جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دو نمونه از جوانمردی حضرت ابوالفضل در روز عاشورا

زمان مطالعه: 2 دقیقه

1) مردی به نام «عبدالله بن عقبه غنوی» پای به میدان گذارد و مبارز طلبید، حضرت عباس علیه‏السلام به میدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفی خود، به او فرمود: «ای مرد جنگی از مبارزه با من صرفنظر کن زیرا که تو به میدان آمدی نمی‏دانستی با من روبرو خواهی شد، حال به جهت احسانی که پدرم بر پدرت کرده، میدان را ترک کن و برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نکرد و خواستار جنگ شد.

حضرت اسب را به حرکت درآورد و شمشیر را کشید و عمدا به شمشیر او اصابت داد و طوری وانمود کرد که ضربه‏ای به شصت او رسیده است به حدی که صدای هلهله‏ی دشمن بلند شد و مجددا فرمود: میدان را ترک کن، به سبب آنکه پدرانمان با هم نمکی خورده‏اند.

آن مرد دلش می‏خواست میدان را ترک کند، لکن چون در نزد سلحشوران خجل می‏شد از این کار بازداشت. لذا دفعه‏ی دوم باز اسبها را به حرکت در آوردند و حضرت عباس بن علی علیه‏السلام شمشیری بر رکاب او زد که صدایش را همه شنیدند ولی عبدالله مجروح نشد.

آخرالامر عبدالله، که خود را در مقابل عباس ناتوان دید، با آنکه از

شجاعان عرب بود از میدان گریخت و به لشگر بازگشت و آن حضرت نیز در عین حال می‏توانست او را تعقیب کند و از پشت او را بکشد، لکن نقشه را طوری چید که او جان سالم به در برد.

2) مبارز دیگری که نامش «صفوان بن ابطح» بود سوار بر اسب، نعره ‏زنان از لشکر عمر سعد خارج شد و به جنگ حضرت ابوالفضل علیه‏السلام آمد او که در سنگ اندازی و نیزه اندازی مهارت بیشتری داشت، رجز خواند و همین که بنا به حمله شد او دست به خورجین خود برد و سنگ بزرگی را برآورده و حواله به صورت مبارک حضرت ابوالفضل علیه‏السلام کرد که حضرت خم شد و سنگ از بالای سرش بر زمین افتاد.

سپس آن حضرت شمشیر را حواله‏ی دست صفوان نمود و در نتیجه دست او بریده شد و آویزان گردید و از آن خون می‏ریخت.

دوباره اسبها را به حرکت درآوردند، این بار او با نیزه‏ای صفوان را از کمر به نیم نمود و صفوان دیگر قدرت مبارزه و جنگیدن را نداشت و از طرفی خون از بدنش می‏رفت و ضعف او را گرفته بود. با این حال مجددا آماده مبارزه شد، حضرت ابوالفضل علیه‏السلام فرمود: ای مرد شجاع، به منزلت برگرد و جراح را خبر کن تا دستت را معالجه نماید. اما او روی برگشت نداشت و اصرار می‏ورزید مرا به قتل برسان!

جوانمردی حضرت عباس علیه‏السلام اجازه نمی‏داد کسی را که دیگر

نمی‏توانست بجنگد، بکشد لذا او را رها کرد و به انبوه لشکر حمله‏ور شد که در این حمله به قولی 520 نفر را کشت.