جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

کتاب طلائی با هفتاد و دو فصل

زمان مطالعه: 13 دقیقه

با طلوع آفتاب روز دهم محرم سال 61 هجری حساس‏ترین، پرشورترین وقایع تاریخ بشریت و انسانیت می‏رفت که انجام گیرد. درباره‏ی عاشورا و جریان آن روز در کتب مختلف عنوانهای زیاد و متعددی را تخصیص و به کار برده‏اند مانند «پیکار خونین» یا «گلگون کفنان» یا «عاشورای خونین» یا «عاشورای حسینی» و نظایر آن.

ولی اگر درست به نتایج معنوی و واقعی روز عاشورا توجه کنیم. و به اثری که از شهادت این شهیدان راه حق به دست آمد نظر اندازیم و به استحکام و دوام دین مبین اسلام که منشأ آن همین جهاد مقدس می‏باشد دقیقانه بنگریم انصاف می‏دهیم که برای واقعه دهم محرم عنوانی بالاتر

و با ارزش‏تر از عناوین فوق باید پیدا کرد.

شرح حال و چگونگی مبارزه این 72 نفری که در پیکار آن روز در مقابل دهها هزار نفر جنگیدند و با اعمال اعجاب‏آور و رشادت بی‏نظیر خود دوست و دشمن را به تحسین واداشتند و مرگ با عزت و شرافت را بر زنده ماندن با عار و ننگ و خواری و ذلت ترجیح دادند چگونه باید در صفحات کتاب منعکس گردد؟… حقا و وجدانا هیچ نویسنده هر، اندازه توانا و دارای قلم سحاری باشد نخواهد توانست حق مطلب را آن طور که باید و شاید ادا نماید… واقعا اگر توانائی مالی در بین بود و وضع مادی اجازه می‏داد حداقل می‏بایست شرح حال این جانبازان حق و حقیقت با طلا، طلای ناب به صورت کتابی درآید و به یاد 72 نفر سرباز فداکار حسینی، هفتاد و دو فصل برای آن قائل گردند ولی اینک که چنین قدرت مالی در اختیار نیست و انجام این موهبت امکان‏پذیر نمی‏باشد لااقل از عنوان معنوی آن استفاده می‏کنیم و جریان مربوط به وقایع عاشورا را تحت عنوان (کتاب طلائی با هفتاد و دو فصل) مورد بحث قرار می‏دهیم.

در هر حال. از همان اول وقت، سیدالشهدا مقدمات جنگی را که با آن وجود عزیز تحمیل نموده بودند تدارک فرمود لشگر 72 نفری را به دو دسته سواره و پیاده تقسیم کرد. زهیر را مأمور جناح راست و حبیب بن مظاهر را مسئول طرف چپ. پرچم را نیز به علمدار معروف خود یعنی قمر بنی‏هاشم که شجاع‏ترین افراد بود تفویض فرمود و خود در میان میمنه و میسره قرار گرفت و این 72 نفر به قسمی در میدان جنگ موضع گرفتند که قوای سواره و پیاده در ردیف اول، چادرهای اهل حرم در ردیف دوم و خندقهای پر از خار و خاشاک در ردیف سوم یعنی عقب سر همه و چون احتمال زیاد می‏رفت که قوای خصم و سربازان مهاجم بغتتا از پشت، به حمله مبادرت نمایند و چادرها را مورد تاخت و تاز قرار داد و در نتیجه لشگر امام (ع) را با وضع مخاطره آمیزی مواجه سازند لذا طبق دستور سیدالشهدا خار و خاشاکهای خندق‏ها را آتش زدند تا امکان حمله از عقب منتفی گردد.

