جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دستی آمد و ماشین را در جا نگهداشت‏

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

حجة الاسلام واعظی، سرپرست اعزام مبلغ گفت:

در یکی از سالها دهه‏ی عاشورا برای تبلیغ به اهواز رفته بودم بعدازظهر عاشورا به منزل مرحوم آیت الله بهبهانی رفتم و در آنجا یک نفر خدمت آقا آمد و گفت: من می‏خواهم مسلمان بشوم، آقا از او

پرسید: دین تو چیست؟ و چرا می‏خواهی مسلمان بشوی؟ گفت: دین من مسیحی، و شغلم راننده‏ی تریلی است. امروز صبح از خرمشهر، تیرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم به اهواز که رسیدم دیدم جمعیت زیادی سیاه پوشیده‏اند و به سر و سینه می‏زنند و عده‏ای هم در دستهایشان کاسه‏ای آب بود و می‏گفتند: یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل علیه‏السلام! چون خیابانها مملو از جمعیت بود، ماشین را کنار خیابان پارک کردم و مدتی به تماشای آن صحنه‏ها پرداختم، تا اینکه خیابان مقداری خلوت شد و من مجددا حرکت کردم، در راه همین طور به سرعت می‏رفتم تا به یک سرازیری رسیدم، خواستم سرعت ماشین را کم کنم، پا روی ترمز گذاشتم، ولی هر چه فشار دادم فایده نکرد، با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشین بیاید و من با او تصادف کنم، چکار باید بکنم؟!

در این حال شروع کردم به حضرت مسیح و مادرش مریم علیهاالسلام التماس کردن، دیدم فایده ندارد. یک دفعه یادم افتاد مردم در اهواز یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل العباس علیه‏السلام می‏گفتند. گفتم: یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل (علیه‏السلام) مسلمانها خودت به دادم برس! در همین حال ناگهان دیدم یک دست آمد جلو ماشین و ماشین را در جا نگه داشت!

من ماشین را در کنار جاده پارک کردم و اینک آمده‏ام خدمت شما تا مسلمان بشوم.