همان، صفحه، 529.
ای که هستی طالب دیدار با انوار عشق
دیدهی دل باز کن تا بنگری دیدار عشق
با وجود آن که هر مشکل آسان عقل
عقل هم حیران بود پیوسته اندر کار عشق
از میغم خواهی ارسازی تهی مینای دل
مست شو ای هوشیار از ساغر سرشار عشق
ساغری از بادهی خمخانهی وحدت بنوش
تا نماند بر تو پنهان سری از اسرار عشق
لب گشا چون «اختر طوسی» به مدح آنکه بود
از وجود فایض الجودش پدید آثار عشق
حضرت عباس شبل شیر حق شاه نجف
آنکه بودی نوگلی از گلبن گلزار عشق
آنکه چون در روز عاشورا پی رزم خسان
راند در میدان سمند چابک رهوار عشق
نعره میزد از جگر چون شیر، هنگام شکار
آن هزبر پیل انداز نهنگ او بار عشق
ناگهان لشکر هجوم آور شدند از چارسو
جانب آن شهسوار جنگی مضمار عشق
از جفای نوفل و ظلم حکیم بن طفیل
شد جدا از تن دو دست آن سپهسالار عشق
بر زمین افتاد چون از پشت زین در خون طپید
پیکر آن جنگجوی وادی خونخوار عشق
داد آن سقای شاه کربلا چون تشنه جان
کرد سیرابش حق از سرچشمهی انهار عشق
در ره عشق برادر کرد چون جان را نثار
نام او مسطور آمد بر سر طومار عشق