نقشه فوق‏الذکر که حضرت امام حسین (ع) طرح و

اجرا فرمودند از نظر تاکتیکی و اصول جنگ‏آوری بهترین و عالی‏ترین اقدامی بوده که با وضعیت و مقتضیات آن روزی می‏شد انجام داد و این امر مورد تأیید کلیه نویسندگان خارجی است که درباره پیکار روز عاشورا مطالعات و تحقیقاتی انجام داده و ابراز نظر نموده‏اند…

بعد از آنکه صف‏آرائی خاتمه پذیرفت سیدالشهدا در حالی که قمر بنی‏هاشم و حضرت علی‏اکبر (ع) در طرفین آن وجود مبارک قرار داشتند به طرف عمرسعد و لشگریان پیش رفته و در فاصله کمی از آنها توقف فرمودند.

با توقف امام سکوت کاملی فضای میدان کربلا را در برگرفت و حسین (ع) از همین سکوت استفاده نموده و نکات زیر را پس از حمد و ثنای قادر متعال و فرستادن درود بر پیامبر گرامی به لشگریان عمرسعد اعلام داشتند: «ای کسانی که هم اکنون در این مکان جمع شده و بر کشتن من قیام نموده‏اید آیا می‏دانید من کیستم و چرا و چطور به اینجا آمده‏ام؟… کسی که در مقابل شما ایستاده و به قتل او مجتمع شده‏اید فرزند فاطمه دختر پیامبر شما محمد (ص)

می‏باشد… این محمد بود که قلوب شما را به نور حق و ایمان روشن ساخت و به اعراب شرف و بزرگواری بخشید…. آیا فراموش کرده‏اید که قبل از بعثت پیامبر در چه وضعی به سر می‏بردید و چه محیط ننگینی را تحمل می‏کردید… وه که شما تا چه اندازه فراموشکار و ناسپاس هستید… آن وقت امروز… آری امروز دست به دست هم داده‏اید که نواده چنین پیغمبری را به کشتن دهید…؟ از آن گذشته پدر من علی است فردی که در اسلام پیش‏قدم بود و قبل از دیگران به فرستاده خدا ایمان آورد… آیا با این ترتیب و روشی که پیش گرفته‏اید توقع شفاعت هم از جدم محمد مصطفی در روز واپسین دارید؟ وای بر شما که شمشیر به دست آماده پیکار با نواده محمد (ص) می‏باشید… با این کار، جا و مکان شما به طور حتم و یقین در میان آتشهای جهنم خواهد بود…

آیا آگاهی دارید چرا به روی من شمشیر کشیده‏اید و اصولا چرا یزید این ارتش و لشگریان را در مقابل نواده پیغمبر قرار داده است؟

روزی که معاویه یعنی پدر یزید خود را جانشین جدم

معرفی کرد و بناحق بر این مسند نشست حق و حقیقت، جای خود را به باطل واگذار کرد و فسق و فجور و ناپاکی جایگزین فضائل اخلاقی گردید، افراد درستکار از دستگاه دور شدند و اشخاص بی‏فضیلت و دغل‏باز با معاویه همکاری و مشاورت نمودند… اکنون نیز یزید که فرزند چنان پدری است شدیدتر از پدرش در راه شهوات و امور شیطانی گام برمی‏دارد«

…. بعد امام حسین (ع) در حالی که درباره معاویه و همچنین عمل کوفیان و دوروئی آنها مشروحا اظهاراتی فرمودند به فرمایشات خود چنین ادامه دادند:

حال، چشمان خود را کاملا باز کنید و شانه از زیر بار حکومت مرد فاسقی همچون یزید خالی کنید… سرای فانی را به سرای باقی ترجیح ندهید و آخرت را به دنیای ناپایدار نفروشید…، بیائید خداوند را در مدنظر قرار دهید و به سوی باری‏تعالی روی آورید…

حضرت امام حسین به فرمایشات خود پایان داد و با این اظهارات حجت خود را بر آنها تمام کرد… شما تصور

ننمائید که امام از معرفی جد بزرگوار و مقام پدر و مادر گرامیش خدای ناکرده قصد تفاخر داشت…. هر چند فرزند و نواده چنان شخصیتهائی بودن از افتخار و مباهات هم بالاتر است ولی سیدالشهدا از این تذکرات منظور دیگری را دنبال می‏کرد… عمال یزید و ابن‏زیاد آنقدر علیه حسین و یاران او تبلیغ کرده بودند که اصولا سربازان فکر می‏نمودند با یک مرد اجنبی و خارج از دین مصاف می‏دهند و از آن بالاتر فعالیت بر ضد دومین امام بزرگوار ما به حدی بود که لشگریان ابن‏زیاد در این تصور بودند که هر کس امام حسین و یاران او را از دم تیغ و شمشیر بگذراند بهشت مینو در انتظارش می‏باشد… وه چه بی‏شرم مردمانی بودند.

