جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

شهادت جناب ابوالفضل العباس

زمان مطالعه: 4 دقیقه

مثنوی مقامات الابرار، دفتر چهارم روضة الشهداء، آیةالله شیخ محمد حسین آیتی بیرجندی چاپ اول، تهران، 1337 ه. ش صفحه 389.

چون نماندی در معسکر (1) کس بجا

غیر فرزندان شاه مرتضی‏

تاخت در میدان رزم و پر دلی‏

ذوالعلا بوبکر (2) فرزند علی‏

تاخت در میدان و می‏گفت آن فتی‏

همان منم شبل علی مرتضی‏

قصر فخر مرتضی باشد بلند

هاشمیین را مقامی ارجمند

و این حسین سبط نبی مرسل است‏

پایه‏ی قدرش زگردون اطول است‏

جان فدایش در اخوت می‏کنم‏

نصرت از روی مروت می‏کنم‏

از پی اعوان و اخوان سعید

نوبت ماه بنی‏هاشم رسید

قهرمان ماء و طین عباس راد

صاحب مجد و علا باب المراد

ذوالمناقب صاحب سیف و قلم‏

بلکه در لوح و قلم صاحب علم‏

میر میران وغا (3) یک بیشه شیر

شیر شیران، بر همه میران امیر

چون زره پوشیده یک الوند کوه‏

چون که بخروشید بحری با شکوه‏

الغرض بر بست با همت میان‏

خواست رخصت در نبرد کوفیان‏

سینه‏ام، شاها! دگر آمد به تنگ‏

در جهان دیگر نمی‏خواهم درنگ‏

رخصتم ده بر کشم تیغ و سنان‏

تا بگیرم انتقام از دشمنان‏

یا تنم افتد به میدان خون فشان‏

یا براندازم از این دونان نشان‏

شاه گفتش: ای تو پور مرتضی‏

ساقی کوثر خداوند قضا

جنگ را بگذار و آبی کن به دست‏

کاین زنان را از عطش بس زحمت است‏

و این سقایت (4) اندرین صحرا تو راست‏

ناید این تشریف بر کس جز تو راست‏

این سقایت منصب عباس بود

زان فخارش در حرم بر ناس بود

داد ازین رو مرتضی میر عرب‏

نام عباس و ابوالفضلت لقب‏

نام عم و کنیتش را می‏بری‏

منصبش را هم تو اکنون در خوری‏

در قیامت هم سقایت مر تو راست‏

باشد این تشریف بر قد تو راست‏

تا چنین فرمان رسید از شهریار

وی بر اسب کوه پیکر شد سوار

سوی میدان تاخت با مشکی به دوش‏

تیغ در دست و چو رعد اندر خروش‏

چشم دشمن تا بدان تن اوفتاد

لرزه بر اعضای دشمن اوفتاد

بانگ زد بر لشکر طغیان عمر

الحذر ثم الحذر ثم الحذر

ای گروه! این شیر فرزند علی است‏

شیر حق را وارث اندر پر دلی است‏

مقصدش آب است، دارد این شتاب‏

تا رساند در حرم مشکی زآب‏

هان! نه بگذارید کو آبی برد

ورنه صفهای شما بر هم درد

گر برد آبی بسوی خیمه گاه‏

زندگی بر ما حرام است، ای سپاه‏

دست زد بر قبضه‏ی تیغ جدید

در حدیدش انما بأس شدید(5).

صف شکافی کرد داخل شد به شط

راند در شط اسب را مانند بط

دست برد و غرفه‏ای (6) زآب روان‏

تا که نوشد، برد نزدیک دهان‏

آمدش ناگه زکام شاه یاد

هیچ دل از یاد او خالی مباد

ریخت آب و آمد از مشروع برون‏

غرق آب و غرق آهن، غرق خون‏

در رجز می‏خواندی آن فرخنده لب‏

این مضامین را به گفتار عرب‏

لااهاب الموت لما ان زقی‏

کی اواری فی‏المصالیت لقی‏

ولنفس المصطفی نفسی وقا

و انا العباس اغدو بالسقا (7).

پر بر آورده تنش چون شاهباز

بس رسیدش تیرهای جانگداز

بس جراحت بر تنش بی‏حد رسید

هر که دیدش غیر خون چیزی ندید

همتش بر حفظ مشک و آب بود

آبرویش آب در احباب بود

با همه همت که صرف آب داشت‏

با شهامت تیغ در لشکر گذاشت‏

کشت از آن بی ملتان هشتاد تن‏

جمله از فرسان و شجعان (8) کهن‏

بانگ بر زد ابن سعد رو سیاه‏

حمله آریدش زهر سو ای سپاه‏

لشکر از هر سو به سویش تاختند

تا که دست راستش انداختند

مشک را افکند اندر دوش چپ‏

تیغ می‏زد ابن قتال العرب‏

گر جدا گردید دست راستم‏

بر ندارم دست تا بر جا استم‏

تا حمایتها کنم از دین خویش‏

و از امام صادق فرخنده کیش‏

سبط احمد در همه روی زمین‏

الحسین الطاهر الطهر الامین‏

دور او را بگرفته لشکر همچو سیل‏

دست چپ انداختش ابن طفیل‏

باز بند مشک در گردن فکند

با زبان حال گفتی با سمند(9).

