روز بعد، خانواده رسالت و بازماندگان شهدای کربلا را برای بردن به کوفه و بارگاه ابنزیاد و سپس به شام برای ملاقات یزید به حرکت درآوردند. در مورد حرکت کاروان مزبور، در کتب مختلفه عنوانهای گوناگونی به کار رفته مانند «کاروان اسرا» یا «اسیران اهل بیت» و نظائر آن. که هیچ یک از آنها شایسته و برازنده آن شخصیتهائی که کاروان مزبور را تشکیل میدادند نمیباشد. درست است که آنها را به صورت اسرا درآوردند – بر روی اسبهای بدون زین و برگ نشانیدند – مردان را حتی حضرت سجاد را با دست بسته و ریسمان به گردن، پیاده به حرکت درآوردند…. در بین راه مورد ستم و آزار قرار دادند.
آری همه آنها درست است ولی هیچگاه، هیچیک از آنها که از علو طبع و عزت و شرف به حد اعلی برخوردار بودند کمترین اظهار عجز و ناتوانی نکردند و کمترین شکایت و شکوائیه ننمودند. البته معاندین و عمال ابنزیاد آنها را از نظر وضعیت حرکت به حالت اسیران ردهبندی نمودند ولی هیچ کدام از آنها نه تنها حالت سرافکندهگی و شرمساری را که اسرا قاعدتا دارا میباشند بر خود نگرفتند بلکه شرافت و بزرگواری از حرکات و جنات آنها کاملا هویدا بود.
آیا رفتار و کرداری که حضرت امام زینالعابدین و حضرت زینب کبری معمول داشتند آیا میتوان به اعمال یک نفر اسیر تشبیه نمود… آیا بیانات شیوا و کوبنده زینب گرامی را با داشتن آن همه مصائب و شدائد میتوان از یک اسیر توقع داشت. ابدا – ابدا…
آیا شایسته است برای زینب کبری عنوان اسیری قائل گردید در حالی که در کوفه و در میان بازار که از جمعیت مالامال بود آن نطق آتشین را خطاب به کوفیان که از مشاهده خانواده شهیدان به گریه افتاده بودند ایراد فرمود….. درست توجه فرمائید و به قسمتی از آن
گوش دهید.
»ای مردم کوفه، ای اهل غدر و مکر و حیله – ای مردمی که بر طبق دعوتنامههای خود، با ما عهد و پیمان بستید و ما را نزد خود به کوفه دعوت کردید و بعد تمام آنها را نادیده انگاشتند و با دشمنان و مخالفین خانواده رسالت طرح دوستی و همکاری را بنا نهادید و در نتیجه چنین فاجعه و واقعه بزرگی را به وجود آوردید… و اکنون، شما… شما عهدشکنان بر مصیبت وارده بر ما که ناشی از بیوفائی شما بوده اشک میریزید… ای کاش. آب دیدگان شما نایستد و گریه شما پایان نگیرد…«.
»آری قسم به ذات پاک خدا، باید هم گریه کنید. ولی نه، گریه بر حال ما، بلکه بر وضع زار و آینده نکبتبار خودتان که با دست خود و با رفتار و کردارتان آن را پیریزی نمودهاید. شما سزاوار آن هستید که در دوران زندگی بسیار بگریید و از خنده و شادمانی به دور باشید«.
در جای دیگر، موقعی که ابنزیاد به آن حضرت اظهار داشت که «خدا را سپاس. که شما را با کشته شدن رسوا نمود و دروغ بودن رسالت را فاش کرد» زینب، آن بانوی
شیر دل در نهایت شدت پاسخ داد:
(ای ابنزیاد. از خداوند جز خوبی و جز رستگاری و جز فلاح و عاقبت به خیری چیز دیگری مشاهده نکردم.
