جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یا قمر بنی‏هاشم! یا اباالفضل

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

همان، صفحه 87.

شمعی که جز شرار محبت به سر نداشت‏

می‏سوخت زانکه شام فراقش سحر نداشت‏

می‏سوخت زآتشی که بد اندر دلش نهان‏

می‏ساخت با غمی که کس از وی خبر نداشت‏

واحسرتا! که هاله‏ی غم بر رخش نشست‏

مهری که تاب دیدن رویش قمر نداشت‏

مصداق عدل و منجی دین، مظهر ادب‏

نخلی که غیر جود و فضیلت ثمر نداشت‏

عباس شمع بزم شهیدان که همچو او

گنجور دین به گنج فضائل، گهر نداشت‏

یاقوت اشک از مژه می‏سفت و حاصلی‏

جز دامن نشسته به خون جگر نداشت‏

بد پاسدار خون خداوند و کس چنو

پاس حریم عترت خیرالبشر نداشت‏

لب خشک و کام خشک، برون آمد از فرات‏

یاور به غیر خون دل و چشم‏تر نداشت‏

تا مشک آب را برساند به کودکان‏

جز سوی خیمه‏گاه به سویی نظر نداشت‏

شد حمله‏ور به دشمن و بهر دفاع دین‏

جز سینه، پیش نیزه و خنجر سپر نداشت‏

رایت به دوش و مشک به دندان دریغ و آه!

دستی که تاز خویش کند دفع شر نداشت‏

دلخون شد آب و آب شد از شرم آفتاب‏

تهدیدشان چو بر دل سقا اثر نداشت‏

با عشق پاک در ره معشوق جان سپرد

عقل این چنین گذشت، گمان از بشر نداشت‏

افروخت بر فراز فلک مشعل وفا

ایثار جان، تجلی از این خوبتر نداشت‏

بالله چو نور دیده‏ی ام‏البنین دگر

مام زمان به ملک محبت پسر نداشت‏

تسخیر کرد قله‏ی معراج عشق را

آنجا که روح قدس توان گذر نداشت‏

سر داد و دست داد و فدا کرد هر چه داشت‏

از دامن امام زمان دست بر نداشت‏

»مردانی» عاقبت به ره عشق شد شهید

شمعی که جز شرار محبت به سر نداشت‏