همان، صفحه 609.
ای جمالت عاشقان را آینه
نقش پایت رهروان را آینه
در مدیحت ای نهال باغ دین
هست عاجز کلک طبع آتشین
با که گویم ای مه برج کمال
آنچه شرحش مینگنجد در مقال؟
ای وجودت عین آب زندگی
زندگی یابد زتو پایندگی
تا نبندد با تو دل پیمان عشق
کی تواند تا دهد تاوان عشق
نیست عاشق تابع نفس و هوا
عشق نبود جز ولای مرتضی
زندگی با عشق چون توأم شود
در خور شأن بنی آدم شود
آتشی در ماسوی افروختند
ای بسا جان کز لهیبش سوختند
زیر لوح عشق را خاتم زدند
این نشان بر سینهی آدم زدند
هر دلی کز رمز عشق آگه نبود
در بساط عاشقانش ره نبود
بود اول درس عشق آموختن
چون سمندر جان در آتش سوختن
عشق را آنجا تو عشق آموختی
عقل را آتش به جان افروختی
در شب میلادت ای والاجناب
بوسه زد بر بازوانت بوتراب
خواست تا بردین حق یاری کنی
تا حسینش را علمداری کنی
ای گرامی در دریای شرف
ای همایون زادهی میر نجف
در شب میلادت ای نور دو عین
مادرت زد بوسه بر روی حسین
گاه بد با زینبش راز و نیاز
گاه بودی مجتبی را دلنواز
گرد شمع رویشان پروانه وار
نقد جان خویشتن کردی نثار
بوسه زد دست حسن را با ادب
فخر کردی بر حسین تشنه لب
کای حسین! جانم فدای جان تو
جان عباسم شود قربان تو
مادری فرزانه با این عشق پاک
پرورد این گونه مهری تابناک
دامنی چون دامن امالبنین
پرورد طفلی چنین عشق آفرین
مادری کاو، شد به زینب خادمه
میشود طفلش عزیز فاطمه (علیهاالسلام)
مادری کاو با علی یاری کند
طفل او حق را مددکاری کند
میدهد سر بر دم شمشیر عشق
تا شکافد سینه اش را تیر عشق
عقل گوید: قطرهی آبی بنوش
عشق گوید: در ره ایثار کوش
میرود لب تشنه از دریا برون
میکشد عشقش میان بحر خون
چون کنار «علقمه» ای جان پاک
جان سپردی تشنه در دامان خاک
عشق پاکت مظهر اشراق شد
زیب لوح سینهی عشاق شد
تا بماند دین زخونت پایدار
تا لوای حق بماند برقرار
تا تداوم یابد آیین جهاد
در نهاد شیعه تا یومالمعاد
تا که رمز «کل ارض کربلا«
بر ملا گردد بر اهل ولا
عشق میگوید خمینی را که خیز
کن بپا یک بار دیگر رستخیز
کز قیامش رکن دین قائم شود
تا حسینی نهضتش دائم شود
می دهد قدرت به پیری سالخورد
تا کند با مشت خود پولاد خرد
بت نگون گردد به دست بتشکن
از سلیمان میگریزد اهرمن
نقش مادر باز در این انقلاب
هست روشنتر زنور آفتاب
گفت احمد خاتم پیغمبران
هست جنت زیر پای مادران
آری آن مادر که در راه وطن
بر تن فرزند خود پوشد کفن
همچو زینب قهرمان کربلا
میدهد گردن به زنجیر بلا
مادری چون زینب مرد آفرین
مادری کز خطبههای آتشین
کاخ بیدا دوستم بر باد داد
بر جهانی درس عدل و داد، داد
تا علم بر قلهی کیهان زند
سکهی آزادی انسان زند
تا جوانان رشید پاکدین
پیروان مکتب حبل المتین
جامهی مهر و وفا در بر کنند
جان نثار مقدم رهبر کنند
عشق فرمان میدهد بر پاسدار
تا به پیمانش بماند استوار
تا شود مست از میحب الوطن
پیش تیر کین شود عریان بدن
عشق و ایمان چون به هم توأم شود
مسلمین را حبل مستحکم شود
از شهیدان در جهان غوغا شود
لالهگون از خونشان صحرا شود
مرکز اسلام و دین ایران شود
پایگاه «علمالقرآن» شود
شام میلاد است و خواهند عاشقان
از مقام حضرت صاحب الزمان (علیهالسلام)
تاز رویش دیدهها روشن شود
عالمی از مقدمش گلشن شود
شام میلاد است و ما را آروزست
تا کشیم از سینه بانگ دوست دوست
تا مگر سقای طفلان حسین (علیهالسلام)
حامی دین، عبد فرمان حسین (علیهالسلام)
نهضت اسلام را یاری کند
دوستانش را هواداری کند
کلک «مردانی» شب میلاد او
زد رقم این گفته را با یاد او
تا به هنگامی که جان میبسپرد
گرد هجرانش ز خاطر بسترد
(شعبان 1400 هـ. ق)