جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حائر حسینی

زمان مطالعه: 8 دقیقه

امام صادق علیه‏السلام از «حیر» یاد نموده و فرموده‏اند: «آن بر کناره‏ی رود فرات در مقابل حیر است«.

حیر همانند حائر جای گودی است که آب باران به سوی آن جاری شده و در آن جمع می‏شود. (1).

در «تاج العروس» ذیل ماده‏ی حور آمده است: «حائر نام مکان شهادت امام مظلوم شهید ابوعبدالله الحسین علیه‏السلام است«.

نکته‏ی قابل توجه آن است که علت تسمیه‏ی حائر به این نام به لحاظ چرخیدن آب گرد قبر مقدس سیدالشهداء سلام الله علیه نمی‏باشد، «در زمانی که متوکل عباسی آب به قبر امام علیه‏السلام بست(، زیرا کلمه‏ی حائر و حیر قبل از خلافت متوکل بر زبان امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام جاری شده است.

آری، در حالی که خداوند سبحان آب را بر تمامی آفریدگانش مباح قرار داده بود، همین آب را از حجتش دریغ داشتند. خدای تعالی نیز به لحاظ این جانبازی ولیش در راه آیین توحید، وی را گرامی داشت و هنگامی که آب بر تربت پاکش بستند تا نشانی از آن باقی نگذارند، آب را بر گرد آن بر چرخش درآورد و اجازه نداد به حریم مقدس آن داخل شود. به این ترتیب نه تنها قبر مطهر از میان نرفت، بلکه روز به روز بر عظمت و شوکت آن افزوده گشت.

چیزی نگذشت که این معجزه‏ی آشکار زبانزد همگان شد و نسل به نسل بر زبانها جاری گشت. اعصار از فروغ آن درخشیدن گرفت و مجالس و محافل از ذکر آن صفا و رونق یافت. این منقبت را علمای بزرگ در کتب خود وارد ساختند، که از آن جمله‏اند: شهید اول در «ذکری«، اردبیلی در «شرح ارشاد«، سبزواری در «ذخیره«، شیخ طریحی در «منتخب» و عالم محقق در «جواهر«.

و چه بسیار از این مناقب و کرامات خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله که شمارشان از ستارگان فزونتر است و معاندان کینه توز در صدد پرده پوشی بر آن یا جعل نظائر آن برای پیشوایان خود برآمدند، و حال آنکه «خداوند ابا دارد جز آنکه نور خود را کامل نماید«.

یافعی در «مرآة الجنان» (ج 4 ص 273) در بیان کرامتی از احمد بن حنبل می‏گوید: زمانی رود دجله طغیان کرد و مقبره و بارگاه احمد بن حنبل را خراب نمود، جز اتاقی که ضریح او در آن قرار داشت، که آب وارد دهلیز شد و به اندازه‏ی یک ذرع هم روی هم انباشته گشت، اما به اذن الهی وارد اتاق نشد حتی غبارهایی که بر روی حصیرهای آنجا نشسته بود بر حال خود باقی ماند، و این خبر صحیح است.

آری، یافعی این کرامت [!] را از احمد بن حنبل نقل می‏کند و آن را هم روایتی صحیح معرفی می‏نماید، اما از بیان این کرامت برای سرور جوانان بهشت و جگر گوشه‏ی اسلام و گل خوشبوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بازمی‏ایستد.

اما بر فرض هم که این کرامت را از او بپذیریم، عذر او در برابر حادثه‏ی دیگری که دجله طغیان نمود و قبر احمد بن حنبل را فراگرفت و آثار آن را از میان برد، تا آنجا که امروز هم ضریحش شناخته نمی‏شود (2)، چیست؟

امثال این مطالب در کتب اینان فراوان است و از این طریق می‏خواهند با کرامات خاندان معصوم پیامبر صلی الله علیه و آله مقابله کنند. در اینجا ذکر برخی از این موارد، هر چند که ما را از راستای کتابمان خارج می‏سازد،

اما برای خواننده روشن می‏نماید که چگونه دشمنی، شخص را به انکار بدیهیات و پرده پوشی بر واقعیات می‏کشاند.

یافعی در «مرآة الجنان» (ج 3 ص 113) نقل می‏کند که چون ابواسحق شیرازی (م 476 ق) وارد بلاد عجم شد، اهالی شهرها برای تبرک جویی همراه با زن و اطفال خود به استقبال او آمده، لباسهای خود را به او می‏مالیدند و خاک پای مرکبش را برمی‏داشتند و از آن شفا می‏جستند.

اگر این خبر صحیح است، پس چرا شفا گرفتن از تربت امام حسین علیه‏السلام که سرور جوانان اهل بهشت است، بدعت و گمراهی معرفی می‏شود؟!

