فدای همت و مهر و وفای تو عباس
که قد هر الفی پیش قامتت نون شد
»شهریار»
اگر روشناییها و نیکیها و فضیلتها را از تاریخ بشریت برداریم، چه میماند؟ جنگ و خونریزی و بی رحمی و شقاوت و دنائت.
پیامبران الهی، اولیاء حق، پیشوایان معصوم علیهمالسلام همه ستایشگر و مبلغ فضیلتها و کرامتهای بشری بودند. مکتب دانش و معرفت و فضائل را پایه گذاری کردند و خود بر قله رفیع آن بر آمدند.
پیامبران به امر خداوند بزرگ و به دستور منشورهای الهی، راههای روشن و سعادت را به بشرها – در ادوار تاریخ – نمودند و خود به آنچه گفتند، عمل کردند زیرا آنچه گفتند و به کار بستند پشتوانهی آسمانی داشت.
رسولان و انبیاء عظام کاروان بشریت را – در سایهی تلاش و فداکاری بی مزد و منت – به کمک روشنایی فضایل دینی و اخلاقی به سرای سعادت و جهان جاودانی که منزل امن و آسایش است راهنمایی کردند.
آنان که به دنبال فضیلت و کرامت انسانیاند و میخواهند صاحبان فضایل را باز
شناسند و به «مدینهی فاضلهی» مطلوب انسانها راه یابند؛ ناگریزند به سوی دست پروردگان انبیاء الهی و شاگردان مکتب انسان ساز ادیان آسمانی و معرفت خواهان قلمرو عرفان و خداشناسی؛ گام زنند تا بدانند که همهی نور و روشنایی و خیر و سعادت در آن جاست. اگر در ادیان و مذاهب و مسلکهای غیرالهی، فضایلی و کرامتی هست – که حتما هست – یا بی ریشه است و یا ریشه در هواهای نفسانی و مادی دارد. ممکن است، چند صباحی خوش بدرخشد و چشمها را خیره کند؛ ولی در حقیقت دولتی است مستعجل و زودگذر و به سوی خاموشی و فراموشی شتابگر. به گواهی تاریخ و شواهد روشن، بیش از همهی ادیان، دین آسمانی توحید و آیین پاک اسلام، نمونهها و اسوههای کمنظیر یا بینظیری، از صدر اسلام تا کنون، داشته است که درخشش آنها مایهی شگفتی همهی مردم مسلمان و حتی متفکران منصف جهان بوده و هست. فرد شاخص و مثل اعلا، پیامبر خاتم حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله است که سیرههای بازمانده از حالات و اعمال و سخنان و سنن و شرایع آن پیامبر عالیقدر، گواه این حقیقت انکار ناپذیر است.
این سیرهها نکتهای از حالات آن نبی مکرم (صلی الله علیه و آله) را از نظر دور نداشتهاند. پس از آن حضرت، امام و وصی و جانشین آن پیامبر عظیم الشأن؛ حضرت علی علیهالسلام، است که اسوهی تقوا و فضیلت بود و همگان بر فضیلت و دانش و بینش و شجاعت و نبالت و بلاغت وی در سخنوری و اشراف وی بر دانش گستری و داوری و کشورداری و عدالت بیمانند وی متفق بودند؛ حتی بدخواهان و کژاندیشان میدانستند که علی (علیهالسلام) از ابتدا در آغوش پر مهر رسولالله (صلی الله علیه و آله) بالیده و شمیم دلاویز وحی را از نزدیک استشمام کرده و در اعتقاد به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اسلام پیشقدم بوده است. علی (علیهالسلام) در همه جا همچون سایه به دنبال مربی گرانقدرش همراه و همگام و در تمام غزوهها – در جوار پیامبر (صلی الله علیه و آله) – بیش از همه شمشیر زده و کافران سیه دل را به کام مرگ فروانداخته و به زندگی ننگین آنها خاتمه داده است. علی (علیهالسلام) به خاطر پیامبر (صلی الله علیه و آله) همه خطرها را – در موقع نیاز – به جان خریده است.
