جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پیشگفتار (8)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

فدای همت و مهر و وفای تو عباس‏

که قد هر الفی پیش قامتت نون شد

»شهریار»

اگر روشناییها و نیکیها و فضیلتها را از تاریخ بشریت برداریم، چه می‏ماند؟ جنگ و خونریزی و بی رحمی و شقاوت و دنائت.

پیامبران الهی، اولیاء حق، پیشوایان معصوم علیهم‏السلام همه ستایشگر و مبلغ فضیلتها و کرامتهای بشری بودند. مکتب دانش و معرفت و فضائل را پایه گذاری کردند و خود بر قله رفیع آن بر آمدند.

پیامبران به امر خداوند بزرگ و به دستور منشورهای الهی، راههای روشن و سعادت را به بشرها – در ادوار تاریخ – نمودند و خود به آنچه گفتند، عمل کردند زیرا آنچه گفتند و به کار بستند پشتوانه‏ی آسمانی داشت.

رسولان و انبیاء عظام کاروان بشریت را – در سایه‏ی تلاش و فداکاری بی مزد و منت – به کمک روشنایی فضایل دینی و اخلاقی به سرای سعادت و جهان جاودانی که منزل امن و آسایش است راهنمایی کردند.

آنان که به دنبال فضیلت و کرامت انسانی‏اند و می‏خواهند صاحبان فضایل را باز

شناسند و به «مدینه‏ی فاضله‏ی» مطلوب انسانها راه یابند؛ ناگریزند به سوی دست پروردگان انبیاء الهی و شاگردان مکتب انسان ساز ادیان آسمانی و معرفت خواهان قلمرو عرفان و خداشناسی؛ گام زنند تا بدانند که همه‏ی نور و روشنایی و خیر و سعادت در آن جاست. اگر در ادیان و مذاهب و مسلکهای غیرالهی، فضایلی و کرامتی هست – که حتما هست – یا بی ریشه است و یا ریشه در هواهای نفسانی و مادی دارد. ممکن است، چند صباحی خوش بدرخشد و چشمها را خیره کند؛ ولی در حقیقت دولتی است مستعجل و زودگذر و به سوی خاموشی و فراموشی شتابگر. به گواهی تاریخ و شواهد روشن، بیش از همه‏ی ادیان، دین آسمانی توحید و آیین پاک اسلام، نمونه‏ها و اسوه‏های کم‏نظیر یا بی‏نظیری، از صدر اسلام تا کنون، داشته است که درخشش آنها مایه‏ی شگفتی همه‏ی مردم مسلمان و حتی متفکران منصف جهان بوده و هست. فرد شاخص و مثل اعلا، پیامبر خاتم حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله است که سیره‏های بازمانده از حالات و اعمال و سخنان و سنن و شرایع آن پیامبر عالیقدر، گواه این حقیقت انکار ناپذیر است.

این سیره‏ها نکته‏ای از حالات آن نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) را از نظر دور نداشته‏اند. پس از آن حضرت، امام و وصی و جانشین آن پیامبر عظیم الشأن؛ حضرت علی علیه‏السلام، است که اسوه‏ی تقوا و فضیلت بود و همگان بر فضیلت و دانش و بینش و شجاعت و نبالت و بلاغت وی در سخنوری و اشراف وی بر دانش گستری و داوری و کشورداری و عدالت بی‏مانند وی متفق بودند؛ حتی بدخواهان و کژاندیشان می‏دانستند که علی (علیه‏السلام) از ابتدا در آغوش پر مهر رسول‏الله (صلی الله علیه و آله) بالیده و شمیم دلاویز وحی را از نزدیک استشمام کرده و در اعتقاد به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اسلام پیشقدم بوده است. علی (علیه‏السلام) در همه جا همچون سایه به دنبال مربی گرانقدرش همراه و همگام و در تمام غزوه‏ها – در جوار پیامبر (صلی الله علیه و آله) – بیش از همه شمشیر زده و کافران سیه دل را به کام مرگ فروانداخته و به زندگی ننگین آنها خاتمه داده است. علی (علیه‏السلام) به خاطر پیامبر (صلی الله علیه و آله) همه خطرها را – در موقع نیاز – به جان خریده است.