پس مقصود نهائی امام حسین «ع» از بیانات فوق این بود که تبلیغات فوق را بی‏اثر کند و راه هرگونه بهانه را تحت این عنوان که نمی‏دانستیم «او کیست» بر آنها سد نماید تا در آینده دستاویز و مستمسکی برای عمل ناشایست خود پیدا نکنند و با توسل به آن خود را مبری نشان ندهند.

هنوز لحظاتی چند از فرمایشات امام نگذشته بود

که جنب و جوش زیادی در لشگریان عمرسعد پیدا شد و یک نفر با عجله به سوی عمرسعد پیش رفت خیلی هم با عجله. می‏دانید او که بود؟ حر… یعنی همان فردی که برای اولین بار در سر راه امام قرار گرفت.

عمرسعد از مشاهده حر، که باشتاب به طرف او می‏آمد تبسمی بر لب راند زیرا خیال کرد او برای کسب اجازه جهت حمله به حسین و یاران او پیش می‏آید… حر، نزدیک آمد… نزدیک و نزدیکتر تا آنکه درست مقابل عمرسعد قرار گرفت و آنگاه آشفته حال پرسید. ای عمرسعد آیا واقعا می‏خواهی با حسین بجنگی؟

عمرسعد با اشتیاق گفت: آری… آیا می‏خواهی اولین فردی باشی که به میدان بروی؟

حر، در حالی که نگاه عجیبی به او می‏نمود اظهار داشت: خیلی در اشتباهی، من نه تنها با نواده رسول خدا نخواهم جنگید بلکه در رکاب او پیکار خواهم نمود زیرا من بهشت جاوید را انتخاب کرده‏ام و سپس در حینی که پشت به عمرسعد نمود شتابان به طرف خیام اهل بیت حرکت کرد.

از آن طرف 72 تن که از دور ناظر رفتن حر به جانب عمرسعد بوده و سپس مشاهده نمودند که با عجله به سوی آنها روان است تصور نمودند حر می‏خواهد نخستین فردی باشد که به روی یاران حسین (ع) شمشیر بکشد لذا آرایش جنگی و دفاعی خود را مرتب نمودند. هر دو طرف یعنی معاندین و کفار و اهل خیام و حرم کاملا متوجه حرکات حر هستند… حر آمد… آمد تا نزدیکیهای محل توقف سیدالشهدا رسید و ناگهان در مقابل دیدگان متعجب لشگریان از اسب به زیر آمد و در حالتی که سر را پائین انداخته و به شدت ناراحت بود با قدمهای لرزان به سوی امام پیش رفت و سپر خود را به طرز واژگون که علامت تسلیم بود در دست گرفت و اظهار نمود… ای سرور و پیشوای من. اگر می‏دانستیم که این افراد به این قسم با شما رفتار خواهند کرد شخصا شما را به جای امنی می‏رساندم… و اکنون که اول نفری بودم که فرا راه شما قرار گرفتم شرمنده‏ام و خجلت‏زده. آیا می‏توانم امید عفو داشته باشم؟

حضرت در حالی که پیشانی حر را بوسیده و او را از زمین

بلند می‏کردند فرمودند: من از تقصیر تو ای حر، در گذشتم خداوند بخشنده مهربان هم تو را خواهد بخشود. حر، که از این بابت نهایت رضایت خاطر را احساس می‏کرد ملتمسانه درخواست نمود که: چون اولین فردی بودم که سد راه شما شدم اینک اجازه بدهید تا نیز نخستین شخصی باشم که در راه شما به میدان جنگ می‏رود… ای مولای من این اجازه را به من دهید که تا کفاره گناهانم گردد.

