عثمان در دوران خلافت خویش اشتباهات و خطاهای زیاد و جبرانناپذیری مرتکب گردید که اثرات نامطلوب آن در صفحات تاریخ ثبت و ضبط میباشد ولی موضوعی که بیش از همه در سرنوشت و سیر واقعی اسلام مؤثر واقع گردید و خسران عجیبی به بار آورد تأییدی بود که از معاویه و حکومت وی در شام به عمل آورد و خدا داناست همین امر که در بدو امر شاید کوچک و جزئی و غیر مهم به نظر میرسید چه تفرقهها چه کشمکشها چه دستهبندیها و چه انشعاباتی و چه خونریزیهائی به بار آورد که قلم از ذکر آن و نتایج شوم آن عاجز میباشد و اگر بگوئیم شهادت مولای متقیان مسموم شدن حضرت امام حسن (ع) و همچنین بوجود آمدن واقعه کربلا در اثر
همین امر به ظاهر جزئی و ساده صورت عمل پذیرفته نه تنها سخنی گزاف نگفتهایم بلکه حقیقت انکارناپذیری را متذکر شدهایم. اگر تأییدات بیجای عثمان از حکومت شام صورت نمیگرفت و دست معاویه برای اعمال قدرت و استحکام پایههای حکومت باز گذارده نمیشد چه موقع جنگهای علی (ع) و معاویه عملی میشد و کجا حضرت امام حسن مصالحه با معاویه را از نظر رعایت اسلام قبول میفرمود و کی معاویه آن قدر جرأت پیدا میکرد تا فرزند ناشایست خود یعنی یزید را به عنوان خلیفه برگزیند و در نتیجه خونهای مقدسی از خاندان رسالت، صحرای کربلا را گلگون سازد!؟
در زمان خلافت ابوبکر و عمر که خود را مقید به انجام احکام دینی میدانستند افراد و اشخاصی مانند ابوسفیان و معاویه اجازه اظهار وجود پیدا نمیکردند ولی خلافت عثمان (با آن ترتیبی که همه آگاهیم که چگونه به وی تفویض گردید) میدان فعالیت را برای آنها باز کرد زیرا عثمان علاوه بر آنکه از آنها بود اصولا فرد مقتدری به شمار نمیرفت و تحتتأثیر اقربا و خویشان خود قرار میگرفت.
برای آن که به خوبی آگاه شویم که خلافت عثمان تا چه حد و تا چه اندازه برای ابوسفیان و معاویه باعث خوشنودی گردید به یک نکته تاریخی اشاره میکنیم:…
البته همه کم و بیش از مخالفتهای سرسخت و پیگیر ابوسفیان با پیامبر گرامی آگاهی دارند و میدانند حتی اسلام آوردن وی در روز فتح مکه بیش از ظاهر امر چیزی دیگری نبود و واقعیت نداشت. در جنگ احد که بین کفار و مسلمین واقع گردید ابوسفیان در لشگر کفار فعالیت میکرد. در این غزوه که از غزوات معروف اسلام است حضرت حمزه عم پیغمبر اکرم به شهادت رسید و ابوسفیان و لشگریان از این امر بسی خوشنود گردیدند ولی زن ابوسفیان یعنی هند که کینه عجیبی به مسلمین داشت چون به این امر یعنی فقط کشته شدن حضرت حمزه دلش راضی نبود به هر ترتیبی بود بر جنازه حمزه دست یافت، شکم او را شکافت و جگر او را بیرون آورد و برای خوردن در دهان گذارد که البته به جویدن آن موفق نگردید که در اثر این عمل شنیع و تنفرآور بعدها به هند جگرخوار معروف گشت. از این جریان درمییابید که تا چه حد
ابوسفیان و خانواده وی در مخالفت با خاندان رسالت پابرجا بوده و همواره در این فکر بودند که از نظر خود حکومت و فرمانروائی را از خانواده وحی خارج کنند. نکته تاریخی که به آن اشاره میشد در اینجاست… وقتی عثمان به خلافت رسید ابوسفیان که او را از خود میدانست شتابان به نحوی که از کینه باطنی و شدید وی حکایت میکرد به سر قبر حمزه رفت و در حالی که با پای، بر آن میکوبید فریاد برآورد
»هان، ای حمزه برخیز و سر از خاک بردار، آن حکومت که بر سر آن با ما جنگ میکردی با خلافت عثمان مجددا به ما برگشت و بدست ما افتاد…«
حال شما ای خواننده عزیز با توجه به مطالب فوق که یک واقعهی تاریخی و حقیقی است میتوانید درک کنید که امویان یعنی ابوسفیان و معاویه تا چه حد با خلافت عثمان خود را در انجام هدفهای باطنی که در واقع در دست گرفتن خلافت و حکومت بود. موفق و مؤید مشاهده میکردند.
