جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در بیان کیفیت سرور ناس: جناب ابوالفضل العباس

زمان مطالعه: 2 دقیقه

دیوان شمس‏الشعراء سروش اصفهانی، به تصحیح و اهتمام، دکتر محمد جعفر محجوب، امیرکبیر، تهران، 1339 هـ. ش صفحه 795.

آمد آن عباس میر صادقان‏

و آن علمدار سپاه عاشقان‏

از تف عشق و عطش بریان شده‏

شاه دین بر حال او گریان شده‏

تف خورشید و تف عشق و عطش‏

هر سه طاقت برده از آن ماه وش‏

چشم از جان و جهان بردوخته‏

از برادر عاشقی آموخته‏

هر کرا باشد حسین استاد عشق‏

لاجرم بدهد بکلی داد عشق‏

ذوالفقار حیدری در چنگ او

مصطفی نظاره بر آهنگ او

دشمنان را از یمین و از یسار

مرتضی وارانه می‏زد ذوالفقار

می‏زد از عشق برادر یک تنه‏

خویش را از میسره بر میمنه‏

بدسرشتی ناگهان از تن جدا

کرد دست زاده‏ی دست خدا

گفت:ای دست! اوفتادی، خوش بیفت!

تیغ در دست دگر بگرفت و گفت‏

آمدم تا جان ببازم، دست چیست؟!

مست کز سیلی گریزد مست نیست!

خاصه مست باده‏ی عشق حسین‏

یادگار مرتضی میر حنین‏

قطع دیگر دست را در کار می‏

که بدیل جعفر طیار می‏

خود مکافات دو دست فرشیم‏

حق بر و یاند دو پر عرشیم‏

تابدان پر جعفر طیار وار

خوش بپرم در بهشتستان یار

این بگفت و بی فسوس و بی دریغ‏

اندر آن دست دگر بگرفت تیغ‏

حیدرانه تاخت در صف نبرد

خیره مانده چرخ در بازوی مرد

بر کشیده ذوالفقار تیز را

آشکارا کرده رستاخیز را

مصطفی با مرتضی می‏گفت: هین‏

بازوی عباس را اینک ببین‏

گفت حیدر با دو چشم تر بدو

که کدامین بازویش بینم، بگو!

بینم آن بازو که تیغ افراخته است‏

یا خود آن بازو که تیغ انداخته است‏

بازوی افکنده‏اش بینم نخست‏

الله الله! یا که بازوی درست‏

مصطفی با مرتضی گریان و زار

همچنان عباس گرم کارزار

کافری دیگر در آمد از قفا

کرد دست دیگرش از تن جدا

چون بیفکندند از نامقبلی‏

هر دو دست دست پرورد علی‏

گفت: گر شد منقطع دست از تنم‏

دست جان در دامن وصلش زنم‏

بایدم صد دست در یک آستین‏

تا کنم ایثار شاه راستین‏

منت ایزد را که اندر راه شاه‏

دست را دادم، گرفتم دستگاه‏

دست من پر خون به دشت افکنده به‏

مرغ عاشق پر و بالش کنده به‏

کیستم من؟ سرو باغ عشق حی‏

سرو بالد چون ببری شاخ وی‏

می‏کنم در خون شنا بی دست من‏

بر خلاف هر شناور در زمن‏

می‏کنم با دست ببریده شنا

در شنا خود کیست چون من اوستا

کی کند هرگز شنا بی دست کس‏

این شنا خاص شهیدان است و بس‏

چون بیفکندند او را هر دو کتف‏

تیغ را چالاک در دندان گرفت‏

دشمنان دیدند چون عباس را

که گرفته در گهر الماس را

آفرین خواندند بر وی کاینت مرد

که کند بی دست و بی بازو نبرد؟!

شیر باشد در شجاعت بس شگفت‏

خاصه چون شمشیر در دندان گرفت‏

زان سپس بردند از هر سو نهیب‏

تا جدا کردند پایش از رکیب‏

سرنگون افتاد از بالای زین‏

من نیارم گفت دیگر بیش ازین‏

دید چون عباس را سلطان عشق‏

کانچنان افتاده در میدان عشق‏

گفت: اکنون شد شکسته پشت من‏

که برادر شد برون از مشت من‏

یافت امیدم زهر سو انقطاع‏

زندگانی بعد ازین باشد صداع‏

مقتل عباس شد پرداخته‏

مقتل قاسم بیارم ساخته…