جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حضرت ابوالفضل در جنگ صفین

زمان مطالعه: 2 دقیقه

در یکی از روزهای جنگ صفین که میان سپاه امام علی علیه‏السلام و لشگریان هشتاد و پنج هزار نفری معاویه در وادی صفین در سال 36 رخ داد و این جنگ 18 ماه بطول انجامید که با پیروزی امام علی علیه‏السلام خاتمه پذیرفت. در یکی از روزهای این جنگ حضرت ابوالفضل علیه‏السلام که جوانی کامل در سن حدودا 15 – 18 بود حضور پدرش حضرت علی علیه‏السلام آمد و اجازه‏ی میدان گرفت تا به میدان جنگ برود. امام علیه‏السلام با نقابی صورت عباس را پوشانید و او بعنوان یک رزمنده‏ی ناشناس نوجوان به میدان تاخت و آن چنان در میدان جولان داد که گویا همه

میدان در قبظه اوست و عرصه پیکار چون گوی در چنبره‏ی چشم نافذ و توان بی بدیل اوست و هیبت و صلابت و شجاعت از وجودش هویدا بود.

سپاه شام از حرکت‏های پر صلابت او دریافت که جوانی شجاع و قویدل و پر جرأت به میدان آمده است مشاورین نظامی معاویه به مشورت پرداختند تا همآورد رشیدی را به میدان او بفرستند ولی بر اثر رعب و وحشت عجیبی که بر آنها چیره شده بود نتوانستند تصمیم بگیرند، سرانجام معاویه به یکی از سرداران شجاع لشکرش به نام «ابن شعثاء» (یا: ابوالشعثاء، که می‏گفتند قدرت رزمیدن با هزار نفر جنگجو سواره را دارد.) را به حضور طلبید و به او گفت: به میدان این جوان ناشناس برو با او جنگ کن.

ابن‏شعثاء گفت: ای امیر، مردم مرا به عنوان قهرمان در برابر ده هزار جنگجوی می‏شناسند چگونه شایسته است که مرا به جنگ با این کودک روانه سازی؟

معاویه گفت: پس چه کنیم؟

ابن‏شعثاء پاسخ داد: «من هفت پسر دارم یکی از آنها را به جنگ او می‏فرستم، تا او را بکشد.«

معاویه گفت چنین کن.

ابن‏شعثاء، یکی از فرزندانش را به میدان فرستاد و طولی نکشید

که با شمشیر حضرت ابوالفضل علیه‏السلام به جهنم واصل شد. سپس فرزند دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم را یک به یک فرستاد همه آنها به دست حضرت عباس ابن‏ علی علیه‏السلام کشته شدند و به هلاکت رسیدند.

در این هنگام خود ابن‏شعثاء به میدان تاخت و فریاد زد: ایها الشاب قتلت جمیع اولادی و الله لاثکلن اباک و امک‏

یعنی: ای جوان تو همه‏ی پسرانم را کشتی، سوگند به خدا قطعا پدر و مادرت را به عزایت می‏نشانم ابن‏شعثاء به آن نوجوان حمله کرد و بین آن دو چند ضرب رد و بدل شد در این هنگام آن جوان چنان ضربه‏ای بر ابن‏شعثاء زد که او را نصف کرد و به پسرانش ملحق ساخت.

در این هنگام امام علی ابن ابی‏طالب علیه‏السلام فریاد زد: ای فرزندم برگرد ترس دارم دشمنان تو را چشم زخم بزنند«.

او بازگشت: امام به استقبال او رفت و نقاب را از چهره‏اش رد کرد و بین دو چشمانش را بوسید. حاضران که با حیرت نگاه می‏کردند تا ببینند او چه کسی بود که همه متوجه شدند و دیدند که او قمر منیر بنی‏هاشم حضرت ابوالفضل علیه‏السلام است.