علی (علیهالسلام) علاوه بر این که به برادری و وصایت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) مفتحر شده، دامادی رسول خدا را که بسیاری از صنادید و بزرگان عرب، برای احراز این مقام، گردن میکشیدند، به دست آورده است.
علی (علیهالسلام) باب مدینهی علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) و صاحب منزلت خاصی نسبت به رسولالله بود، با این همه خفاش صفتان نورافشانی او را بر نتافتند و از راههای دیگر به کار شکنی پرداختند و آن حضرت را از صحنهی ظاهری خلافت و حکومت بدور داشتند تا پرده بر حقایق مسلم فروکشند.
علی (علیهالسلام) – برای جلوگیری از فروپاشی اسلام نوپا -بیست و چند سال، برای گردآوری کلامالله مجید، خار در چشم و استخوان در گلو در خانه نشست و صبری تلخ فوق طاقت تحمل فرمود.
پس از گذشت چنین روزگاری، علی علیهالسلام، بنا به اصرار و پافشاری مردم خلافت ظاهری را پذیرفت؛ به امید این که آب رفته را به جوی باز آرد و عدالت اجتماعی را دوباره برقرار سازد و حق را بر مسندش بنشاند و باطل را از صفحه ی روزگار بزداید. اما حکومت دغلکار و ددمنش اموی سعی داشت جامعه را به طرف تباهی و ویرانی سوق دهد، کرامتهای انسانی را زیر پا بگذارد، آزادی را از مردم آزاده سلب کند و آزادگانی، همچون حجر بن عدی، رشید هجری و عمروبن حمق و… را مظلومانه نابود کند و ندای حق طلبانهی آنان را خاموش سازد؛ دارائیها را به سود خود تصرف نماید و مخالفان خود و شیعیان علی (علیهالسلام) را در مضیقهی مالی قرار دهد تا در برابر باطل سر فرود آورند.
سر دستهی یاغیان و تباهکاران؛ معاویه، قتل عثمان را که خود بانی آن بود و عایشه و طلحه و زبیر و دیگران را بدین کار برانگیخته و یاری کرده بود، بهانهی فتنه جوییهای خود قرار داد و جنگ جمل، جنگ صفین و نهروان را – که مایهی قتل و نابودی بسیاری از مسلمانان شده بود – پدید آورد. در پی همین توطئهها و نفاقها بود که صحابی بزرگوار؛ عمار یاسر و دیگر بزرگان و سرانجام امام بر حق و منادی عدالت حضرت علی (علیهالسلام) به دست پستترین تفالهی انسان نماها، ابن ملجم مرادی، شهید گردید.
پس از شهادت مولی علی (علیهالسلام) – که بزرگترین فاجعهی زمان بود – توطئه هایی علیه سبط اکبر، امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بوجود آمد و معاویه آن امام همام را – برخلاف تعهدات خود – مظلومانه به دست جعده دختر اشعث بن قیس مسموم کرد و زمینهی خلافت و حکومت را برای فرزند پلیدش یزید آماده نمود. این همه، زائیدهی حیله گریهای معاویه بود که با
روشنی و پاکی و آزادگی در افتاد و میخواست همهی رشتهها را پنبه کند و دوباره دوران سلطنت جاهلی را – به جای اسلام – برقرار سازد.
وقتی زمام امامت و زعامت، پس از فاجعهی قتل امام حسن علیهالسلام، به امام حسین (علیهالسلام) سالار شهیدان رسید، معاویه که در برابر نامههای هشیاری دهندهی آن حضرت جز تسلیم و اقرار چیزی نداشت و نیک میدانست که امام (علیهالسلام) او را از جنایاتی که مرتکب شده و راه باطلی که در پیش گرفته سخت بر حذر میدارد، در پی بهانهای برای قتل امام (علیهالسلام) بود. وقتی زمینهی خلافت را برای فرزند فاسق و شهوتران و بیاعتنا به موازین شرعی خود، فراهم میکرد، طرح و شیوهی رفتارش را نیز نسبت به امام حسین (علیهالسلام) و دیگر مخالفان پیریزی کرد. او میدانست که اگر بتوان دیگران را به نحوی راضی کرد؛ سبط رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را نمیتوان با وعده و وعید به تسلیم واداشت.
