جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

زبان حال سیدالشهداء در بالین حضرت ابوالفضل

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

همان، صفحه 522.

جدا چو حضرت عباس را شد از تن، دست‏

برید از همه عالم دل و به حق پیوست‏

میان سینه، دل غمگسار او شد شاد

به شکر آن که زقید بلای دنیارست‏

چو تیر خورد به چشمش ترش نکرد ابرو

زبس که بود زصهبای عشق یزدان مست‏

کشید آهی و گفت: ای برادر ادرکنی‏

بیا که کار من بیقرار رفت از دست‏

چو استغاثه‏ی او را شنید شاه شهید

زتاب آتش غم چون سپند از جا جست‏

رسید چون که به بالین آن خجسته مآل‏

نماند طاقت استادنش به پای، نشست‏

سرش نهاد به زانو ز مهر و گفت: اکنون‏

مرا ز مرگ تو ای نور دیده پشت شکست‏

شدی شهید به راه خدای خویش، بلی‏

نرفته بود زیادت بلی زروز الست‏

یکی به حال تو زین قوم شوم رحم نکرد

مگر نبود در این قوم یک خدای پرست‏

جدا چو دست شد از پیکر تو، خیرنسا

به خلد سینه‏ی خود را به ناخن غم خست‏

تن تو می‏تپد اندر میان لجه‏ی خون‏

چو ماهیی که گرفتار گردد اندرشست‏

زپا فکند تو را این سپهر کج رفتار

که بود قدر بلندش به پیش قدر توپست‏

گشود بر رخ خود باب هفت دوزخ را

کسی که تنگ، کمر را برای قتل توبست‏

برای حضرت عباس «اختر طوسی«

خموش نیست زفریاد در جهان تا هست‏