علی (علیه‏السلام) علاوه بر این که به برادری و وصایت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) مفتحر شده، دامادی رسول خدا را که بسیاری از صنادید و بزرگان عرب، برای احراز این مقام، گردن می‏کشیدند، به دست آورده است.

علی (علیه‏السلام) باب مدینه‏ی علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) و صاحب منزلت خاصی نسبت به رسول‏الله بود، با این همه خفاش صفتان نورافشانی او را بر نتافتند و از راههای دیگر به کار شکنی پرداختند و آن حضرت را از صحنه‏ی ظاهری خلافت و حکومت بدور داشتند تا پرده بر حقایق مسلم فروکشند.

علی (علیه‏السلام) – برای جلوگیری از فروپاشی اسلام نوپا -بیست و چند سال، برای گردآوری کلام‏الله مجید، خار در چشم و استخوان در گلو در خانه نشست و صبری تلخ فوق طاقت تحمل فرمود.

پس از گذشت چنین روزگاری، علی علیه‏السلام، بنا به اصرار و پافشاری مردم خلافت ظاهری را پذیرفت؛ به امید این که آب رفته را به جوی باز آرد و عدالت اجتماعی را دوباره برقرار سازد و حق را بر مسندش بنشاند و باطل را از صفحه ی روزگار بزداید. اما حکومت دغلکار و ددمنش اموی سعی داشت جامعه را به طرف تباهی و ویرانی سوق دهد، کرامتهای انسانی را زیر پا بگذارد، آزادی را از مردم آزاده سلب کند و آزادگانی، همچون حجر بن عدی، رشید هجری و عمروبن حمق و… را مظلومانه نابود کند و ندای حق طلبانه‏ی آنان را خاموش سازد؛ دارائیها را به سود خود تصرف نماید و مخالفان خود و شیعیان علی (علیه‏السلام) را در مضیقه‏ی مالی قرار دهد تا در برابر باطل سر فرود آورند.

سر دسته‏ی یاغیان و تباهکاران؛ معاویه، قتل عثمان را که خود بانی آن بود و عایشه و طلحه و زبیر و دیگران را بدین کار برانگیخته و یاری کرده بود، بهانه‏ی فتنه جوییهای خود قرار داد و جنگ جمل، جنگ صفین و نهروان را – که مایه‏ی قتل و نابودی بسیاری از مسلمانان شده بود – پدید آورد. در پی همین توطئه‏ها و نفاقها بود که صحابی بزرگوار؛ عمار یاسر و دیگر بزرگان و سرانجام امام بر حق و منادی عدالت حضرت علی (علیه‏السلام) به دست پست‏ترین تفاله‏ی انسان نماها، ابن ملجم مرادی، شهید گردید.

پس از شهادت مولی علی (علیه‏السلام) – که بزرگترین فاجعه‏ی زمان بود – توطئه هایی علیه سبط اکبر، امام حسن مجتبی (علیه‏السلام) بوجود آمد و معاویه آن امام همام را – برخلاف تعهدات خود – مظلومانه به دست جعده دختر اشعث بن قیس مسموم کرد و زمینه‏ی خلافت و حکومت را برای فرزند پلیدش یزید آماده نمود. این همه، زائیده‏ی حیله گریهای معاویه بود که با

روشنی و پاکی و آزادگی در افتاد و می‏خواست همه‏ی رشته‏ها را پنبه کند و دوباره دوران سلطنت جاهلی را – به جای اسلام – برقرار سازد.

وقتی زمام امامت و زعامت، پس از فاجعه‏ی قتل امام حسن علیه‏السلام، به امام حسین (علیه‏السلام) سالار شهیدان رسید، معاویه که در برابر نامه‏های هشیاری دهنده‏ی آن حضرت جز تسلیم و اقرار چیزی نداشت و نیک می‏دانست که امام (علیه‏السلام) او را از جنایاتی که مرتکب شده و راه باطلی که در پیش گرفته سخت بر حذر می‏دارد، در پی بهانه‏ای برای قتل امام (علیه‏السلام) بود. وقتی زمینه‏ی خلافت را برای فرزند فاسق و شهوتران و بی‏اعتنا به موازین شرعی خود، فراهم می‏کرد، طرح و شیوه‏ی رفتارش را نیز نسبت به امام حسین (علیه‏السلام) و دیگر مخالفان پی‏ریزی کرد. او می‏دانست که اگر بتوان دیگران را به نحوی راضی کرد؛ سبط رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را نمی‏توان با وعده و وعید به تسلیم واداشت.