کشته شدن عثمان که از سهلانگاری و ارجاع مشاغل حساس به افراد نالایق سرچشمه میگرفت و همچنین خلافت حضرت امیر (ع) وضع کار را برای معاویه دگرگون ساخت.
مولای متقیان کسی نبود که اجازه دهد فرد متجاوز و ریاکاری چون معاویه بر مسلمانان به عنوان نماینده خلیفه حکومت نماید و به همین جهت به عزل او فرمان داد و در نتیجه کشمکشهای زیاد و جنگهای متعددی به وقوع پیوست.
با شهادت حضرت امیر، تنها سدی که فرا راه معاویه قرار داشت حضرت امام حسن (ع) یعنی دومین امام بزرگوار و عزیز ما بود که معاویه برای شکستن این سد به هر طریقی متوسل گردید. جنگهای زیادی بین طرفین صورت گرفت و سرانجام کار با شرائطی خاص به مصالحه کشیده شد. بعد از این مصالحه، معاویه با آنکه توانست قدرت و نفوذ خود را گسترش بدهد معذالک وجود حضرت امام حسن را برای خود خطرناک تشخیص داد و سرانجام به طوری که در تواریخ مسطور داشت در اثر تحریک و دسیسهبازی، آن حضرت را مسموم و شهید نمود.
از این تاریخ به بعد معاویه خود را فعال ما یشاء تصور کرد و شروع به یک سلسله کارهای ننگین و نفرتآوری نمود که غالبا از طرف کسان نزدیک خود، مورد انتقاد قرار گرفت
که در سرلوحه آن اعمال شرمآور، بدو ناسزا گفتن به حضرت علی علیهالسلام و خانواده گرامی آن حضرت بود.
بسیاری از رجال و سرشناسان آن زمان او را از این کار منع کرده و وی را از این عمل ناشایست نهی مینمودند ولی در قبال این تذکرات شدت عمل زیادتری به خرج میداد به دوستان مولا وعده مقام و جاه میداد تا علی را دشنام گویند و یا آنها را مورد تطمیع قرار میداد تا داماد پیامبر اکرم را به بدی یاد کنند و اگر با این دو کار راضی نمیشدند آنها را تحت شکنجه قرار میداد. ولی تمام این اعمال نتوانست کمترین تغییری در عقیده محبان و دوستان واقعی حضرت امیر ایجاد کند و بسیاری از آنها در این راه دچار خطرات جانی و مالی گردیدند ولی به دوستی مولا چون کوه استوار و پابرجا باقی ماندند.
راجع به مخالفت رجال صدر اسلام با معاویه در مورد حضرت علی زیاد خوانده و شنیدهاید ولی در مورد افراد عادی که جزو طبقات پائین بودند کمتر ملاحظه نمودهاید. مخالفت افراد معروف و مشهور و سرشناس به علت قدرت و نفوذی که
دارا بودند به اندازه مخالفت افراد عادی با دستگاه معاویه عجیب به نظر نمیرسد زیرا واقعا زهره شیر میخواهد که فیالمثل چوپانی – زن ریسمان بافی به حمایت از علی (ع) علنا با معاویه به مناقشه بپردازد.