خداوند برطبق مصلحت خویش شهادت را برای آنها مقرر فرمود و حکم تقدیر را بر آنها جاری ساخت. لیکن در روز قیامت آنان و تو ای پسر زیاد در برابر عدل و قضاوت الهی قرار میگیرید و نتایج اعمال و رفتار خود را ملاحظه خواهید نمود. درست توجه کن و در نظرت مجسم نما که در آن روز، رستگاری از آن که خواهد بود و آتش جهنم درانتظار کی… ای پسر مرجانه… مادر به حال تو گریه کند و در عزای تو بنشیند)
آیا به چنین افراد و به چنین کاروانی که زینب گرامی یکی از آنان و نماینده و سخنگوی ایشان بود میتوان عنوان اسیری اطلاق نمود. هرگز – هرگز…
برای این که این امر بیش از پیش تأیید گردد و منطقیتر و مستدلتر مورد بحث قرار گیرد شما را در معیت کاروان بازماندگان شهدای کربلا به بارگاه یزید میبریم و در جریان وقایع آن قرار میگیریم،
طالاری است در نهایت بزرگی و عظمت. کلیه سرداران
و رجال مقتدر و متنفذ آن روزی در آن گرد آمده و یزید با یک دنیا تکبر بر مسند خاص خود جلوس نموده است. اهل بیت که در پیشاپیش آنها چهارمین امام بزرگوار ما یعنی حضرت سجاد و حضرت زینب قرار دارند در کناری ایستاده و سرهای شهدا مانند سر مبارک حضرت عباس بر بالای نیزهها به چشم میخورد. سر مطهر و مقدس اباعبدالله الحسین که در ظرفی قرار داشت در مقابل یزید، وضع خاصی به این مجلس میبخشید.
یزید در حالی که به این جریانات نظاره میکرد و از این فتح و پیروزی ظاهری، که نصیب او گردید در دنیائی از سرور و شعف غوطه میخورد با چوبدستی و یا با خیزرانی که در دست داشت به سر مقدس سیدالشهدا بنای جسارت را گذارد و ضمن آن از این موفقیتی که به دست آورده و جریان عاشورا را به نفع خود خاتمه داده اظهار مسرت نمود و سپس این اشعار را که کاملا بوی انتقامجوئی از مفاد آن به چشم میخورد قرائت نمود.
لیت اشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخرزج من وقع الاسل
و اهلوا و استهلو فرحا
ثم قالوا یا یزید لا تش
یعنی: ای کاش آباء و اجداد من که در غزوه بدر به دست مسلمین کشته شدند در چنین موقعی حضور داشتند و مشاهده میکردند که انتقام آنها را چه خوب، از خانواده پیامبر گرفتهام… و مسلما در آن حالت هلهله و شادی میکردند و مرا با این عملی که کردهام تشویق و ترغیب مینمودند«
یزید پس از این اشعار نگاهی به سوی اهل بیت انداخت و اشعار کنایهآمیز خود را با نگاههای متکبرانه توأم ساخت و تصور مینمود که با این ترتیب خانواده رسالت را بیشتر در معرض نکوهش قرار داده است.
لیکن هنوز انعکاس مفهوم اشعار یزید در صحن طالار و از ذهن حضار محو نگردیده بود که حضرت زینب به جوابگوئی پرداخت و در چنان محیط رعبآور، چنان به شدت زبان به انتقاد از یزید و اعمالش گشود که بر طبق نوشته مورخین همه را به یاد بیانات فصیح و بلیغ پدر گرامیش مولای متقیان انداخت… ببینید زینب چه گفت:
(ای یزید. ای نواده ابوسفیان تو خود بهتر از هر کس آگاهی که با این عمل، چه گناه بزرگی را مرتکب گردیدی و به چه عمل ناشایست اقدام کردی. ای متکبر ای خونآشام. با این رفتار و کردار بالاترین بیاحترامی و بیحرمتی را درباره خانواده رسالت انجام دادی و آنها را از این شهر به آن شهر و از این نقطه به آن نقطه کشاندی در حالی که نه مأوا و مسکنی داشتند و نه وسائل استراحت و ارتزاق
ای یزید… تصور نکنی که تذکر این نکات برای پیدایش حس ارفاق میباشد و از آنها استنباط ترحم و استرحام نمائی اگر چنین افکاری به تو دست داده باشد سخت در اشتباهی…. زیرا دختران پیامبر و خانواده رسالت در قبال حوادث و پیشآمدها دچار عجز و لابه و سرشکستگی نمیشوند و روح بزرگ و عزت و شرافت آنها هیچ گاه معطوف به ذلت و خواری نمیگردد… از اینها گذشته، آیا از تو که نواده هند جگرخوار هستی غیر از این، انتظاری میتوان داشت و از تو، توئی که رگ و ریشهات با عداوت اهل بیت و اسلام آغشته است چه چیزی میتوان توقع داشت…«
ما نمیخواهیم تمام بیانات آتشین حضرت زینب را در بارگاه یزید در اینجا منعکس نمائیم زیرا درج تمام آنها به زندگانی آن حضرت ارتباط دارد که به امید خدا به چاپ و انتشار آن جداگانه مبادرت خواهد گردید. ولی همین قدر و همین قسمتی که از سخنرانی مفصل آن بانوی گرامی نقل گردید برای استناد ما کافی میباشد.