یزید که به دین و باورهای دینی اعتقادی نداشت، تنها می‏خواست میدان عیش و نوش ناروای خود را خالی از اغیار کند و آنچه خواسته‏ی اوست به کمک هم مسلکان پلید خود -از ارتکاب پلیدیها و انجام دادن منکرات – عملی سازد.

اما فرزند دلبند رسول مکرم صلی الله علیه و آله، سالار شهیدان که به حکم امامت، مسؤولیت نگهبانی مسلمانان و دین و حیات اجتماعی آنان را در برابر افسار گسیختگی‏های آن جرثومه‏ی ننگ و فساد به عهده داشت، نمی‏توانست ساکت بنشیند و زوال دین اسلام و حقایق و شرایع اسلامی را تماشاگر باشد. بدین جهت در خطبه‏های خود از مکه تا کربلا، به این معانی اشاراتی صریح می‏فرمود. از جمله در یکی از خطبه‏هایش می‏فرماید: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟؛ «آیا نمی‏بینید که به حق عمل نمی‏شود و از باطل باز داشته نمی‏شود؟» این بیانات کوتاه هدف قیام حسینی (علیه‏السلام) را کاملا روشن می‏سازد و بیانات دیگری که به وسیله‏ی آن حجت حق – در مواقف دیگر -ایراد شده است.

بدین جهت امام حسین (علیه‏السلام) مخالفت خود را با یزید که مظهر فسق و دنائت بود، اعلام فرموده و پس از وداع قبر منور جد بزرگوارش با چشمانی اشکبار و قلبی تافته از اندوه، مدینه را با اهل و عشیره و برادر رشیدش حضرت ابوالفضل که افتخار پرچمداری آن

کاروان مقدس را به عهده داشت و دیگر برادران و برادر زادگان و جوانان هاشمی ترک کرد؛ و عازم مکه‏ی معظمه گردید.

امام حسین (علیه‏السلام) می‏خواست مکه‏ی معظمه را پایگاهی برای گسترش دعوت و تبیین اهداف نهضت مقدس خود قرار دهد و مسلمانانی که برای ادای مناسک حج از اطراف و جوانب بدان جا آمده بودند به قیام علیه حکومت اموی، به ویژه یزید که دین را بازیچه‏ی هوسهای خود قرار داده بود، برانگیزد و آنها را از اوضاع شوم حکومت وقت آگاه سازد.

»عمرو بن سعید اشدق» حاکم و دست نشانده‏ی یزید که ملاقاتهای مکرر مردم را با سالار شهیدان در مکه شاهد بود با هراس بسیار از این امر؛ از امام علت آمدن به مکه را پرسش کرد. اما امام در نهایت وقار و آرامش فرمود: «من به خداوند و این خانه پناهنده شده‏ام.» کم کم سخنرانیها و روشنگریها و ملاقاتهای حضرت امام حسین (علیه‏السلام) یزید را هم که به وسیله‏ی «اشدق» در جریان امر قرار گرفته بود؛ هراسان کرد. سرانجام کار بدان جا رسید که حضرت امام حسین (علیه‏السلام) پیش از مراسم حج، با گزاردن «عمره‏ی مفرده» و زیارت کعبه‏ی معظمه، مکه را ترک فرمود امام (علیه‏السلام) اندیشید گروه جنایتکار حاکم و یزیدیان نگون بخت، ممکن است وی را بناگاه از پای در آورند و حرمت کعبه هتک شود و چون این امر را مصلحت نمی‏دانست. بدین جهت راه عراق را که سران آن دیار، از آن حضرت با نامه‏های زیاد و پیاپی دعوت کرده بودند؛ در پیش گرفت.

بسیاری از کسانی که به ظاهر دلسوزی می‏کردند، در مکه و حتی در بین راه، آن حضرت را از رفتن به عراق باز داشتند؛ ولی آن حضرت درخواست آنان را نپذیرفت.