یزید که به دین و باورهای دینی اعتقادی نداشت، تنها میخواست میدان عیش و نوش ناروای خود را خالی از اغیار کند و آنچه خواستهی اوست به کمک هم مسلکان پلید خود -از ارتکاب پلیدیها و انجام دادن منکرات – عملی سازد.
اما فرزند دلبند رسول مکرم صلی الله علیه و آله، سالار شهیدان که به حکم امامت، مسؤولیت نگهبانی مسلمانان و دین و حیات اجتماعی آنان را در برابر افسار گسیختگیهای آن جرثومهی ننگ و فساد به عهده داشت، نمیتوانست ساکت بنشیند و زوال دین اسلام و حقایق و شرایع اسلامی را تماشاگر باشد. بدین جهت در خطبههای خود از مکه تا کربلا، به این معانی اشاراتی صریح میفرمود. از جمله در یکی از خطبههایش میفرماید: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه؟؛ «آیا نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل باز داشته نمیشود؟» این بیانات کوتاه هدف قیام حسینی (علیهالسلام) را کاملا روشن میسازد و بیانات دیگری که به وسیلهی آن حجت حق – در مواقف دیگر -ایراد شده است.
بدین جهت امام حسین (علیهالسلام) مخالفت خود را با یزید که مظهر فسق و دنائت بود، اعلام فرموده و پس از وداع قبر منور جد بزرگوارش با چشمانی اشکبار و قلبی تافته از اندوه، مدینه را با اهل و عشیره و برادر رشیدش حضرت ابوالفضل که افتخار پرچمداری آن
کاروان مقدس را به عهده داشت و دیگر برادران و برادر زادگان و جوانان هاشمی ترک کرد؛ و عازم مکهی معظمه گردید.
امام حسین (علیهالسلام) میخواست مکهی معظمه را پایگاهی برای گسترش دعوت و تبیین اهداف نهضت مقدس خود قرار دهد و مسلمانانی که برای ادای مناسک حج از اطراف و جوانب بدان جا آمده بودند به قیام علیه حکومت اموی، به ویژه یزید که دین را بازیچهی هوسهای خود قرار داده بود، برانگیزد و آنها را از اوضاع شوم حکومت وقت آگاه سازد.
»عمرو بن سعید اشدق» حاکم و دست نشاندهی یزید که ملاقاتهای مکرر مردم را با سالار شهیدان در مکه شاهد بود با هراس بسیار از این امر؛ از امام علت آمدن به مکه را پرسش کرد. اما امام در نهایت وقار و آرامش فرمود: «من به خداوند و این خانه پناهنده شدهام.» کم کم سخنرانیها و روشنگریها و ملاقاتهای حضرت امام حسین (علیهالسلام) یزید را هم که به وسیلهی «اشدق» در جریان امر قرار گرفته بود؛ هراسان کرد. سرانجام کار بدان جا رسید که حضرت امام حسین (علیهالسلام) پیش از مراسم حج، با گزاردن «عمرهی مفرده» و زیارت کعبهی معظمه، مکه را ترک فرمود امام (علیهالسلام) اندیشید گروه جنایتکار حاکم و یزیدیان نگون بخت، ممکن است وی را بناگاه از پای در آورند و حرمت کعبه هتک شود و چون این امر را مصلحت نمیدانست. بدین جهت راه عراق را که سران آن دیار، از آن حضرت با نامههای زیاد و پیاپی دعوت کرده بودند؛ در پیش گرفت.
بسیاری از کسانی که به ظاهر دلسوزی میکردند، در مکه و حتی در بین راه، آن حضرت را از رفتن به عراق باز داشتند؛ ولی آن حضرت درخواست آنان را نپذیرفت.
از سوی دیگر، هنگامی که کاروان حسینی به سوی عراق رهسپار بود بزودی بر حضرت امام حسین (علیهالسلام) روشن شد که مردم کوفه، پایگاه حکومت پدر بزرگوارش، دست از پیمان خود کشیدهاند و حاکم جنایتکار آن؛ پسر مرجانه، با ایجاد رعب و وحشت مردم را به تسلیم واداشته و فرستادهی مخصوص حضرت امام حسین علیهالسلام؛ مسلم بن عقیل را به صورت فجیعی به قتل رسانده و به زندگی هانی بن عروه یار وفادار اهلالبیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) خاتمه داده و چند تن دیگر از مسلمانان راستین را به جرم حق گویی به شهادت رسانده
است.
