همان، صفحه 210.
بر لب آبم و، از داغ لبت میمیرم
هر دم از غصهی جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
سعیها کرد عدو، تا کندم از تو جدا
با وجودت که تواند که کند تسخیرم؟
در نگاه غضب آلودهی من، دشمن دید
که چو شیری من از جیفهی دنیا سیرم
بوتهی عشق تو، کرده است مرا چون زرناب
دیگر این آتش غمها، ندهد تغییرم
سعی بسیار نمودم که کنم سیرابت
گشتم آخر خجل از کوشش بیتأثیرم
اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید
سینهام تنگ شد از بس که بود تأخیرم
غیرتم، گاه نهیبم زند: از جا برخیز
لیک فرمان مطاع تو شود پاگیرم
تا که مأمور شدم، علقمه را فتح کنم
آیت قهر، بیان شد، زلب شمشیرم
کربلا کعبهی عشق است و من اندر احرام
شد درین قبلهی عشاق، دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست، دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقدیرم
زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
ای قد و قامت تو، معنی «قد قامت» من
ای که الهام عبادت، زوجودت گیرم
وصل شد، حال قیامم، زعمودی به سجود
بیرکوع است نماز من و این تکبیرم
بدنم را به سوی خیمه اصغر نبرید
که خجالت زده ز آن تشنه لب، بیشیرم
تا کند مدح ابوالفضل، امام سجاد (علیهالسلام)
نارساهست «حسان» شعر من و تقریرم