از سوی دیگر، هنگامی که کاروان حسینی به سوی عراق رهسپار بود بزودی بر حضرت امام حسین (علیه‏السلام) روشن شد که مردم کوفه، پایگاه حکومت پدر بزرگوارش، دست از پیمان خود کشیده‏اند و حاکم جنایتکار آن؛ پسر مرجانه، با ایجاد رعب و وحشت مردم را به تسلیم واداشته و فرستاده‏ی مخصوص حضرت امام حسین علیه‏السلام؛ مسلم بن عقیل را به صورت فجیعی به قتل رسانده و به زندگی هانی بن عروه یار وفادار اهل‏البیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) خاتمه داده و چند تن دیگر از مسلمانان راستین را به جرم حق گویی به شهادت رسانده

است.

سرانجام حضرت امام حسین (علیه‏السلام) با پرچمداری برادرش حضرت ابوالفضل العباس و همراهان و یاران با وفا و کم نظیر خود – پس از برخورد با حرّبن یزید ریاحی – در سرزمینی بایر که بدان «کربلا» می‏گفتند فرود آمد.

سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد که وعده‏ی حکومت ری چشم باطنش را کور کرده بود و از درک حقیقت عاجز بود، با چند هزار سپاهی، به مقابله‏ی سالار شهیدان آمده بودند تا خاندان رسالت را که مشعلدار جامعه‏ی اسلامی و مایه‏ی عزت و کرامت مسلمین بودند، در نهایت قساوت و بیرحمی در نزدیکی فرات، در محاصره‏ی آب و در تنگنای تسلیم قرار دهند و اگر بیعت یزید پلید را نپذیرفتند، آنان را تشنه کام و به ناروا، به قتل برسانند. حضرت ابوالفضل العباس سردار رشید و برادر با وفای حضرت امام حسین (علیه‏السلام) حامل لواء، از نخستین لحظات حرکت از مدینه، چون خدمتگزاری جان نثار در خدمت برادر بود، دستورهای امام را، با دقت اجرا و از حریم عصمت پاسداری می‏کرد.

شخصیت والای حضرت ابوالفضل: حضرت علی (علیه‏السلام) پس از مرگ جانگداز همسر والاتبارش حضرت زهرا علیهاالسلام، از برادرش عقیل که در انساب عرب و شناسایی خانواده‏ها و قبایل آگاه بود خواست، از خانواده‏ای کریم و اصیل برای وی همسری انتخاب کند. عقیل، ام‏البنین مادر حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) را که از خاندان بنی کلاب و در اصل و نسب و کرامت نفس و سخاوت و شجاعت معروف بود، برگزید. حضرت علی (علیه‏السلام) در ام‏البنین، خردی نیرومند و ایمانی استوار و صفاتی نیکو، مشاهده کرد. دو سبط گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امام حسن و امام حسین و زینب و ام کلثوم نور دیدگان علی (علیه‏السلام) نیز در کنار این بانوی بزرگوار – پس از فقدان مادر عزیزشان – احساس آرامش می‏کردند.

نخستین مولودی که‏ ام البنین به امر خداوند متعال، به جهان آورد؛ نوزادی بود زیبا رخسار که خاندان علوی را از فروغ شادی و موج سرور، سرشار کرد.

نوزاد را «عباس» [: دژم، شیر بیشه] نامیدند که بعدها ملقب به «قمر بنی هاشم» و مکنی به «ابوالفضل» گردید.

حضرت علی (علیه‏السلام) از ولادتش بسیار شادمان و شاکر شد و او را در آغوش گرفت و

نخستین نغمه‏ی توحید (اذان) را در گوش راست و «اقامه» را در گوش چپ او، فرو خواند. برخی از این رویداد را روز چهارم شعبان 26 هجری دانسته‏اند.

»عباس» روز به روز بالیده‏تر شد و چندی بعد نوجوان و جوانی دلیر و نیرومند گردید که در کنار پدر بزرگوار و در رکاب برادر ارجمندش حضرت امام حسین (علیه‏السلام) رشادتها و دلاوریها نمود و روزی که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) برای حماسه‏ی عاشورا مصمم گردید؛ به علمداری و سپهسالاری آن حضرت مفتخر شد و در این راه چنان رشادت و شهامتی از خود بروز داد که در تاریخ کرامت بشری بسیار کم نظیر است.

تربیت این مظهر وفاداری و ایثار در کنار پدر بزرگوارش علی علیه‏السلام، جامع همه‏ی کمالات انسانی و همراه دو سبط گرامی پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و در آغوش مادر با فضیلتش فاطمه (ام‏البنین) انجام پذیرفت.