یکی از سالهائی که معاویه به عنوان حج عازم مکه گردید استفسار نمود که آیا علی در این نواحی دارای طرفدارانی هست؟ در جوابش اظهار شد بسیاری از مردم به داماد خاتم النبیین معتقد بوده و ارادت میورزند ولی زنی به نام «دارمیه» بیشتر و زیادتر حرارت به خرج میدهد.
معاویه که از این امر دچار تعجب شده بود دستور داد او را به حضورش بیاورند. زن که دوشیدن شیر از گوسفند پیشهاش بود بدون آن که بیم و هراس به خود راه بدهد نزد معاویه حاضر گردید. معاویه برای آن که او را کاملا دچار وحشت ساخته باشد در حالی که خود را خشمگین و غضبناک نشان میداد گفت: میدانی تو را چرا احضار کردهام؟
دارمیه جواب داد اگر خلیفه بگوید آگاه خواهم شد
معاویه گفت: برای آن تو را خواستهام تا بپرسم به چه
علت علی را دوست داری و به او ارادت میورزی و در نتیجه به من به چشم خصومت نگاه میکنی؟…
پس از این سؤال چشمهای تمام حضار متوجه دهان زن شده تا ببینند چه جواب میدهد و آیا جرئت میکند باز از علی (ع) به نیکی یاد نماید.
زن اظهار داشت: آیا در گرفتن جواب از من مصر هستید و آیا نمیشوید در این مقوله صحبتی نگردد؟
معاویه جواب داد: فکر میکنی پس من تو را بیخودی اینجا آوردهام… باید بلافاصله جواب سئوال را بدهی.
دارمیه پاسخ داد: ای معاویه حال که مرا مجبور به اعلام نظریهام میکنی باید بگویم علی را از آن جهت از جان و دل دوست دارم که به همه افراد مسلمان به یک چشم نگاه میکرد و هیچگاه تبعیض بین مردم را روا نداشت. علی مستمندان را دوست داشت و احکام خدا و قرآن را کاملا اجرا میکرد از بیتالمال به نفع شخص خود و خانواده، استفاده نمینمود. ولی تو را ای معاویه از آن روی دشمن میدانم که با کسی که از هر جهت از تو اولاتر و والاتر بود بر سر
خلافت به جنگ پرداختی و در نتیجه باعث خونریزی زیادی گردیدی و بین مسلمین نفاق و دوئیت ایجاد کردی و در کارها نفع خویش و خانواده خویش و اطرافیان خویش را در نظر داری نه صلاح مسلمین را.
معاویه چون این صراحت لهجه را دید سخت ناراحت گردید و چون نمیتوانست در قبال گفتههای حقیقی وی اظهاری بنماید ناچار دارمیه را به تمسخر گرفت و گفت برای همین حرفهاست که شکم تو آن اندازه بزرگ است (دارمیه زنی چاق و شکمی بزرگ داشت)
دارمیه که از بزرگی شکم هند، زن ابوسفیان و مادر معاویه آگاهی داشت بلافاصله گفت: مردم عربستان همه از نظر بزرگی شکم به هنده که مادر توست مثل میزنند نه به من…
معاویه که دید ادامه این بحث دارد به جاهای باریک میکشد لذا فورا مجرای سخن را تغییر داد و پرسید ای دارمیه آیا شخصا علی را دیده بودی؟ دارمیه جواب داد: آری به خدا سوگند به فیض ملاقات او نائل آمدهام.
معاویه مجددا پرسید: خلافت او را چگونه دیدی؟
زن پاسخ داد: او هیچ وقت به خلافت بر مسلمین مغرور نگردید و جاه و مقام و زر و زیور دنیا او را فریفته نساخت. به خدا سوگند با بیان خویش زنگ دل ما را بزد و دو حالتی روحانی به ما میبخشید.