سرانجام حضرت امام حسین (علیهالسلام) با پرچمداری برادرش حضرت ابوالفضل العباس و همراهان و یاران با وفا و کم نظیر خود – پس از برخورد با حرّبن یزید ریاحی – در سرزمینی بایر که بدان «کربلا» میگفتند فرود آمد.
سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد که وعدهی حکومت ری چشم باطنش را کور کرده بود و از درک حقیقت عاجز بود، با چند هزار سپاهی، به مقابلهی سالار شهیدان آمده بودند تا خاندان رسالت را که مشعلدار جامعهی اسلامی و مایهی عزت و کرامت مسلمین بودند، در نهایت قساوت و بیرحمی در نزدیکی فرات، در محاصرهی آب و در تنگنای تسلیم قرار دهند و اگر بیعت یزید پلید را نپذیرفتند، آنان را تشنه کام و به ناروا، به قتل برسانند. حضرت ابوالفضل العباس سردار رشید و برادر با وفای حضرت امام حسین (علیهالسلام) حامل لواء، از نخستین لحظات حرکت از مدینه، چون خدمتگزاری جان نثار در خدمت برادر بود، دستورهای امام را، با دقت اجرا و از حریم عصمت پاسداری میکرد.
شخصیت والای حضرت ابوالفضل: حضرت علی (علیهالسلام) پس از مرگ جانگداز همسر والاتبارش حضرت زهرا علیهاالسلام، از برادرش عقیل که در انساب عرب و شناسایی خانوادهها و قبایل آگاه بود خواست، از خانوادهای کریم و اصیل برای وی همسری انتخاب کند. عقیل، امالبنین مادر حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) را که از خاندان بنی کلاب و در اصل و نسب و کرامت نفس و سخاوت و شجاعت معروف بود، برگزید. حضرت علی (علیهالسلام) در امالبنین، خردی نیرومند و ایمانی استوار و صفاتی نیکو، مشاهده کرد. دو سبط گرامی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امام حسن و امام حسین و زینب و ام کلثوم نور دیدگان علی (علیهالسلام) نیز در کنار این بانوی بزرگوار – پس از فقدان مادر عزیزشان – احساس آرامش میکردند.
نخستین مولودی که ام البنین به امر خداوند متعال، به جهان آورد؛ نوزادی بود زیبا رخسار که خاندان علوی را از فروغ شادی و موج سرور، سرشار کرد.
نوزاد را «عباس» [: دژم، شیر بیشه] نامیدند که بعدها ملقب به «قمر بنی هاشم» و مکنی به «ابوالفضل» گردید.
حضرت علی (علیهالسلام) از ولادتش بسیار شادمان و شاکر شد و او را در آغوش گرفت و
نخستین نغمهی توحید (اذان) را در گوش راست و «اقامه» را در گوش چپ او، فرو خواند. برخی از این رویداد را روز چهارم شعبان 26 هجری دانستهاند.
»عباس» روز به روز بالیدهتر شد و چندی بعد نوجوان و جوانی دلیر و نیرومند گردید که در کنار پدر بزرگوار و در رکاب برادر ارجمندش حضرت امام حسین (علیهالسلام) رشادتها و دلاوریها نمود و روزی که حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) برای حماسهی عاشورا مصمم گردید؛ به علمداری و سپهسالاری آن حضرت مفتخر شد و در این راه چنان رشادت و شهامتی از خود بروز داد که در تاریخ کرامت بشری بسیار کم نظیر است.
تربیت این مظهر وفاداری و ایثار در کنار پدر بزرگوارش علی علیهالسلام، جامع همهی کمالات انسانی و همراه دو سبط گرامی پیامبر (صلی الله علیه و آله) امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و در آغوش مادر با فضیلتش فاطمه (امالبنین) انجام پذیرفت.
