جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

جنگ حضرت ابوالفضل با مارد

زمان مطالعه: 5 دقیقه

مارد بن صدیف ثعلبی از قهرمانان مشهور و بی‏نظیر سپاه دشمن بود وقتی که حضرت عباس علیه‏السلام را مشاهده کرد که چون شیری در میان روبهان افتاده و آنها را مثل مور و ملخ درهم می‏ریزد و باکی از مرگ ندارد، و رجز می‏خواند و نعره می‏زند:

انی انا العباس صعب باللقاء

نفسی لنفسی الطاهر السبط وقا

یعنی منم عباس که برخورد کوبنده و سخت با دشمن دارم، جانم سپر بلا و فدای خان پاک حسین سبط پیامبر صلی الله علیه و آله باد.

مارد بسیار احساساتی شد، لباسش را پاره کرد و به صورت خود سیلی زد، و فریاد برآورد:

ویلکم لو کان کل منکم ملاکفه ترابا و لطمه به لطمستموه…

وای بر شما، اگر هر یک از شما مشت خاکی بر عباس می‏ریختید قطعا او را زیر خاک می‏پوشاندید و به زندگی او خاتمه می‏دادید ولی لاف و گزاف می‏زنید و کارتان به رسوایی کشیده شده است ای گروه مردان! هر کس از شما دست به بیعت یزید داده، امروز دست از جنگ بکشد و تنها مرا عهده‏دار جنگ کند،

فانا لهذا الغلام الذی قد افنی الابطال

یعنی: من از عهده‏ی جنگ با این جوان که قهرمانان را سر به نیست کرد بر می‏آیم، نخست او را و سپس برادرش حسین علیه‏السلام و یارانش را می‏کشم. شمر بن ذوالجوشن فریاد زد: «ای مارد، اکنون که چنین تصمیم داری، بیا نزد عمر سعد (امیر لشگر) برویم، تا در نزد او این کار را عهده‏دار گردی، وقتی که از عهده‏ی آن بر آمدی، عظمت و شجاعت تو را برای یزید در ضمن نامه‏ای می‏نویسیم.«

مارد گفت: «آیا به من طعنه می‏زنی و مرا سرزنش می‏کنی، با اینکه هیچ خیر و شجاعتی در وجود شما نیست؟«

شمر گفت: «اکنون این کار را به تو واگذاریم و می‏نگریم که در بازو چه داری؟»

آنگاه شمر به لشکرش اشاره کرد که کنار بایستند، و کار این جوان (عباس) را بر عهده‏ی مارد بگذارند، تا تماشا کنیم چه خواهد کرد.

لشکر به کنار رفت و به تماشا پرداخت.

مارد بن صدیف در حالی که دو زره که دارای حلقه‏های تنگ بود پوشیده بود، و کلاهخود بر سرش نهاده، و نیزه‏ی بلندی به دست گرفت و بر اسب اشقر سوار گردید و خود را برای نبرد با حضرت عباس علیه‏السلام آماده ساخت، به میدان تاخت و نعره کشید و خطاب به عباس چنین گفت: ای جوان بر جان خود رحم کن و شمشیرت را در نیام بگذار و

تسلیم شو، تا از این معرکه جان به سلامت بیرون بری،

السلامة اولی لک من الندامة

سلامتی برای تو برتر از پشیمانی ضربت خوردن و مردن است کسانی که امروز با تو جنگیدند، به تو نرمش نشان دادند، ولی من مردی سنگدل و بی رحم می‏باشم اما چون دیدم چهره زیبا و نمکین داری و جوان هستی دلم نسبت به تو نرم شد بنابراین از این راه که آمده‏ای برگرد و خود را در سراشیبی هلاک و خطر نینداز، اینک تو را نصیحت کردم، اگر چه با کسی چنین ننمودم.

معنی رجز مارد چنین است: «من تو را نصیحت می‏کنم اگر آن را بپذیری، برای اینکه از تیزی شمشیر برای من در امان بمانی، من وقتی که تو را جوان یافتم دلم نسبت به تو نرم شد و گویا مثل من نباید با تو جوان، هماورد گردد، تسلیم شو، و اطاعت (از یزید) کن، تا زندگی خوش داشته باشی، و گرنه در عذاب سخت شمشیر من خواهی افتاد«

وقتی که حضرت ابوالفضل علیه‏السلام گزافه گویی‏های مارد را شنید چون شیر ژیان غرید و فریاد زد: «ای دشمن خدا تو را می‏نگرم که زبان چرب و نرم و فریبا داری، ولی این محبت (بی محتوای) تو همانند ریختن بذر در شوره ‏زار است، و من فریب تو را نمی‏خورم، اینکه آرزو کردی من دست در دست تو نهم و اطاعت تو و یزید کنم، محال و

خیالی باطل است. و من ای دشمن خدا و رسولش با قهرمانان جنگیده‏ام و در درگیری‏های شدید و نبرد با یکه سواران مقاومت نموده‏ام و توکل به خدا دارم و از او استعانت می‏جویم و اما آنچه در مورد زیبائی چهره و جوانی من گفتی این امور به من زیان نمی‏رساند مرا حقیر مشمار که حسب و نسبم مرا کامل نموده و در شجاعت و دلاوری از شیر برتری دارم.