عباس در تقوا و دینداری، ایثار و فداکاری، دانش و معرفت وجودی برتر شد. هنگامی که حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) برای ویرانی کاخ ستم اموی پا به سرزمین مقدس کربلا نهاد و پس از اتمام حجت و بیان سخنانی آتشین، در معرفی و وظیفه‏ی الهی خود، که در دل آن کوردلان گمراه بی اثر مانده بود، تنها راه را در جنگ با سپاه ددمنش پسر مرجانه به سرکردگی عمر بن سعد دانست.

روز عاشورای سال شصت و یکم هجری فرا رسید.

روزی که بیان عظمت آن ورای حد تقریر است و در وسعت زمان نمی‏گنجد.

سپاه کافر کیش و بی رحم عمر سعد بنای حمله و تیراندازی به آن پاکدلان پاک آیین که نور رحمت و مایه‏ی نجات آن تیره دلان از بردگی و ادبار و تسلیم در برابر یزید و پسر مرجانه بودند گذاشتند.

آب فرات را که هر پرنده و چرنده و حتی درنده‏ای از آن آزادانه بهره مند می‏شد؛ بر روی عزیزان اسلام و ریحانه‏ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اطفال و بانوان حرم آن بزرگوار بستند. جوانان هاشمی و راست قامتان حریم کرامت و انسانیت یکی پس از دیگری بر خاک می‏غلتیدند.

حضرت ابوالفضل هنگامی که صدای «العطش» کودکان را شنید موجی از حمیت و

ترحم بر جان و دلش نشست. ابوالفضل برای این که این بار سنگین را از دوش جان اندوه گرفته‏اش برگیرد، نزد برادر ارجمندش آمد تا رخصت جنگ و حمله بگیرد.

حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) به وی اجازه نداد و فرمود: «تو پرچمدار من هستی» امام نیک می‏دانست که ابوالفضل بازوی توانمند و حامی خاندان و لشکریان اوست. اما حضرت ابوالفضل گفت: «برادر! از دست این منافقان کوردل سینه‏ام تنگ شده است؛ می‏خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم.«

امام حسین (علیه‏السلام) که از ناله‏ی العطش کودکان رنج می‏برد و با صبری فوق طاقت همه‏ی شداید را – در راه حق – تحمل می‏فرمود، سرانجام به برادرش ابوالفضل العباس رخصت داد. ابوالفضل پیش از رفتن به سوی نهر علقمه – همچنان که شیوه و شیمه‏ی امام و پیروانش بود – به طرف سپاه ابن سعد رفت تا آنان را پند دهد و اتمام حجت فرماید. عباس صدا را بلند کرد و گفت: «ای پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) است که اصحاب و جوانانش را کشته اید و اینک خانواده و کودکانش تشنه‏اند. آنان را آب دهید که تشنگی جگرشان را آتش زده است.«

ابن سعد و لشکریانش را سکوتی هولناک فروگرفت. پس شمر بن ذی الجوشن پلید که برای خودنمایی همه جا آماده بود، دنائت را به حد اعلا رساند و گفت: «ای پسر بوتراب! اگر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت، قطره‏ای به شما نمی‏دادیم تا…»

حضرت ابوالفضل انکار و دنائت و سنگدلی آنان را به برادر گفت؛ اما چون تشنگی اطفال او را بی‏طاقت کرده بود، مشکی برداشت تا از شریعه آب برگیرد و تا پای جان فداکاری کند. لشکر دشمن را پراکنده ساخت و به سوی شریعه رفت. جگرش از تشنگی چون اخگری تافته بود. مشتی آب برگرفت تا بنوشد. در آن هنگامه‏ی عجیب از تشنگی برادرش و اطفال، به ویژه حضرت سکینه (علیهاالسلام) یادآورد. از نوشیدن آب خودداری کرد. الله اکبر! این چه درس بزرگی بود که عباس فرزند علی (علیهما السلام) به انسانهای عاشق فضیلت و کرامت داد. عباس خود را از یاد برده بود.

آری! همه‏ی پروانگان عاشق نور و حقیقت چنین‏اند. سرور آزادگان حضرت اباعبدالله

الحسین (علیه‏السلام) و برادران و یاوران و عزیزانش عاشق حق بودند و هر چه به اوج ایثار می‏رسیدند چهره‏های مصمم آنها شادابتر و برافروخته‏تر می‏شد و برای دیدار با «دوست» آماده‏ترمی‏شدند.