عباس در تقوا و دینداری، ایثار و فداکاری، دانش و معرفت وجودی برتر شد. هنگامی که حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) برای ویرانی کاخ ستم اموی پا به سرزمین مقدس کربلا نهاد و پس از اتمام حجت و بیان سخنانی آتشین، در معرفی و وظیفهی الهی خود، که در دل آن کوردلان گمراه بی اثر مانده بود، تنها راه را در جنگ با سپاه ددمنش پسر مرجانه به سرکردگی عمر بن سعد دانست.
روز عاشورای سال شصت و یکم هجری فرا رسید.
روزی که بیان عظمت آن ورای حد تقریر است و در وسعت زمان نمیگنجد.
سپاه کافر کیش و بی رحم عمر سعد بنای حمله و تیراندازی به آن پاکدلان پاک آیین که نور رحمت و مایهی نجات آن تیره دلان از بردگی و ادبار و تسلیم در برابر یزید و پسر مرجانه بودند گذاشتند.
آب فرات را که هر پرنده و چرنده و حتی درندهای از آن آزادانه بهره مند میشد؛ بر روی عزیزان اسلام و ریحانهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و اطفال و بانوان حرم آن بزرگوار بستند. جوانان هاشمی و راست قامتان حریم کرامت و انسانیت یکی پس از دیگری بر خاک میغلتیدند.
حضرت ابوالفضل هنگامی که صدای «العطش» کودکان را شنید موجی از حمیت و
ترحم بر جان و دلش نشست. ابوالفضل برای این که این بار سنگین را از دوش جان اندوه گرفتهاش برگیرد، نزد برادر ارجمندش آمد تا رخصت جنگ و حمله بگیرد.
حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) به وی اجازه نداد و فرمود: «تو پرچمدار من هستی» امام نیک میدانست که ابوالفضل بازوی توانمند و حامی خاندان و لشکریان اوست. اما حضرت ابوالفضل گفت: «برادر! از دست این منافقان کوردل سینهام تنگ شده است؛ میخواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم.«
امام حسین (علیهالسلام) که از نالهی العطش کودکان رنج میبرد و با صبری فوق طاقت همهی شداید را – در راه حق – تحمل میفرمود، سرانجام به برادرش ابوالفضل العباس رخصت داد. ابوالفضل پیش از رفتن به سوی نهر علقمه – همچنان که شیوه و شیمهی امام و پیروانش بود – به طرف سپاه ابن سعد رفت تا آنان را پند دهد و اتمام حجت فرماید. عباس صدا را بلند کرد و گفت: «ای پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) است که اصحاب و جوانانش را کشته اید و اینک خانواده و کودکانش تشنهاند. آنان را آب دهید که تشنگی جگرشان را آتش زده است.«
ابن سعد و لشکریانش را سکوتی هولناک فروگرفت. پس شمر بن ذی الجوشن پلید که برای خودنمایی همه جا آماده بود، دنائت را به حد اعلا رساند و گفت: «ای پسر بوتراب! اگر سطح زمین همه آب بود و در اختیار ما قرار داشت، قطرهای به شما نمیدادیم تا…»
حضرت ابوالفضل انکار و دنائت و سنگدلی آنان را به برادر گفت؛ اما چون تشنگی اطفال او را بیطاقت کرده بود، مشکی برداشت تا از شریعه آب برگیرد و تا پای جان فداکاری کند. لشکر دشمن را پراکنده ساخت و به سوی شریعه رفت. جگرش از تشنگی چون اخگری تافته بود. مشتی آب برگرفت تا بنوشد. در آن هنگامهی عجیب از تشنگی برادرش و اطفال، به ویژه حضرت سکینه (علیهاالسلام) یادآورد. از نوشیدن آب خودداری کرد. الله اکبر! این چه درس بزرگی بود که عباس فرزند علی (علیهما السلام) به انسانهای عاشق فضیلت و کرامت داد. عباس خود را از یاد برده بود.