کسی که چنین است، از مبارزه با هر کس که باشد باکی ندارد ولی تو ای دشمن خدا و رسولش از ارزشهای والا تهی هستی وای بر تو آیا من پیوند با رسول خدا ندارم؟ و شاخه‏ای متصل به درخت شکوهمند نسب آن حضرت نیستم؟ و هدیه‏ای از گوهر وجود او نمی‏باشم کسی که از این درخت باشد تسلیم ظلم نمی‏شود و زیر پرچم شما در نمی‏آید، زیرا من فرزند علی علیه‏السلام هستم که از نبردها و خطرات شدید، باکی نداشت، و از بسیاری دشمن نمی‏هراسید، من همچون برگی از درخت وجود او هستم، و می‏دانی که استواری شاخه‏های درخت بستگی به تنه و ریشه‏ی آن دارد چه بسیار نوجوانی که در پیشگاه خدا از پیران، محبوبتر است، و ما از کسانی هستیم که در مورد زندگی این دنیای ناپایدار، افسوس نمی‏خوریم و از مرگ و از دست رفتن دنیا، بی تابی نمی‏نماییم، زیرا من می‏دانم بهشت بهتر از زندگی این دنیا است بنابراین چگونه از دینم باز گردم و قید اطاعت تو را برگردن نهم؟

وقتی مارد بن صدیف این گفتار در بار و گهربار را از حضرت عباس علیه‏السلام شنید به شدت به طرف عباس حمله کرد و مانند عقاب درهم شکننده جهیده و نیزه بلند خود را به سوی حضرت ابوالفضل حواله کرد و چنین پنداشت که کشتن عباس آسان است و کشتن او نیاز به دغدغه و تأمل ندارد.

حضرت عباس علیه‏السلام در جای خود با کمال وقار همچون کوه استوار ایستاد و بی درنگ نیزه مارد را گرفت و آنچنان پیچید و کشید که نزدیک بود مارد به زمین بیفتد وقتی مارد چنین دید برای آنکه به زمین نیفتد نیزه را رها نمود و شرمسار شد و ابوالفضل نیزه را به طرف آسمان بلند کرد و با صدای بلند فریاد زد: ای مارد امیدوارم که با نیزه خودت کشته شوی، سپس عباس نیزه را آنچنان به قسمت پشت اسب مارد فشار داد که اسب مضطرب شد و دو دست خود را بلند کرد و مارد را بر زمین انداخت او نتوانست پیاده با عباس جنگ کند صفوف دشمن متزلزل شد و شجاعان سپاه عمر بن سعد نگران و پریشان و هراسان شدند و فریادشان بلند شد شمر بن ذی الجوشن صدا زد «ای مارد غم مخور که تو را یاری خواهیم کرد.»

آنگاه خطاب به لشکرش فریاد زد: «ای لشکر! مارد را دریابید و گرنه هم اکنون کشته خواهد شد.«

در این هنگام غلام سیاهی از دشمنان به نام «صارقه» اسبی را که

»طاویه» نام داشت آماده کرد و برای مارد آورد، عباس علیه‏السلام به آن غلام حمله کرد و آنچنان نیزه به سینه‏ی او زد که او به خاک هلاکت افتاد و جان سپرد.

حضرت ابوالفضل علیه‏السلام بی درنگ بر آن اسب (طاویه) سوار شد، و اسب خود را به سوی خیام امام حسین علیه‏السلام روانه نمود.

مارد وقتی که عباس علیه‏السلام را سوار بر طاویه دید، لرزه بر اندامش افتاد رنگش پرید، و قلبش پر درد شد، یقین کرد که اکنون کشته می‏شود، فریاد استمداد از لشکر نمود و صدا زد: «ای لشکر! مگر شرم ندارید که همچنان ایستاده‏اید و تماشا می‏کنید؟«

شمر با گروهی از شجاعان لشکر دشمن، شمشیر از نیام بیرون کشیدند و به سوی میدان آمدند، در این هنگام مارد به حضرت ابوالفضل علیه‏السلام گفت: «ای جوان با من مدارا کن، تا سپاسگزار تو باشم«.

عباس علیه‏السلام فرمود: «وای بر تو! آیا می‏خواهی مرا فریب دهی«. به مارد حمله کرد و آنچنان شمشیر بر دست او زد که دست او قطع شد، سپس نیزه‏اش را بر سینه مارد نهاد و آنچنان فشار داد که گوش تا گوش او بریده شد… و به این ترتیب مارد به نیزه‏ی خویش، به دست قمر منیر بنی‏هاشم علیه‏السلام به هلاکت رسید.