با توجه به جملات فوق به ویژه آن قسمت که حضرت زینب میفرماید «خانواده رسالت دچار عجز و لابه نمیشوند و روح بزرگ آنها معطوف به ذلت و خواری نمیگردد» آیا میتوانیم بر آنها کلمه اسیر و یا «اسرا» را به کار بریم و آن همه علو طبع و عزت و شرافت جبلی را نادیده انگاریم…
اگر بخواهیم برای کاروانی که بازماندگان شهدای کربلا را در بر داشت عنوانی انتخاب کنیم هیچ کلمهای بهتر از «کاروان تبلیغات» نمیتوانیم پیدا نمائیم زیرا این اسم با توجه به نتایجی که از حرکت این کاروان و وقایع مربوط به آن به دست آمد از هر اسمی و از هر عنوانی مناسبتر و زیبندهتر است… اگر برنامه حرکت این کاروان صورت
عمل به خود نمیگرفت هیچگاه عمل یزید و دستیارانش به آن زودی علنی نمیگردید. البته هیچ وقت حق و حقیقت زیر ابر باقی نمیماند و به هر ترتیبی که باشد ولو بعد از مدت مدیدی متجلی میگردد… قیام حضرت امام حسین (ع) و واقعه جانگداز کربلا نیز البته روزی روشن میگردید و در معرض افکار عمومی قرار میگرفت ولی کاروان مزبور با آن ترتیب حرکت و با آن سخنرانیهای عبرتانگیز زینب گرامی به قدری در روشن شدن افکار مردم اثر گذارد که بیش از حد انتظار و بیش از مدتی که پیشبینی میگردید فجایع عمرسعد و ابنزیاد را برملا ساخت و از همان ابتدای امر چه در دارالحکومه ابنزیاد و چه در بارگاه یزید اختلاف بین آنها آغاز گردید…. این کاروان تبلیغات بود که مردم شام و کوفه، و اهالی و ساکنین بین راه را در جریان امر قرار داد و این بیانات بانوی دلیر و با شهامت عاشورای حسینی بود که چشم و گوش افراد را باز کرد. خوبی این کاروان از نظر تبلیغات این بود که مردم با مشاهده کاروانیان مظالم یزید و عمالش را به رأی العین نیز مشاهده میکردند و در نتیجه وقتی آن را با نطقهای آتشین زینب (ع) توأم و همراه
میدیدند اثری ناگفتنی بر جای میگذارد، و بالاخره فایده بزرگی که از این کاروان عاید گردید همان انقلاب فکری عظیمی بود که تمام عالم اسلام را فراگرفت و مقدمات گرفتن انتقام شهدای عاشورا پیریزی نمود و به همین دلائل است که ما عنوان «کاروان تبلیغات» را به کار بردیم و تصور میکنیم به حق آن را انتخاب کرده باشیم.
از آن جائی که جریان مبسوط و مشروح این کاروان و متن کامل سخنان حضرت زینب (ع) با زندگانی آن حضرت مربوط است لذا بیش از این در این باره ادامه مطلب نمیدهیم مضافا این که تصور میکنیم تا آن اندازه که لازم بوده مطلب را موشکافی نموده باشیم. در هر حال نتیجهای که از این کاروان تبلیغات به دست آمد. اختلاف بین یزید و سردارانش – اختلاف بین یزید، و خانوادهاش – مطرود شدن شمر ذیالجوشن از بارگاه یزید، از بین رفتن وعدههائی که به ابنزیاد و سایرین داده شده بود – آگاهی مردم از افکار و اعمال پلید امویان – افزایش و ازدیاد ارادت مردم به بازماندگان شهدا – همدردی همگانی با خانواده رسالت – ندامت بیحد و حصر یزید و قاتلین شهدای سرزمین کربلا – بازگشت
حضرت سجاد (ع) و حضرت زینب (ع) و سایرین از شام با عزت و احترام هر چه تمامتر و بالاخره پیریزی مقدمات انتقام شهدای روز عاشورا… آری اینها بود نتیجه که برای یزید و عمال وی بوجود آورد.