آری! همهی پروانگان عاشق نور و حقیقت چنیناند. سرور آزادگان حضرت اباعبدالله
الحسین (علیهالسلام) و برادران و یاوران و عزیزانش عاشق حق بودند و هر چه به اوج ایثار میرسیدند چهرههای مصمم آنها شادابتر و برافروختهتر میشد و برای دیدار با «دوست» آمادهترمیشدند.
الله اکبر! براستی این عشق و ایثار بهت آور و حیرت زاست!
حضرت ابوالفضل در بازگشت به سوی خیام حرم، در محاصرهی تفالههای انساننمای لشکر ابن سعد و مزدوران آزمند پسر مرجانه قرار گرفت. سعی کرد با تمام وجود از خود دفاع کند. بسیاری را کشت و تارومار کرد و آنها را از پیش پای تصمیم خلل ناپذیر خود برداشت. عباس با چهرهای گلگون به استقبال مرگ میشتافت. میخواست مشک آب را که هدیهی او به نازنینان برادر بود به خیمه گاه برساند.
ناگاه یکی از ناجوانمردان بزدل در کمین آن حضرت نشست و از پشت حمله کرد و دست راست آن علمدار دلاور را قطع کرد. حضرت ابوالفضل قطع شدن دست خود را به هیچ گرفت و همچنان رجز میخواند و پیش میرفت:
والله ان قطعتم یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقینی
نجل النبی الطاهر الامینی
»به خدا قسم! اگر دست راستم را قطع کردید؛ من همچنان از دینم دفاع خواهم کرد و از امام درست باور خود، فرزند پیامبر امین و پاک، حمایت خواهم نمود.»
اندکی بعد نگون بخت دیگری به نام حکیم بن الطفیل در کمین حضرت ایستاد و دست چپ آن حضرت را قطع کرد. با این همه حضرت عباس، دلاور قریش، تلاش کرد به هر صورتی که امکان دارد آب به خیمه گاه برساند؛ اما پلید دیو سیرتی از لشکریان عمر سعد، عمودی بر سر آن حضرت نواخت. سپهسالار نینوا بر روی زمین افتاد.
در این هنگام با تمام وجود پیامی برای برادرش امام حسین (علیهالسلام) که خود زیر بار تشنگی طاقت فرسا و مصائب پیدرپی در حد اعلای مصیبت بود فرستاد: «یا اباعبدالله! برادر، سلامم را بپذیر!» حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) با وجود ممانعت دشمن خونخوار با جلادت و شجاعت بینظیر، خود را بر سر پیکر برادر رساند. ابوالفضل را به صورتی مشاهده کرد که زبان و قلم از وصف آن عاجز است. با آه و افسوس فریاد زد: «آه! اینک
کمرم شکست و راههای چاره بر من بسته شد…»
بدین سان حضرت ابوالفضل دلاور در کنار برادر چشم از جهان فروبست و به سرای جاوید و نعیم ابدی شتافت. حضرت سیدالشهداء (علیهالسلام) خبر جانگداز برادر را که سختترین مصیبت بود به سکینه و دیگر ساکنان حرم حسینی داد. همه صدا به نوحه و ندبه بلند کردند و گفتند:
»ای عم بزرگوار! الی ابوالفضل! چه قدر فقدانت بر ما سنگین و ناگوار است!
بدرود! ای قمر بنیهاشم! ای ستارهی فروزان همت و فضیلت و کرامت!«.
بدین سان چهار نفر از پسران امالبنین: عباس، عثمان، عبدالله و جعفر در راه خدا و برادر عزیزشان حضرت سیدالشهداء به فوز و فیض شهادت نائل شدند. وقتی کاروان اندوهبار حسینی: پس از اسارت و تحمل شدائد و مصائب گرانبار و ناملایمات بسیار به مدینهی منوره وارد شد، حضرت زینب (علیهاالسلام) شخصا برای تسلیت و تعزیت امالبنین به خانهاش تشریف برد و این خبر محنت اثر را به وی داد.
امالبنین اگر چه از فقدان پسران رشید و دلیر خود نالهها سر داد و ندبهها و اشعار سوزناک سرود ولی فدا شدن پسران خود را در راه حق و در رکاب سید جوانان بهشت حضرت امام حسین (علیهالسلام) افتخاری بزرگ – برای خود و خانواده اش – میدانست.