در صفحه‏ی 133 همین کتاب در بیان فضائل و کرامات احمد بن حنبل – به عنوان عنایات خداوند به او به واسطه‏ی خدمتگزاری خالصانه‏اش در راه دین – نقل می‏کند که ابراهیم حربی، بشر حافی را در خواب می‏بیند که از مسجد رصافه خارج می‏شود، در حالی که در آستینش چیزی پنهان نموده است. چون از او می‏پرسد می‏گوید: چون روح احمد بن حنبل نزد ما آمد، بر او در و یاقوت ریخته شد، این را من از میان آنها برداشتم.

آیا این درست است که این رؤیا از کرامات احمد شمرده شود، اما حدیث نبوی درباره‏ی سرور اوصیاء سلام الله علیه و کسی که نسبتش به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله مانند نسبت هارون به موسی است، و اگر او نبود پایه‏ی دین برپا نمی‏گشت و نهال اسلام بارور نمی‏شد، صحیح نباشد؟ که فرموده است: به هنگام ازدواج امیرالمؤمنین علیه‏السلام با سرور زنان عالم، خدای تعالی درخت طوبی (در بهشت) را فرمان داد که براتهایی را برای دوستداران علی و فاطمه علیهماالسلام فروریزد، و فرشتگانی زیر آن قرارداد تا آن براتهای آزادی از دوزخ را بگیرند و آن را برای ایشان تا روز قیامت ذخیره سازند، و این به جهت بزرگداشت علی و فاطمه علیهماالسلام است.

آیا راوی کرامت احمد بن حنبل فردی مورد اعتماد است و راوی این کرامت فردی نادان و رافضی است و حدیث هم حدیثی جعلی است؟ (3) با

وجود آنکه روایت یاد شده میان محدثان و فضیلت نگاران شهرتی خاص دارد.

سبکی نیز در «طبقات الشافعیة» (ج 1، ص 215) گوید که: از فضائل احمد بن نصر خزاعی آنکه چون واثق: خلیفه‏ی عباسی او را بر سر مسأله‏ی خلق قرآن به قتل رساند، سرش بعد از بریده شدن شروع به قرائت قرآن نمود و تا هنگامی که سر به بدن ملحق شد و دفن گشت، صوت قرآن از آن به گوش می‏رسید.

اما هم اینان اگر بشنوند که سر سیدالشهداء – که در راه دعوت الهی و احیای دین کشته شد – لب به کلام الله گشود تا حجت را تمام کرده و ماهیت حاکمان طاغوت را بر امت آشکار سازد و نیز تا آنکه شهادت مقدسش را لوث نسازند، این حدیث را مورد طعن خود قرار می‏دهند و راوی آن را جاهل و رافضی معرفی می‏نمایند. و این با وجود آن است که وی زاده‏ی رسول خداست و پیامبر صادق امین صلی الله علیه و آله درباره‏ی وی و برادرش امام حسن علیهماالسلام فرموده است که آنان امامان این امتند، خواه برخیزند و خواه بازنشینند، یا فرمود که آنان سرور جوانان اهل بهشتند. و حسین علیه‏السلام در نهضت مقدس خود راهی خلاف دین مبین نپیمود و سر مستی آغاز نکرد و بر بندگان ستم روا نداشت و حق کسی را پایمال نساخت.

اما سبکی به این نیز اکتفا نورزیده و مدعی کرامتی دیگر برای اسماعیل حضرمی شده و آن را هم از روایات مستفیض (که به طرق متعدد نقل شده) معرفی می‏نماید. وی در صفحه‏ی 51 از جلد 5 کتاب «طبقات الشافعیة» بیان می‏دارد که اسماعیل بن محمد بن اسماعیل حضرمی به همراه خادم خود در سفر بود. آفتاب در شرف غروب قرار داشت که وی به خادم خود گفت: به خورشید بگو که بایستد تا ما به منزل برسیم و نماز بگزاریم. خادم رو به خورشید نمود و سخن ارباب خود را برایش بازگو کرد. پس خورشید در جای خود ثابت ماند تا اسماعیل به خانه رسید و نماز خواند. بعد از آن به خادم گفت: آیا این زندانی را آزاد نمی‏سازی؟ خادم خورشید را فرمان داد تا غروب نماید. پس خورشید غروب نمود و هوا فورا تاریک شد. آری، او این خبر را درباره‏ی مردی که به گمانش از اولیای الهی است

مستفیض می‏داند، اما حدیث رد شمس را درباره‏ی امیرالمؤمنین علیه‏السلام که از ارکان نبوت بود، انکار می‏ورزد.

خطیب بغدادی در تاریخ خود (ج 4، ص 423) از ورکانی نقل می‏نماید که به هنگام وفات احمد بن حنبل، مسلمان و یهود و نصاری و زردشتی در سوگش عزاداری نمودند.