حضرت چون استدعای او را که با خلوص نیت توأم بود مشاهده کردند با تقاضای وی موافقت نمودند… حر، پس از اجازه سیدالشهدا مانند کسی که به اصطلاح بال و پر درآورده باشد شمشیر به دست بر روی اسب جهید و به سوی میدان رهسپار گردید..

حر خوب و شجاعانه جنگید. آخر او از ورزیده‏ترین سربازان و سرداران ابن‏زیاد محسوب می‏گردید… جدال و مبارزه او که از طرف ده‏ها نفر احاطه شده بود دیدنی و تماشائی بود. مانند شیر می‏غرید و دور خود گردش می‏کرد و در هر گردشی تعدادی را از دم تیغ می‏گذرانید…

ولی به مصداق مثل معروف که «پشه چو پر شد بزند پیل را» آخرالامر در اثر کثرت هجوم آورندگان حر بر زمین افتاد و دقایقی بعد در حالی که تبسم رضایت‏آمیزی بر لب داشت جان سپرد و با این ترتیب عنوان اولین شهید روز عاشورا به خود اختصاص داد و نخستین فصل کتاب طلائی را با نام خویش تکمیل کرد.

بعد از حر، همانطور که شب قبل تصمیم گرفته شده بود اول صحابه برای مبارزه و دفاع از حق و حقیقت و در قبال حمله دشمنان عازم میدان نبرد گردیدند زهیر- حبیب بن مظاهر – کلبی – مسلم بن عوسجه – یزید بن زیاد کندی – عبدالله و عبدالرحمن فرزندان عروه غفاری – عباس بن شبیب شاکری – سوید بن عمر و بشیر بن عمر – بربر و عابس و سایر صحابه به تدریج و با اجازه قبلی به مبارزه برخاستند.

یک نکته مهم که تذکر آن لازم می‏باشد این است که شاید برای بعضی این تصور و توهم پیش آید که سیدالشهدا که با قلت افراد در قبال لشگر بی‏حد و حصر دشمنان آگاهی

کامل داشت که یارای مقاومت نداشته و مغلوب خواهد شد چرا اصحاب و یا اقوام خود را در چنین جنگی وارد کرد…؟

به جواب، خوب توجه فرمائید اولا حضرت امام حسین همانطور که در شب قبل به شرحی که در فصل گذشته ذکر گردید نتیجه جنگ روز بعد یعنی عاشورا را برای آنها روشن نمود و بیعت خود از آنها برداشت تا هر کدام که میل دارند بروند و برای آنکه شرم حضور مانع نگردد امام سر مبارک را پائین انداختند تا این امر سد راه روندگان نگردد ولی نه تنها هیچ یک به رفتن تن در ندادند بلکه هر کدام با سخنان شورانگیزی مبنی بر تأئید سیدالشهداء آمادگی خود را برای مبارزه اعلام داشتند ثانیا بر طبق روایت کلیه مورخین و برابر تمام اخبار صحیح و مورد اعتماد، در روز عاشورا حضرت امام حسین به هیچ یک از همراهان دستور جنگ و عزیمت به میدان را ندارد بلکه کلیه آنها پس از مراجعه به امام و تقاضای رخصت برای جنگ که تمامی با خالص‏ترین و ملتمسانه‏ترین درخواستها توأم بود روانه میدان می‏شدند نه بر طبق دستور اولیه امام. ثالثا چون آنها

می‏دانستند که راه حسین (ع) و روشی که در پیش گرفته صحیح و خداپسندانه است و مقبول درگاه الهی است و نتایج آن موجب سقوط دستگاه جابرانه یزید خواهد شد لذا با کمال میل با این جهاد مقدس مبادرت کردند و علاوه بر آن اصولا وضع امام و طرفداران و همراهانش در قبال حمله و اولتیماتوم عمرسعد صورت جهاد داشت و جهاد نیز بر کلیه افراد ذیربط جنبه وجوب دارد.