کاروان، کاروانی که عزیزترین و شریفترین خانواده رسالت را با خود داشت آهنگ بازگشت از شام را نمود. یزید که با شنیدن نطقهای آتشین خواهر گرامی سیدالشهدا و همچنین از ترس افکار عمومی دچار ندامت شده بود و میخواست به هر طریقی است به اصطلاح جبران مافات بنماید دستور داد در رفاهیت و آسایش بازماندگان شهدای کربلا مراقبت لازم به عمل آید. در موقع مراجعت، اهالی شهرها و آبادیهای بین راه که کاملا متوجه جریان امر شده بودند استقبال و بدرقه از روی کمال احترام معمول میداشتند… ولی حضرت سجاد (ع) و زینب (ع) و سایر اهل بیت کجا به این جریانات توجه داشتند. فکر و حواس آنها به سرزمین کربلا یعنی سرزمینی که اجساد عزیزان خود را بدون کفن و دفن در آن باقی گذارده بودند متوجه بود و میخواستند هر چه
زودتر به آن مکان برسند و از سرنوشت جسدهای شهدا باخبر گردند زیرا موقعی که آنان را به سوی کوفه و شام حرکت دادند اجازه آن که بتوانند بدن آنها را به خاک بسپرند به آنان داده نشد… در این مورد که اجساد شهدا چند روز در روی زمین و در معرض آفتاب سوزان قرار داشت اختلاف روایت وجود دارد. ولی نظریهای که با توجه به جمیع جهات صحیحتر میباشد این است که اجساد مزبور بعد از 3 روز به وسیله قبایل بنیاسد و بنیعامر به خاک سپرده شد بدون آن که به تشخیص آنها که کدام یک از شهدا هستند توفیق یابند زیرا املاک شناختن قاعدتا صورت و چهره میباشد که متأسفانه با جدا نمودن سر مطهر آنان و انتقال آنها نزد ابنزیاد و یزید، شناختن اجساد میسر نگردید و فقط تعدادی از رؤسای قبایل مزبور یعنی بنیاسد و بنیعامر، که از نظر کلی به اجساد بعضی مانند حضرت امام حسین و حضرت علیاکبر و یا حبیب بن مظاهر آشنائی داشتند با شناسائی، به دفن آنها توفیق پیدا کردند و بقیه شهدا را بدون تشخیص نام به خاک سپردند. ولی شناختن جسد پاک حضرت ابوالفضل با آنکه فاقد سر بود بسیار سهل و آسان به نظر رسید زیرا تنها شهیدی
که دو دست در بدن نداشت و در موقع مبارزه از طرف کفار قطع گردیده قمر بنیهاشم بود و این نشانه بارز، شناسائی حضرت عباس را تسهیل و امکانپذیر ساخت و علاوه بر آن موضوع دیگری که تشخیص جسد حضرت ابوالفضل را آسان نمود جدا بودن و فاصله داشتن آن با سایر اجساد میباشد… در روز عاشورا هر یک از افراد که به درجه شهادت نائل میآمدند توسط سیدالشهدا (ع) به یک نقطه معلومی حمل و پهلوی هم قرار میگرفتند و فقط بدن قمر بنیهاشم بود که در اثر ضربات زیاد و جدا شدن دست، انتقال آن نزد اجساد سایر شهدا امکانپذیر نگردید… و با این ترتیب و به این دو دلیل بود که جسد حضرت ابوالفضل آسانتر و سهلتر مورد شناسائی قرار گرفت. مرقد مطهر حضرت عباس در کربلا معلی که هم اکنون زیارتگاه مشتاقان و محبان آن حضرت میباشد، در همان مکانی است که آن وجود عزیز در نزدیکیهای نهر علقمه به شهادت رسید و در راه هدف مقدس برادر و در راه حق و حقیقت آن جانبازی و فداکاری شگرف را به منصه ظهور و عمل درآورد.
