دیوان مرحوم حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی (معروف به کمپانی(، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1338 هـ. ش، صفحه 117.
دل شوریده نه از شور شراب آمده مست
دین و دل ساقی شیرین سخنم برده ز دست
ساغر ابروی پیوستهی او محوم کرد
هر که را نیستی افزود به هستی پیوست
سرو بالای بلندش چه خرامان میرفت
نه صنوبر که دو عالم به نظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبی خواند
چمن «فاستقم» (1) از سرو قدش رونق بست
لالهی روی وی از گلشن توحید دمید
سنبل روی وی از روضهی تجرید برست(2).
شاه اخوان صفا، ماه بنیهاشم اوست
شد در او صورت و معنی به حقیقت پیوست
ساقی بادهی توحید و معارف عباس
شاهد بزم ازل شمع شبستان الست (3).
در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت
نیست شد از خود و زد پا به سر هر چه که هست
رفت در آب روان ساقی و لبتر ننمود
جان به قربان وفاداری آن باده پرست
صدف گوهر مکنون هدف پیکان شد
آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شست
سرش از پای بیفتاد و دو دستش زبدن
کمر پشت و پناه همه عالم بشکست
شد نگون بیرق و شیرازهی لشکر بدرید
شاه دین را پس از او رشتهی امید گسست
نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق
که دل عقل نخست (4) از غم او نیز بخست(5).
حیف از آن لعل درخشان که زگفتار بماند
آه از آن سرو خرامان که زرفتار نشست
یوسف مصر وفا غرقه به خون؛ وا اسفا
دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست
1) فاستقم: اشاره است به آیهی مبارکهی: فاستقم کما أمرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر: «همراه با آنان که با تو روی به خدا کردهاند، همچنان که مأمور شدهای ثابت قدم باش و طغیان مکنید که او به هر کاری که می کنید، بیناست. (هود / 112) این آیه نشانهی استقامت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در راه خداست.
2) روضهی تجرید: ظاهرا منظور ساحت قرب الهی؛ بهشت است.
3) ر. ک پی نوشتهای اشعار وصال شیرازی / 3.
4) عقل نخست / عقل اول: فرشتهی اول که از فرشتهی دیگر پیدا شده و جوهر اول نیز آن را گویند. در برهان نوشته که عقل اول نور محمدی (صلی الله علیه و آله) است و هم کنایه از جبرئل (علیهالسلام) است.
5) بخست: از مصدر خستن: مجروح و آزرده کردن است.