جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در مراتب عالیه‏ی زبده‏ی ناس حضرت ابوالفضل العباس

زمان مطالعه: 2 دقیقه

گنجینه‏ی الاسرار، اثر طبع عمان سامانی، انتشارات میثم تمار اصفهان، 1362 هـ. ش، صفحه 72.

باز لیلی زد به گیسو شانه را

سلسله جنبان شد این دیوانه را

سنگ بر دارید ای فرازنگان‏

ای هجوم آرنده بر دیوانگان‏

از چه بر دیوانه‏تان آهنگ نیست‏

او مهیا شد شما را سنگ نیست‏

عقل را با عشق تاب جنگ کو

اندر این‏جا سنگ باید، سنگ کو؟

باز دل افراشت از مستی علم‏

شد سپهدار الم جف القلم (1).

گشته با شور حسینی نغمه‏گر

کسوت عباسیان کرده به بر

جانب اصحاب تازان با خروش‏

مشکی از آب حقیقت پر به دوش‏

کرده از شط یقین آن مشک پر

مست و عطشان همچو آب آورشتر

تشنه‏ی آبش حریفان سر به سر

خود زمجموع حریفان تشنه‏تر

چرخ از استسقاء آبش در طپش‏

برده او بر چرخ بانگ العطش‏

ای زشط سوی محیط آورده آب‏

آب خود را ریختی واپس شتاب‏

آب آری سوی بحر موج خیز

بیش از این آبت مریز، آبت بریز

باز از میخانه، دل بوئی شنید

گوشش از مستان هیاهویی شنید

دوستان را رفت ذکر از دوستان‏

پیل را یاد آمد از هندوستان‏

ای صبا!ای عندلیب کوی عشق‏

ای تو طوطی حقیقت گوی عشق‏

در گشودندت گر اخوان از وفا

راه اگر جستی در آن دارالصفا

شو در آن دارالصفا رطب اللسان (2).

همطریقان را سلام از من رسان‏

دستی این دست ز کار افتاده را

همتی این یار بار افتاده را

تا که بر منزل رساند بار را

پرکند «گنجینة الاسرار» را

شوری اندر زمره‏ی ناس آورم‏

در میان ذکری زعباس آورم‏

نیست صاحب همتی در نشأتین‏

همقدم عباس را بعد از حسین‏

در هواداری آن شاه الست‏

جمله را یک دست بود او را دو دست‏

…لاجرم آن قدوه‏ی (3) اهل نیاز

آن به میدان محبت یکه تاز

آن قوی پشت خدا بینان از او

و آن مشوش حال بد بینان ازو

موسی توحید را هارون عهد

از مریدان جمله کاملتر به جهد

طالبان راه حق را بد دلیل‏

رهنمای جمله بر شاه جلیل‏

بد به عشاق حسینی پیشرو

پاک خاطر آی و پاک اندیش رو(4).

می‏گرفتی از شط توحید آب‏

تشنگان را می‏رساندی با شتاب‏

عاشقان را بود آب کارازو

رهروان را رونق بازار از او

روز عاشورا به چشم پر زخون‏

مشک بر دوش آمد از شط چون برون‏

شد بسوی تشنه کامان رهسپر

تیر باران بلا را شد سپر

هستی‏اش را دست از مستی فشاند

جز حسین اندر میان چیزی نماند

بس فرو بارید بر وی تیر تیز

مشک شد بر حالت او اشک ریز

اشک چندان ریخت بر وی چشم مشک‏

تا که چشم مشک شد خالی زاشک‏

تا قیامت تشنه کامان ثواب‏

می‏خورند از رشحه‏ی آن مشک، آب‏

بر زمین آب تعلق پاک ریخت‏

وز تعین بر سر آن، خاک ریخت‏


1) جف القلم: خشک شد قلم. مأخوذ است از حدیث: جف القلم بما أنت لاق یا جف القلم بما هو کائن الی یوم الدین: خشک شد قلم تقدیر به آنچه بودنی است تا روز قیامت.

2) رطب اللسان: شیرین زبان، تر زبان.

3) قدوه: پیشوا و مقتدا.

4) پاک خاطر آی پاک اندیش رو: آینده با خاطری پاک و رونده با اندیشه‏ای پاک: پاکباز، با اخلاص و صمیمیت و خلوص نیت بود.