الله اکبر! براستی این عشق و ایثار بهت آور و حیرت زاست!

حضرت ابوالفضل در بازگشت به سوی خیام حرم، در محاصره‏ی تفاله‏های انسان‏نمای لشکر ابن سعد و مزدوران آزمند پسر مرجانه قرار گرفت. سعی کرد با تمام وجود از خود دفاع کند. بسیاری را کشت و تارومار کرد و آنها را از پیش پای تصمیم خلل ناپذیر خود برداشت. عباس با چهره‏ای گلگون به استقبال مرگ می‏شتافت. می‏خواست مشک آب را که هدیه‏ی او به نازنینان برادر بود به خیمه گاه برساند.

ناگاه یکی از ناجوانمردان بزدل در کمین آن حضرت نشست و از پشت حمله کرد و دست راست آن علمدار دلاور را قطع کرد. حضرت ابوالفضل قطع شدن دست خود را به هیچ گرفت و همچنان رجز می‏خواند و پیش می‏رفت:

والله ان قطعتم یمینی‏

انی احامی ابدا عن دینی‏

و عن امام صادق الیقینی‏

نجل النبی الطاهر الامینی‏

»به خدا قسم! اگر دست راستم را قطع کردید؛ من همچنان از دینم دفاع خواهم کرد و از امام درست باور خود، فرزند پیامبر امین و پاک، حمایت خواهم نمود.»

اندکی بعد نگون بخت دیگری به نام حکیم بن الطفیل در کمین حضرت ایستاد و دست چپ آن حضرت را قطع کرد. با این همه حضرت عباس، دلاور قریش، تلاش کرد به هر صورتی که امکان دارد آب به خیمه گاه برساند؛ اما پلید دیو سیرتی از لشکریان عمر سعد، عمودی بر سر آن حضرت نواخت. سپهسالار نینوا بر روی زمین افتاد.

در این هنگام با تمام وجود پیامی برای برادرش امام حسین (علیه‏السلام) که خود زیر بار تشنگی طاقت فرسا و مصائب پی‏درپی در حد اعلای مصیبت بود فرستاد: «یا اباعبدالله! برادر، سلامم را بپذیر!» حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) با وجود ممانعت دشمن خونخوار با جلادت و شجاعت بی‏نظیر، خود را بر سر پیکر برادر رساند. ابوالفضل را به صورتی مشاهده کرد که زبان و قلم از وصف آن عاجز است. با آه و افسوس فریاد زد: «آه! اینک

کمرم شکست و راههای چاره بر من بسته شد…»

بدین سان حضرت ابوالفضل دلاور در کنار برادر چشم از جهان فروبست و به سرای جاوید و نعیم ابدی شتافت. حضرت سیدالشهداء (علیه‏السلام) خبر جانگداز برادر را که سخت‏ترین مصیبت بود به سکینه و دیگر ساکنان حرم حسینی داد. همه صدا به نوحه و ندبه بلند کردند و گفتند:

»ای عم بزرگوار! الی ابوالفضل! چه قدر فقدانت بر ما سنگین و ناگوار است!

بدرود! ای قمر بنی‏هاشم! ای ستاره‏ی فروزان همت و فضیلت و کرامت!«.

بدین سان چهار نفر از پسران ام‏البنین: عباس، عثمان، عبدالله و جعفر در راه خدا و برادر عزیزشان حضرت سیدالشهداء به فوز و فیض شهادت نائل شدند. وقتی کاروان اندوهبار حسینی: پس از اسارت و تحمل شدائد و مصائب گرانبار و ناملایمات بسیار به مدینه‏ی منوره وارد شد، حضرت زینب (علیهاالسلام) شخصا برای تسلیت و تعزیت ام‏البنین به خانه‏اش تشریف برد و این خبر محنت اثر را به وی داد.

ام‏البنین اگر چه از فقدان پسران رشید و دلیر خود ناله‏ها سر داد و ندبه‏ها و اشعار سوزناک سرود ولی فدا شدن پسران خود را در راه حق و در رکاب سید جوانان بهشت حضرت امام حسین (علیه‏السلام) افتخاری بزرگ – برای خود و خانواده اش – می‏دانست.