درخشش شخصیت حضرت ابوالفضل در تمام میدانهای زندگی و مبارزه با باطل، همه جا ستایش انگیز و پرتو افشان بود، بویژه در کربلا در کنار برادر بزرگوار خود و دیگر برادران شهیدش.
ائمهی اطهار (علیهمالسلام) هر یک در یادآوری از ایثار و وفاداری حضرت ابوالفضل نکتهای گفتهاند. از جمله حضرت صادق (علیهالسلام) میفرماید: کان عمنا العباس بن علی نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع ابی عبدالله (علیهالسلام) وابلی بلاء حسنا؛ (عموی ما عباس بن علی را بصیرتی نافذ و ایمانی استوار بود به همراهی برادرش اباعبدالله (علیهالسلام) جهاد کرد و به خوبی از عهدهی آزمایش الهی سربلند در آمد.»
شاعران تازی و فارسی با توجه به علو شأن و ایثار و فداکاری و فضائل حضرت ابوالفضل و مصائب خاص آن حضرت در کنار برادرش حضرت امام حسین (علیهالسلام) اشعار و
مدایحی سروده و از مناقب و مراثی آن حضرت سخن گفتهاند.
از جمله «کمیت اسدی» در یکی از «هاشمیات» خود از حضرت ابوالفضل یاد کرده است. فضل بن محمد از نوادگان حضرت ابوالفضل که شیفتهی نیای عالیقدرش می باشد در قصیدهای به وصف و مدح جد خود پرداخته است.
شاعران فارسی زبان نیز – و گرچه اندک شماری – در مناقب و مراثی حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) داد سخن دادهاند.
ظاهرا قدیمترین شاعرانی که درین مجموعه از آنها اشعاری آمده است «وصال شیرازی» و «سروش اصفهانی«اند که در ستایش رسول مکرم اسلام و ائمه اطهار (علیهمالسلام) و نیز در مصائبشان اشعاری مؤثر سرودهاند و دربارهی واقعه جانگداز عاشورا و از جمله حماسهی حضرت ابوالفضل علمدار و ایثار و وفاداری آن شهسوار والا مقام اشعاری دارند.
در سالهای اخیر، به برکت انقلاب اسلامی، و بروز جنگ تحمیلی، دیگر بار خاطرهی جانبازان عاشورا تازه شد و دیدیم و شنیدیم که جوانان و حتی نوجوانان شیفتهی اسلام در جبههها، چه جانبازیها و ایثارها کردند و برای حفظ کیان اسلام و ثغور میهن اسلامی، خود را فدا نمودند و بزرگترین حماسهها را در تاریخ معاصر آفریدند.
به پاس همین فداکاریها، هنرمندان و بالاخص شاعران، شاهکارهای هنری و شعری تازهای را بوجود آوردند.
در مجموعهای که تحت عنوان «کاروانی از شعرهای عاشورائی» در هفت منزل «به کوشش مرکز پژوهشهای فرهنگی بنیاد شهید انقلاب اسلامی و انجمن ادبی شاعران انقلاب اسلامی» اخیرا چاپ شده است از نظرگاهی تازه به شخصیتهای مقدس عاشورا از جمله حضرت ابوالفضل العباس نگریسته شده و اشعاری زیبا در قالبها و مضامینی تازه سروده شده که ما از برخی از آنها درین مجموعه سود جستهایم.
در ترجمهی احوال حضرت ابوالفضل از اثر ارزنده محقق علامه حاج شیخ باقر شریف قرشی که به قلم شیوای آقای سید حسن اسلامی ترجمه گردیده و به وسیلهی دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعهی مدرسین قم منتشر گردیده است بهره مند شده ایم که سپاس از این بزرگواران را فرض ذمه خود میدانیم.
لطف بسیار مدیر عامل دانشمند بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس و هیأت مدیره ی بنیاد مزبور مشوق این کمترین شیفتهی اهلالبیت (علیهمالسلام) بوده است. سپاسگزاری خود را در همین جا خالصانه به عرض میرسانم.
و الله ولی التوفیق – احمد احمدی بیرجندی
مرداد ماه 1375 هـ. ش