نخستین فردی که برای حضرت ابوالفضل به عزاداری پرداخت و در شهادت آن وجود عزیز مراسم تعزیت را به جا آورد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) است که در آخرین لحظات بر بالین برادر حاضر بوده و سپری شدن آخرین دقایق قمر بنیهاشم را ملاحظه فرمود. حضرت زینب (ع) و امکلثوم و سایر بازماندگان شهدای کربلا در موقع مراجعت و اقامت چند روزه خود در سرزمین کربلا بر شهادت عزیزان خود از جمله حضرت عباس عزاداری نمودند و بر مزار آنها اشکریزان نوحهسرائی نمودند… ولی. ولی تنها فردی که هیچ گاه یعنی تا پایان زندگی اشک از چشمانش باز نایستاد و ندبه و زاری او پایان نپذیرفت حضرت امالبنین مادر گرامی حضرت ابوالفضل بود که در عزاداری فرزند رشید و فداکار خود تا پایان عمر سوگواری نمود.
روزی که پس از واقعه کربلا و جریان کوفه و شام امالبنین به مدینه بازگشت افراد خانواده رسالت که در مدینه اقامت داشتند و همچنین افراد قبله او یعنی بنیکلاب به استقبال وی آمدند تا مراتب تسلیت خود را به آن مادر داغدیده اعلام
دارند. ولی به محض آن که چشم امالبنین بر آنها افتاد و اسم عباس را از زبان آنها شنید چنان دچار تأثر و حسرت گردید و چنان صدا به گریه و زاری بلند فرمود که نه تنها حاضرین بلکه ساکنین شهر را دچار تألم نمود و مدینه یک پارچه سوگواری گردید.
یکی از مستقبلین در حالی که از شدت تأثر به خوبی قادر به تکلم نبود گفت: ما همه با تو همدردیم و در فقدان قمر بنیهاشم ماتمزده میباشیم ولی تو ای امالبنین…
مادر گرامی حضرت ابوالفضل از شنیدن کلمه «امالبنین» چنان ناراحتیش شدت کرد و چنان صدا به گریه بلند نمود که آن شخص نتوانست ادامه سخن بدهد و امالبنین در حالی که آشفتهتر گردیده بود اشعار زیر را که گویا مربوط به همین حالت باشد فی المجلس قرائت فرمود:
لاتدعونی و یک امالبنین
تذکرینی بلیوث العرین
کانت بنون لی ادعی بهم
و لیوم اصبحت و لامن بنین
اربعة مثل نسور الربی
قدوا صلوا الموت بقطع الوتین
تنازع الخرصان اشلائهم
فکلهم امسی صریعا طعین
یا لیت شعری اکما اخبروا
بان عباسا قطیع الیمین
یعنی: مرا دیگر به نام امالبنین (مادر پسران) نخوانید زیرا آن اسم، آن فداکاران شیردل را به یاد من میآورد. چون قبلا پسران و فرزندانی داشتم امالبنین موصوف و معروف گردید ولی اکنون… ولی اکنون دیگر فرزندی ندارم… چه چهار فرزندی؟ فرزندانی که چون کرکسان کوهستانی کشته شدند و رگ حیات آنها قطع گردید. بر بالای سر آنها نیزهها به هم درافتاد و در اثر آن، هر چهار نفر به زمین افتادند ای کاش آگاهی پیدا مینمودم که آیا همانطور که خبر دادهاند دست راست فرزند من عباس واقعا قطع و از بدن جدا شده است!؟…«
حضرت امالبنین در مدینه و در گوشهای از گورستان بقیع محلی را برای خود تعیین نموده و تا موقعی که زنده بود در آن به یاد شهادت فرزندان خود خصوصا قمر بنیهاشم
سوگواری مینمود. و این کار، یک روز یا دو روز نبود بلکه برنامه همیشگی و روزمرهی او را تشکیل میداد و نوشتهاند هر عابری که از آن نواحی رد میگردید و صدای ضجه و ناله امالبنین را میشنید او نیز از شدت تأثر به گریه میافتاد و حتی یک روز مروان حکم که از سنگدلترین و قسی القلبترین مردم زمان خود بود و از بقیع گذشت با شنیدن آه و ناله امالبنین که با اشعار و عبارات جانگدازی توأم بود چنان به تألم دچار گردید که نتوانست از گریه و ریختن اشک جلوگیری نماید.
