جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

سقای عطشان

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

اباالفضل العباس علیه‏السلام‏

اجازه گرفت از شه تشنه کام‏

چو مهتاب شد بر عقابش سوار

به دستش گرفته لوا و حسام‏

زکتفش حمایل بود مشک آب‏

دعا گوی او شد امام همام‏

فتاد از وقارش به حیرت جبال‏

ز رویش خجل شمس و بدر تمام‏

چه قد و چه قامت چه خط و چه خال‏

بمیرم به سقای ذوالاحتشام‏

قدش سرور عناست در باغ عشق‏

دگر سروهایش کند احترام‏

چو میدان رسید آن وزیر رشید

بگفتا که ای لشگر اهل شام‏

چرا آب بر روی شه بسته‏اید

نکرده کسی این چنین با امام‏

فراتی که مهریه‏ی فاطمه علیهاالسلام است‏

چرا شد به اولاد زهرا علیهاالسلام حرام‏

چو شیر غضبناک، یک حمله کرد

نماند اندر آن لشگر کین دوام‏

همه تار و مار پراکنده شد

به او ره گشودند قوم ظلام‏

به دریا رسید ایستاد اندر آب‏

ازل مشک پر کرد، آن نیک نام‏

هوا گرم و خود خسته و تشنه بود

به دستش گرفت آب را همچو جام‏

به پیش لب آورد چون دست را

به گوشش رسید العطش از خیام‏

نخورد و زمین ریخت از همتش‏

فدای جوانمردی‏اش خاص و عام‏

بعید است آری ز رسم و ادب‏

که شه تشنه، سیراب گردد غلام‏

بشیرا شفای مریضان را

بخواه از اباالفضل علیه‏السلام (1).


1) شعر از مؤلف: سید بشیر حسینی.