کای سمند! ای اشهب (10) فرخنده گام‏

راه چندی نیست دیگر تا خیام‏

کودکان را وعده دادم از صواب‏

چشم بر راهند اکنون بهر آب‏

آرزوئی نیستم جز این به دل‏

نزد آن طفلان نگردم من خجل‏

اصغر بی‏شیر از سوز عطش‏

در میان گاهواره کرده غش‏

ناگهان تیری شد از شست قضا

ریخت آب و آبرویش بر ثری (11).

لاجرم حیران شد و باز ایستاد

لب به استهزاش ملعونی گشاد

کای جوان شهسوار ارجمند

در کجا افتادت آن دست بلند؟!

دست برد و زد عمودی آهنین‏

بر سرش کافتاد از زین بر زمین‏

با تذلل کرد رو سوی خیام‏

بر تو باد ای شاه خوبان السلام‏

ای برادر! مرغ روحم پر فشاند

رفتم و دستم به دامان تو ماند

پس بیامد خسرو ایزد پرست‏

با دلی غمگین به بالینش نشست‏

چشم بگشا سوی من ای جان من!

بهر تسکین دل سوزان من‏

تا تو غلتیدی به خاک ای رو سفید

پشت من بشکست و قطعم شد امید

دشمنان را بود دیشب صد هراس‏

چون حرم را بود با تیغ تو پاس‏

لیک امشب از هراس دشمنان‏

خواب ناید خود به چشم این زنان‏

خواست بردارد برد سوی حرم‏

نازنین جسم برادر از کرم‏

هر کجا بر داشت عضوی نازنین‏

عضو دیگر ماند بر روی زمین‏

الغرض بر بردنش قدرت نداشت‏

رفت و با حسرت برادر را گذاشت‏

در حدیث آمد که آن میر صبور

دولتی دادش خداوند شکور

در ریاض و گلشن دارالبها (12).

کش شهیدان می‏برندش غبطه‏ها

از دو دستش در عوض دادش دو بال‏

کو کند پرواز با فر و جمال‏

با ملایک می‏پرد در هر طرف‏

در بهشت خلد فی اعلی الغرف (13).

جعفر طیار و این نیکو سرشت‏

در شهیدان‏اند طاووس بهشت‏


1) معسکر: اردوگاه لشکر.

2) بوبکر: محمد اصغر مکنی به ابوبکر که با برادر خود عبدالله هر دو در کربلا شهید شدند. این دو فرزند علی (علیه‏السلام) از لیلی بنت مسعود دارمیه بوده‏اند. / رک: منتهی الآمال، در ذکر اولاد امیرالمؤمنین (علیه‏السلام) صفحه 185.

3) وغا: جنگ.

4) سقایت: آب دادن.

5) اشاره دارد به آیه‏ی شریفه‏ی: (حدید / 25(.

6) غرفه: یک کف آب، آبی که در کف دست جا شود.

7) ابیات و رجزهای حضرت ابوالفضل بدین صورت هم نقل شده است: لا أرهب الموت اذالموت زقاحتی اداری فی المصالیت لقانفسی لنفس المصطفی الطهر وقاانی انا العباس اغدو بالسقاو لا اخاف الشر یوم الملتقی (منتهی الامال، باب پنجم، صفحه‏ی 97(. من از مرگ هراسی به دل راه نمی‏دهم هرگاه پدیدار شود تا شمشیر خود را در بدنهای کمر بسته‏های جنگ فرو برم. جانم فدای جان مصطفی، پیامبر پاک و پاکیزه باد! من عباس [بن علی] هستم که برای آب رساندن به تشنگان حرم بر می‏خیزم و هرگز در روز برخورد و ملاقات با دژخیمان هراس و بیمی ندارم.

8) فرسان (جمع فارس) شجعان (جمع شجاع(: سوارکاران پهلوان و دلاوران.

9) سمند: اسبی که رنگش مایل به زردی بود.

10) اشهب: اسب خاکستری رنگ – خنگ.

11) ثری: خاک، زمین.

12) دارالبها: بهشت.

13) اعلی الغرف: در بالاترین غرفه‏های بهشت.