معاویه گفت: ای دارمیه راست گفتی علی چنین بود حال اگر از من چیزی میخواهی بگو: چون تصمیم دارم حاجت تو را برآورده سازم. دارمیه که زنی زیرک و باهوش بود و میدانست که معاویه باطنا قصد تطمیع او را دارد جواب داد ای معاویه من از تو صد شتر سرخ موی که ساربان هم داشته باشد میخواهم…
معاویه که منظور خود را که تطمیع زن بود انجام یافته تلقی میکرد فرمان داد فورا حاجت و خواسته او را اجابت نمایند و شتران را به او بدهند. دارمیه در حالی که تبسمی بر لب داشت گفت ای معاویه این شترها را من به یک شرط میپذیرم.
معاویه پرسید شرط تو چیست ای دارمیه؟
زن جواب داد: به این شرط شترها را قبول میکنم که تو تصور آن را به خاطر نگذرانی که در اثر این بخشش ارادتم به مولای متقیان کاهش یابد و یا تزلزلی در آن ایجاد گردد. خیر… بلکه این امر، محبت مرا به علی دو چندان کرد…
معاویه در حالی که دچار تعجب شده بود گفت من به تو بخشش میکنم و حاجت تو را برآورده میسازم آن وقت علاقهات به علی زیادتر میگردد.؟ دارمیه گفت: ای خلیفه تو خود انصاف بده اگر من جزو طرفداران تو بودم… آیا مرا احضار میکردی. مسلما… نه، ولی چون محبت علی را در دل داشتم تو برای چگونگی امر، مرا احضار کردی و در اثر گفت و شنود و مذاکره فیما بین به دریافت صد شتر نائل گردیدم… پس این هم در نتیجه محبت به خاندان رسالت و مولای متقیان بود. پس باید بیش از پیش به آن وجود عزیز ارادت ورزم.
معاویه که از این حاضر جوابی دارمیه خندهاش گرفته بود گفت ای زن اگر سؤالی از تو بنمایم از روی حقیقت پاسخ میدهی؟.
دارمیه گفت: مطمئن باشید که جواب من از روی واقعیت خواهد بود.
معاویه گفت: بگو بدانم اگر چنین خواهشی یعنی تقاضای صد شتر را از علی در زمان حیاتش میکردی آیا به تو میداد؟
دارمیه پاسخ داد: ابدا… علی چنین کاری نمیکرد. میدانی چرا…؟ برای این که آن حضرت هیچگاه اسراف و تبذیر نمینمود و صد شتر که سهل است او حتی به اندازه تار موئی از بیتالمال مسلمین به کسی نمیبخشید و در مال مسلمین بیهوده دخل و تصرف نمیکرد. کار علی برخلاف رویه تو روی حساب و کتاب بود نه روی امیال شخصی…،
معاویه در حالی که از شجاعت و فصاحت آن زن دچار حیرت شده بود عزم رفتن نمود و در حالی که از دارمیه دور میگردید به اطرافیان خود گفت زن عجیبی است… نظیر او را کمتر دیدهام.
یکی از شرایط صلح بین امام حسن (ع) و معاویه این بود که معاویه
پس از خود، انتخاب خلیفه را به شورای مسلمین واگذار نماید ولی معاویه پس از مسموم شدن دومین امام بزرگوار ما، آن را نادیده انگاشت و برای ولیعهدی یزید به عنوان جانشین خود با کمک اطرافیان شروع به فعالیت کرد.