امالبنین در فقدان حضرت ابوالفضل (ع) تا پایان عمر گریست و به سوگواری خود ادامه داد و اشعار و مضامینی درباره عباس (ع) فرزند رشید و دلاورش میسرود و در حالی که با آه و ناله و ماتمزدگی توأم بود بر زبان جاری میساخت که اینک ما در خاتمه کتاب به ذکر یکی از آن اشعار مبادرت مینمائیم:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد
انبثت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید
و یلی علی شبلی امالی برأسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد
یعنی: «ای کسی که فرزند من عباس را دیدی که بر گلههای گوسفند حمله میکرد و فرزندان حیدر و مولای متقیان چون شیران یالدار در تعاقب او بودند… آگاهی یافتهام که بر سر فرزند رشیدم ضربتی وارد گردید در حالی که دست در بدن برای دفاع از خود نداشت وای…. وای بر من که سر عباس من در اثر آن ضربت درهم کوفته گردید و اگر دارای دستی بود و شمشیر در دستش چه کسی جرأت میکرد با او نزدیک شود…«
حضرت امالبنین تا پایان عمر و تا موقعی که به سرای باقی شتافت این برنامه را در قبرستان بقیع اجرا میکرد و دقیقهای از یاد پرچمدار کربلا و شمع فروزان عاشورای حسینی غافل نبود زیرا از دست دادن چنین فرزندی واقعه کوچکی نبود و امالبنین حق داشت در شهادت آن حضرت گریه و زاری نماید ولی موضوعی که در این بین از هر حیث
قابل توجه میباشد این است که امالبنین هر چند در عزاداری قمر بنیهاشم شدیدا بیتابی مینمود ولی هیچگاه و هیچوقت از اینکه چرا فرزندش با آن ترتیب به شهادت رسید و با آن طریق در آن واقعه ناگوار و جانگداز جان خود را از دست داد نه تنها کمترین و کوچکترین شکوه و گلایهای نداشت بلکه همواره از آن با مباهات و احترام یاد میکرد و فداکاری فرزند خود را در راه حق و حقیقت و در راه اعتلای اسلام برای خویش فوزی عظیم و افتخاری ابدی میشمرد.
درود بر تو ای امالبنین که چنین فرزندی ارزنده و ارجمند و بزرگوار به عالم اسلام تقدیم داشتی تا آن شجاعت و شهامت بینظیر را در واقعه کربلا به منصب ظهور برساند و نام جاودانی در صفحات تاریخ انسانیت و بشریت از خود بر جای گذارد.
ای قمر بنیهاشم… ای ابوالفضل… ای فرزند دلاور و رشید علی، ای برادر وفادار سیدالشهدا.. ای سرباز فداکار اسلام – ای بنده برگزیده حق،… کتابی را که به نام
خدا و تحت نام مقدس تو، ای رادمرد عالم اسلام آغاز نمودم اینک به پایان رسید.
نمیدانم تا چه حد توانسته باشم در شناختن تو، در تشریح زندگانی افتخارآمیز تو، در مورد مقام و مرتبت تو، درباره دلاوری و شهامت و از خودگذشتگی تو، ای سرباز فداکار حسینی توفیق یافته باشم… نمیدانم… ولی این را میدانم که هیچ نویسنده موشکافی هر اندازه توانا بوده و قلم سحاری داشته باشد نخواهد توانست اوصاف تو را، آنطور که بودی و آن طور که زیستی و آن طور که فداکاری نمودی به رشته تحریر درآورد زیرا از تشریح و تفسیر آن کاملا عاجز و درمانده است
ولی از آنجائی که تمسک و توسل به نام پرافتخار تو و نگارش شرح زندگانی عبرتآمیز و حیرتانگیز تو به هر نحوی و به هر مقداری باشد مغتنم است لذا خدای را سپاسگزار هستم که افتخار نوشتن چنین کتابی را نصیبم فرمود و مرا در تهیه مطالب و مراتب آن موفق و مؤید نمود تا توانستم کتابی که در حدود مقدورات در نگارش آن بذل همت به عمل آمده در دسترس خوانندگان گرامی قرار دهم.
از خداوند متعال با توجه و توسل به مقام و مرتبت
اباعبدالله الحسین و حضرت ابوالفضل و سایر شهدای عالیقدر عاشورای حسینی مسئلت مینمائیم که ما بندگان را در راه خیر و سعادت رهنمون فرماید و در روز واپسین شفاعت حضرت عباس (ع) را که مطمئنا و محققا از جمله شفاعت کنندگان حتمی آن روز بزرگ میباشد شامل حال همگی ما بفرماید
آمین
بدرالدین نصیری