شما نمی‏دانید هر یک از آنها با چه اشتیاقی به مقابله دشمن می‏شتافتند و چگونه تا آخرین رمق و آخرین قطره خون از پای نمی‏ایستادند. عجیب جنگیدند و عجیب از مخاصمین کشتند و عجیب جان سپردند. همه آنها در حین جنگ اشعار جنگی و حماسی می‏خواندند و در حین جان دادن با تبسمی که از یک خاطره خوش و دخول به دنیای بهتر حکایت می‏کرد برای همیشه چشم برهم می‏گذاشتند.

کلبی یکی از صحابه‏ی حسین (ع) بود در جنگ رشادت عجیبی به خرج داد و طی مبارزه تعداد زیادی را به عدم رهسپار نمود تا بالاخره او نیز کشته شد. وقتی همسر او از

جریان امر باخبر گردید در بحبوحه مبارزه و تیراندازی و چکاچک شمشیر بهر نحوی بود خود را به بالین شوهرش رسانید و در حالی که سر او را بر دامن گرفته و در نهایت مهربانی بر سر و صورت شوی خود دست می‏کشید خطاب به او اظهار داشت (مبارک و گوارا باد بر تو ای کلبی این شهادت. تو چقدر سعادتمند و عاقبت بخیر بودی که نواده پیغمبر (ص) را تأئید و همراهی کردی و در راه او شربت شهادت را نوشیدی آفرین بر تو…)

… مبارزین روز عاشورا چنان بودند و بانوان و همسرشان چنین…

به خدا شرح مبارزه هر یک که گاهی انفرادی و گاهی صورت دسته‏جمعی به خود می‏گرفت به قدری شورانگیز و به قدری عبرت‏آور است که برای هر کدام از آنها بایستی صفحات چندی اختصاص داد…

اولاد بنی‏هاشم و خانواده حضرت امام حسین چه کردند؟ آنها عجیب‏ترین و شگفت‏آورترین مبارزات جنگی را به منصه ظهور رسانیدند، حضرت علی‏اکبر (ع) – حضرت قاسم –

عبدالله و محمد فرزندان حضرت زینب (ع) فرزندان مسلم – فرزند امام حسن (ع) چون پرندگان سبک‏بار در میدان مبارزه جولان می‏دادند و با رشادت و شهامت غیرقابل وصفی دشمنان را مستأصل و درمانده ساختند. ولی قوای مخاصم مانند مور و ملخ اطراف آنها را می‏گرفتند و نه تنها با شمشیر بلکه با نیزه – تیر و کمان و حتی سنگ آنها را مضروب، مجروح، و بالاخره به شهادت می‏رساندند.

مثلا در صفحات تاریخ و اخبار مربوط به واقعه کربلا مندرج است که علی‏اکبر (ع) آن قدر ضربات شمشیر بر پیکر مبارکش وارد شد که بدن آن حضرت به صورت قطعه قطعه و تکه‏تکه درآمده بود.

در این موقع که مبارزه به اوج شدت رسیده مسئله تشنگی و بی‏آبی وضع بسیار اسف‏آوری را با توجه به گرمای سوزنده هوا ایجاد کرد. بیش از چهل و هشت ساعت است که آب به خیام نرسید و زنان – نوجوانان و کودکان به ویژه اصغر شیرخوار از عطش مشرف به مرگ هستند و صدای واعطشا از هر سو بلند می‏باشد و از امام و قمر بنی‏هاشم تقاضای

آب دارند. حضرت سیدالشهدا که وضع را چنین دید برای آنکه شاید بتواند به تحصیل آب موفق گردد و ضمنا حجت خود را بر آنها تمام کرده باشد کودک شیرخوار خود یعنی حضرت علی‏اصغر را بر دست گرفت و به میدان آورد و ضمن بیاناتی، برای تشنگان به ویژه زنان و مخصوصا کودکان خواستار آب گردید ولی دشمنان که دنی‏ترین افراد دنیا محسوب می‏شدند تیری را که از کمان حرمله زبانه کشید و بر گلوی آن کودک نشست به جای آب در معرض دیدگان پدر قرار دادند…

وه که چه مردمان سنگدل و خالی از عواطف انسانی بودند….

