تا که شد سرو سهی سای ابوالفضل قلم
کمر شه شده خم
تا صنوبر بر او سوخت ز سر تا به قدم
سوخت گلزار قدم (1).
تا که آن سرو دل افروز ز سر تا پا سوخت
شاهد یکتا سوخت
نخلهی طور شرر بار شد از آتش غم
شعلهور زین ماتم
تا که آن سرو خرامان لب جوی افتاده
جوی خون سر داده
دامن دشت ز خون آمده چون باغ ارم
لاله زاری خرم
شاخ طوبای قدش بس که به خون غلتان شد
شاخهی مرجان شد
زده بر صفحهی رویش خط یاقوت رقم
رقمی بس محکم
داد ازین آتش بیداد که اندر پی آب
عالمی گشت خراب
ریخت بر خاک بلا خون خداوند همم (2).
عنصر جود و کرم
ساقی تشنه لبان در طلب آب روان
داد دست و سر و جان
خشک لب رفت و برون آمد از آن بحر خصم (3).
با دو چشمی پرنم
رایت معدلت از صرصر بیداد افتاد
داد ازین ظلم و فساد
آه ماتمزدگان زد به سر چرخ علم
شرر اندر عالم
شاه، بیچاره و شیرازهی لشکر پاره
بانوان، آواره
تا نگونسار شد آن بیرق گردون پرچم
حامل بیرق هم
تا شد آن سینه که بودی صدف گوهر دین
هدف ناوک کین
و هم پنداشت که در مخزن اسرار و حکم
رخنه زد نا محرم (4).
بس که پیکان بلا بر بدنش بنشسته
شده چون گلدسته
خار از غنچه مگر رسته و پیوسته به هم
همه با هم توأم
تا که سلطان هماشد سپر تیر سه پر
با چنان شوکت و فر
حمله از چار طرف کرد به مرغان حرم
کرکس ظلم و ستم
دست تقدیر دو دستی ز تنش کرد جدا
که بدی دست خدا
ریخت زین حادثه بال و پر عنقاء قدم
طائر عیسی دم (5).
تا بیفتاد دو دست از تن آن میر حجاز
شد بیکباره دراز
دست کوتاه مخالف به پناگاه امم
به نوامیس حرم
سر سردار حقیقت ز عمود آنچه بدید
نتوان گفت و شنید
خاک بر فرق فریدون و سر و افسر جم
پس از این رنج والم
شاه اخوان صفا رفت ز اقلیم وجود
باتن خون آلود
شمع ایوان وفا شد به شبستان عدم
با دلی داغ از غم
1) ظاهرا بهشت مورد نظر شاعر بوده است.
2) همم: همتها. خداوند همم: صاحب همتهای بلند.
3) خضم: دریای زخار، بسیار عطا.
4) یعنی نامحرم و نا اهل تصور کرد که به مخزن اسرار و حکمتها دست برد زده است.
5) ظاهرا جبرئیل ملک مقرب الهی است.