البته در بدو امر، میبایستی افکار مردم را برای چنین موضوعی آماده نمایند زیرا جامعه مسلمان آن روز نمیتوانست حکومت فردی چون یزید را که به انواع فسق و فجور آلوده بود بر خود تحمل نماید. معاویه برای این امر تبلیغات مخفیانه و زیرکانه را شروع کرد و جهت آن که این موضوع در یک مجمع عمومی مطرح گردد و مردم تصور نمایند که پیدایش این نظریه جنبه افکار عمومی دارد و اصولا فکر جانشینی یزید را موضوعی عنوان شده از جانب مردم بدانند با تمهید و مقدمهچینی در یک جلسه که مردم ولایات در آن گرد آمده بودند و معاویه و یزید نیز حضور داشتند موضوعات مختلفی را مطرح کردند و در ضمن آن، بحث را به معاویه و چگونگی جهان اسلام بعد از وی کشانیدند در بین این مکالمات فردی به نام یزید بن مقفع
از جای برخاست و فریاد برآورد: بر سر چه موضوعات حل شده صحبت مینمائید و در حالی که اشاره به معاویه مینمود گفت این خلیفه و امیرالمؤمنین است و اگر معاویه زندگی را بدرود گفت امیرالمؤمنین این خواهد بود (و اشاره به یزید کرد(… و هر کس با این گفتهها مخالفت نماید سر و کارش با این میباشد و با ادای این جمله، شمشیر خود را به حاضرین نشان داد…
معاویه فریاد کرد: ابنمقفع بنشین تو واقعا خطیب و ناطق بینظیری هستی…
و با این ترتیب برای اولین بار به شرح فوق الذکر ولیعهدی یزید در یک مجمع عمومی مطرح گردید و از فردای آن روز صحبتها و مذاکرات این جلسه با آب و تاب زیادتر و با شاخ و برگهای بیشتر به وسیله عمال و حکام معاویه در شهرها و محلات بازگو گردید و بلافاصله گرفتن بیعت برای یزید آغاز شد. اول در شام این امر صورت عمل به خود گرفت و سپس در شهرهای دیگر این کار ادامه یافت. هر جا میشد با وعده مقام و پست و هر جا اقتضا میکرد با تهدید
و جبر و زور از مردم بیعت میگرفتند. البته عدهای نیز که از مکنونات قلبی و نیات شوم معاویه و عدم صلاحیت یزید آگاه بودند و اصولا آن را مغایر و خلاف مواد صلحنامه حضرت امام حسن (ع) میدانستند مخالفت خود را آغاز کردند که در پیشاپیش آنها خاندان رسالت و تعدادی از صحابه بودند که در رأس آنها نیز حضرت امام حسین (ع) وجود داشت و به شدت با این امر مخالفت کردند و با تمام فشارهائی که به کار رفت بر این امر صحه نگذاردند.
معاویه چون زیرک و با سیاست بود دریافت که اگر در مورد بیعت با یزید بیش از این امام حسین (ع) را در فشار بگذارد دچار عکسالعمل شدیدی میشود که تمام رشته او پاره خواهد گردید لذا درباره آن وجود عزیز و خانواده رسالت راه مسالمت و مماشات پیش گرفت و تا هنگامی که زنده بود در این باره اقدامی به عمل نیاورد.
در سال 60 هجری بالاخره عمر معاویه به سر رسید و در آخرین لحظات زندگی برنامه کار حکومت فرزندش یزید
را که با آن همه فعالیت و دسیسه و صرف پول برای او پیریزی نموده بود تعیین کرد و ضمن آن به وی یادآور گردید که در دوران حکومت خود از چهار نفر ملاحظه نما و به غیر از آنها از کسی بیمی به دل راه مده و ایشان عبارتند از حسین بن علی – عبدالله بن عمر – عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابیبکر. اما عبدالله بن عمر که همواره مشغول عبادت است چون متوجه شود که همه با تو بیعت نمودهاند او نیز بیعت را گردن خواهد نهاد. عبدالله بن ابیبکر به زندگی مرفه علاقه وافری دارد و هر چه سایر صحابه انجام دهند او نیز از رویه آنها پیروی خواهد کرد. لیکن عبدالله بن زبیر چون مردی مکار و مانند روباه میباشد سخت مواظب او باش زیرا از هر فرصتی که به دست آورد به ضد تو و بر علیه تو استفاده خواهد کرد. اما در خصوص امام حسین تصور نمیکنم به خلافت تو تن در دهد و اگر کار تو با او به جنگ انجامید و احیانا بر او چیره شدی از او درگذر و او را آزاد بگذار.