ولی با تمام این سخت‏گیریها و با تمام این اعمال وحشیانه و دور از انسانیت و با وجود آنکه جنگاوران حسینی متجاوز از دو شبانه‏روز آب به دهانشان نرسیده بود معذالک بدون کمترین تزلزلی به مبارزه خود در میان دریای لشگر متخاصم ادامه می‏دادند و در ضمن جنگ و شمشیر زدن اشعار حماسی نیز می‏خواندند. واقعا اگر مانند قرن حاضر،

در آن زمان دستگاه ضبط صوتی وجود داشت و اشعار حماسی آنان را ضبط می‏نمود مسلما ما هم اکنون بهترین و شورانگیزترین شعرهای جنگی را در اختیار داشتم. و هر چند در کمال تأسف از این فیض محروم هستیم ولی باز صفحات تاریخ بعضی از آنها را در اوراق و صفحات خود ثبت کرده است.

… درست گوش دهید البته با گوش باطنی… این علی‏اکبر است در حالی که از طرف دشمنان محاصره شده و صدها شمشیر به طرف او در حرکت است ندا در می‏دهد که:

انا علی بن الحسین علی‏

نحن و بیت الله اولی بالنبی‏

و الله لا یحکم فینا بن الدعی‏

یعنی: من پسر حسین فرزند علی بن ابیطالب می‏باشم. به خدا سوگند که ما از همه کس به پیغمبر نزدیک‏تر هستیم و قسم به ذات پروردگار امکان ندارد که تا زنده هستیم اجازه بدهیم مردی که اصل و نسب صحیحی ندارد بر ما حکومت و فرمانروائی کند…

در کشاکش این جریانات حضرت ابوالفضل که در تمام موارد با در دست داشتن پرچم به یاری همه می‏شتافت و در جنگ با آنها معاونت می‏نمود متوجه گردید که تعداد قلیلی از مردان اهل حرم بیشتر باقی نمانده‏اند که از جمله برادران او یعنی عبدالله – جعفر و عثمان هستند فورا آنها را احضار نمود و فرمود: آیا فرمایشات مادرم ام‏البنین را به خاطر دارید که به ما متذکر شد در راه برادرمان حسین چه باید بکنیم؟.

هر 3 نفر گفتند خوب بیاد داریم که مادرمان فرموده باید تا آخرین قطره خون در راه حسین (ع) جانبازی نمائیم ولی ای برادر، ما چند بار اجازه مبارزه را خواسته‏ایم ولی امام رخصت نداده و گرنه برای شرکت در جنگ روحمان در پرواز است. قمر بنی‏هاشم در حالی که تبسم رضایت‏آمیزی بر لب داشت گفت فورا آماده جنگ شوید می‏خواهم شخصا مبارزه و شهادت شما را مشاهده کنم بروید برادران، بروید. آنها هم رفتند و مانند سایرین آنقدر از دشمنان کشتند تا کشته شدند…

در اینجا لازم است که به دو نکته اشاره شود. اول تشریح

وضعیت جنگ و نحوه مقابله طرفین با هم است. به طوری که آگاهی دارند در آن موقع به ویژه در اوائل جنگ، نبرد به صورت تن به تن انجام می‏گرفت و پس از مغلوب شدن یکی از دو تن، و جنگهای انفرادی بعدی کار به مبارزه دسته‏جمعی می‏انجامید. در واقعه کربلا این نکات به هیچ وجه از طرف قوای عمرسعد مراعات نمی‏گردید مثلا یکی از سرداران و پهلوانان لشگر عمرسعد برای حمله به نفرات امام حسین وارد پیکار می‏گردید و به اصطلاح مبارز می‏طلبید. از طرف لشگر سیدالشهدا (ع) یک نفر به مقابله او می‏شتافت و جنگ تن به تن آغاز می‏گردید. در اکثر موارد به علت شجاعت و رشادت زاید الوصفی که افراد حسین بن علی (ع) دارا بودند و در راه یک هدف مقدس انسانی می‏جنگیدند بر حریف خود غلبه می‏کردند. در حین مبارزه، چون عمرسعد متوجه می‏گردید که سردار و یا سرباز او نزدیک به شکست است برخلاف اصولی جنگی آن زمان با یک اشاره صدها تن سرباز را جهت کمک روانه میدان می‏کرد و آنها دسته‏جمعی اطراف آن یک نفر جنگجو و فدائی حسین (ع) را می‏گرفتند و در معرض

