حجة الاسلام واعظی، سرپرست اعزام مبلغ گفت:
در یکی از سالها دههی عاشورا برای تبلیغ به اهواز رفته بودم بعدازظهر عاشورا به منزل مرحوم آیت الله بهبهانی رفتم و در آنجا یک نفر خدمت آقا آمد و گفت: من میخواهم مسلمان بشوم، آقا از او
پرسید: دین تو چیست؟ و چرا میخواهی مسلمان بشوی؟ گفت: دین من مسیحی، و شغلم رانندهی تریلی است. امروز صبح از خرمشهر، تیرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم به اهواز که رسیدم دیدم جمعیت زیادی سیاه پوشیدهاند و به سر و سینه میزنند و عدهای هم در دستهایشان کاسهای آب بود و میگفتند: یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل علیهالسلام! چون خیابانها مملو از جمعیت بود، ماشین را کنار خیابان پارک کردم و مدتی به تماشای آن صحنهها پرداختم، تا اینکه خیابان مقداری خلوت شد و من مجددا حرکت کردم، در راه همین طور به سرعت میرفتم تا به یک سرازیری رسیدم، خواستم سرعت ماشین را کم کنم، پا روی ترمز گذاشتم، ولی هر چه فشار دادم فایده نکرد، با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشین بیاید و من با او تصادف کنم، چکار باید بکنم؟!
در این حال شروع کردم به حضرت مسیح و مادرش مریم علیهاالسلام التماس کردن، دیدم فایده ندارد. یک دفعه یادم افتاد مردم در اهواز یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل العباس علیهالسلام میگفتند. گفتم: یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل (علیهالسلام) مسلمانها خودت به دادم برس! در همین حال ناگهان دیدم یک دست آمد جلو ماشین و ماشین را در جا نگه داشت!
من ماشین را در کنار جاده پارک کردم و اینک آمدهام خدمت شما تا مسلمان بشوم.