درخشش شخصیت حضرت ابوالفضل در تمام میدانهای زندگی و مبارزه با باطل، همه جا ستایش انگیز و پرتو افشان بود، بویژه در کربلا در کنار برادر بزرگوار خود و دیگر برادران شهیدش.

ائمه‏ی اطهار (علیهم‏السلام) هر یک در یادآوری از ایثار و وفاداری حضرت ابوالفضل نکته‏ای گفته‏اند. از جمله حضرت صادق (علیه‏السلام) می‏فرماید: کان عمنا العباس بن علی نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع ابی عبدالله (علیه‏السلام) وابلی بلاء حسنا؛ (عموی ما عباس بن علی را بصیرتی نافذ و ایمانی استوار بود به همراهی برادرش اباعبدالله (علیه‏السلام) جهاد کرد و به خوبی از عهده‏ی آزمایش الهی سربلند در آمد.»

شاعران تازی و فارسی با توجه به علو شأن و ایثار و فداکاری و فضائل حضرت ابوالفضل و مصائب خاص آن حضرت در کنار برادرش حضرت امام حسین (علیه‏السلام) اشعار و

مدایحی سروده و از مناقب و مراثی آن حضرت سخن گفته‏اند.

از جمله «کمیت اسدی» در یکی از «هاشمیات» خود از حضرت ابوالفضل یاد کرده است. فضل بن محمد از نوادگان حضرت ابوالفضل که شیفته‏ی نیای عالیقدرش می باشد در قصیده‏ای به وصف و مدح جد خود پرداخته است.

شاعران فارسی زبان نیز – و گرچه اندک شماری – در مناقب و مراثی حضرت ابوالفضل (علیه‏السلام) داد سخن داده‏اند.

ظاهرا قدیمترین شاعرانی که درین مجموعه از آنها اشعاری آمده است «وصال شیرازی» و «سروش اصفهانی«اند که در ستایش رسول مکرم اسلام و ائمه اطهار (علیهم‏السلام) و نیز در مصائبشان اشعاری مؤثر سروده‏اند و درباره‏ی واقعه جانگداز عاشورا و از جمله حماسه‏ی حضرت ابوالفضل علمدار و ایثار و وفاداری آن شهسوار والا مقام اشعاری دارند.

در سالهای اخیر، به برکت انقلاب اسلامی، و بروز جنگ تحمیلی، دیگر بار خاطره‏ی جانبازان عاشورا تازه شد و دیدیم و شنیدیم که جوانان و حتی نوجوانان شیفته‏ی اسلام در جبهه‏ها، چه جانبازیها و ایثارها کردند و برای حفظ کیان اسلام و ثغور میهن اسلامی، خود را فدا نمودند و بزرگترین حماسه‏ها را در تاریخ معاصر آفریدند.

به پاس همین فداکاریها، هنرمندان و بالاخص شاعران، شاهکارهای هنری و شعری تازه‏ای را بوجود آوردند.

در مجموعه‏ای که تحت عنوان «کاروانی از شعرهای عاشورائی» در هفت منزل «به کوشش مرکز پژوهشهای فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی و انجمن ادبی شاعران انقلاب اسلامی» اخیرا چاپ شده است از نظرگاهی تازه به شخصیت‏های مقدس عاشورا از جمله حضرت ابوالفضل العباس نگریسته شده و اشعاری زیبا در قالبها و مضامینی تازه سروده شده که ما از برخی از آنها درین مجموعه سود جسته‏ایم.

در ترجمه‏ی احوال حضرت ابوالفضل از اثر ارزنده محقق علامه حاج شیخ باقر شریف قرشی که به قلم شیوای آقای سید حسن اسلامی ترجمه گردیده و به وسیله‏ی دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه‏ی مدرسین قم منتشر گردیده است بهره مند شده ایم که سپاس از این بزرگواران را فرض ذمه خود می‏دانیم.

لطف بسیار مدیر عامل دانشمند بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس و هیأت مدیره ی بنیاد مزبور مشوق این کمترین شیفته‏ی اهل‏البیت (علیهم‏السلام) بوده است. سپاسگزاری خود را در همین جا خالصانه به عرض می‏رسانم.

و الله ولی التوفیق – احمد احمدی بیرجندی

مرداد ماه 1375 هـ. ش