تهاجم قرار می‏دادند و چون این وضعیت پیش‏آمد می‏کرد ناچار از سربازان سیدالشهدا یک یا دو نفر به یاری دوست خود می‏شتافتند و پیکار صورت خاصی به خود می‏گرفت با این ترتیب و با توجه به تعداد لشگریان عمرسعد که از ده‏ها هزار نفر متجاوز بود و قلت افراد حسین (ع) ملاحظه می‏شود که هر یک نفر از افراد سیدالشهدا مجبور بودند با صدها تن افراد تازه نفس دست و پنجه نرم کنند و با آنان سخت‏ترین جنگها را در میان بگذارند:

نکته دوم که متذکر می‏گردد مربوط به عزیمت طرفداران امام (ع) به میدان جنگ از نظر تقدم و تأخر است. راجع به این موضوع که مثلا از خانواده اهل بیت و یا از صحابه کدام یک اول وارد مبارزه شده و شربت شهادت را نوشیدند اختلاف زیاد وجود دارد مثلا اظهارنظر می‏شود که حضرت علی‏اکبر (ع) قبل از حضرت قاسم به شهادت نائل گردید ولی بعضی متقابلا ورود قاسم را به میدان مقدم می‏دانند و یا می‏گویند حبیب بن مظاهر پیش از زهیر به قتل رسید یا برعکس اول زهیر. این اختلاف نظرات زیاد مهم نمی‏تواند باشد چون اصل موضوع

مبارزه و شهادت آنان در راه حق و حقیقت بوده که به بهترین وجه و شگفت‏آورترین صورت، آن را به مرحله اجرا و عمل درآوردند و افتخار جاودانی نصیب خود ساختند حال کدام یک اول و کدام یک آخر در این راه مقدس گام برداشته‏اند به هیچ وجه از اهمیت قضیه نمی‏کاهد.

»السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه – السلام علیکم یا اصفیاء الله و اودائه – السلام علیکم یا انصار دین الله – السلام علیکم یا انصار رسول الله- السلام علیکم یا انصار امیرالمؤمنین – السلام علیکم یا انصار فاطمة الزهرا سیدة نساءالعالمین – السلام علیکم یا انصار ابی محمد الحسن بن علی الزکی الناصح الامین – السلام علیکم یا انصار ابیعبدالله الحسین – بابی انتم و امی طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم و فزتم فوزا عظیما – فیالیتنی کنت معکم فافوز معکم.

یعنی: سلام بر شما ای دوستان و مقربان خدا و محبان او – سلام بر شما ای بندگان خاص خدا – سلام بر شما ای کسانی که در راه نصرت یافتن دین حق اقدام نمودید – سلام بر شما ای یاوران رسول و فرستاده خدا – سلام بر شما ای

کسانی که علی امیرالمؤمنین را معاضدت و یاوری نمودید – درود و تهنیت بر شما که جزو یاری کنندگان زهرای اطهر دختر گرامی خاتم النبیین و پیشوای بانوان جهان محسوب می‏شوید- سلام بر شما که نصرت دهنده حضرت امام حسن (ع) که منزه و ناصح و امین است می‏باشید – سلام بی‏پایان بر شما که حضرت امام حسین (ع) را یاری و پشتیبانی نمودید – پدر و مادرم فدای شما باد که چه نیکو مردمانی بودید و در چه خاک پاک و شریفی جا گرفتید و به چه سعادت بزرگی نائل آمدید – ای کاش من با شما بودم و مانند شما رستگار می‏شدم.