این بدعت و انحراف از دین نیست، اما شیعه که در سوگ سلاله و نور چشم پیامبر صلی الله علیه و آله مجلس عزا و نوحه برپا می‏سازد. از شیوه‏ی اهل ایمان خارج می‏شود. کما اینکه غزالی در «مکاشفة القلوب» (ص 187) می‏گوید: «مبادا به این بدعتهای رافضیان بپردازی و خود را مشغول غم و ندبه و گریه سازی، که این از اخلاق مؤمنان نیست«.

این طریقه‏ای است که دیگر مورخان نیز آن را پیموده‏اند. اما گناه شیعه چیست که راه پیامبرش را می‏پیماید، پیامبری که به مجرد یادآوری مصائب فرزندش حسین علیه‏السلام – در حالی که او هنوز زنده است – بر او می‏گرید و به سوی مسجد می‏رود و اشک از چشمانش فرومی‏غلطد. پس اصحاب که در میانشان ابوبکر و عمر و ابوذر و عمار هستند نیز به گریه می‏افتند. می‏پرسند: چرا می‏گویی؟ می‏فرماید: «هم اکنون جبرئیل آنچه را که بر حسین علیه‏السلام می‏رود برایم بازگو نمود«. (4).

امیرالمؤمنین علیه‏السلام به هنگام عزیمت به صفین از وادی کربلا می‏گذرد، پس در آنجا می‏ایستد و سرشک از دیده می‏بارد و می‏فرماید: «اینجا جایی است که از مرکب فرود می‏آیند و خونشان به زمین می‏ریزد، خوشا به حال تو ای خاک که خون دوستان [خدا] بر روی تو فرومی‏غلطد«. (5).

در این صورت آیا پیروی از صاحب شریعت و وصی بزرگوار آن حضرت درباره‏ی جگر گوشه‏ی وی که لوای نهضتی الهی را برافراشت، امری پسندیده نمی‏باشد؟ حال آنکه قرآن می‏فرماید:

و لکم فی رسول الله اسوة حسنة: (6).

و برای شما در (کردار) رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمشقی نیکو است.

مزید بر آنکه احادیثی که از پیشوایان ایشان رسیده و آنها را صحیح نیز می‏دانند، ایشان را به تظاهر به آنچه که موجب احیای امر آنان است وا می‏دارد، که از آن جمله است دعوت به راه دین و اظهار گریه و بیتابی و نوحه سرایی بر سرور جوانان اهل بهشت سلام الله علیه.

در این باره امام صادق علیه‏السلام در دعائی طولانی در سجده عرضه می‏دارند: اللهم ارحم تلک الصرخة التی کانت لنا، اللهم ان أعداءنا عابوا علیهم خروجهم الینا، فلم ینههم ذلک عن الشخوص الینا رغبة فی برنا، وصلة لرسولک، و خلافا منهم علی من خالفنا، اللهم أعطهم أفضل ما یأملون فی غربتهم فی أوطانهم و ما آثرونا به علی أبنائهم: (7).

خدایا بر این فریادهای (سوگواری) ایشان در حق ما رحمت آور، خدایا دشمنان ما عزیمت ایشان را برای (زیارت) ما ناپسند شمردند، اما این نکوهش آنان را از آمدن به سوی ما بازنداشت، زیرا ایشان خواستار نیکی به ما و خواهان رعایت حق خویشاوندی ما به پیامبر و مخالفت با مخالفان ما می‏باشند. خدایا در این غربت ایشان از وطنهایشان که ما را بر فرزندان خود ترجیح دادند، برترین چیزی را که امید دارند به ایشان عطا فرما.

همچنین حضرتش سلام الله علیه به حماد کوفی می‏فرماید:

آگاه شدم که گروهی از اهل کوفه و اطراف آن در نیمه‏ی شعبان نزد قبر حسین علیه‏السلام می‏آیند، گروهی به قرائت قرآن می‏پردازند، و دسته‏ای ماجراهایی را که بر وی رفته است حکایت می‏کنند، و جمعی به مرثیه سرایی می‏نشینند و زنانی هم بر او آزاری می‏نمایند.

حماد عرضه داشت: برخی از آنچه را فرمودید شاهد آن بوده‏ام، امام علیه‏السلام فرمود:

الحمدلله الذی جعل فی شیعتنا من یفد الینا و یمدحنا و یرثی لنا، و جعل فی عدونا من یقبح ما یصنعون: (8).

سپاس خدا را که در میان شیعیان ما کسانی را قرار داد که به سوی ما می‏آیند و ما را می‏ستایند و برایمان مرثیه می‏خوانند، و در میان دشمنان ما کسانی را قرار داد که این شیوه‏ی آنان را زشت می‏شمرند.

ذریح محاربی نیز به امام صادق علیه‏السلام عرضه داشت:

من فضیلت زیارت حسین علیه‏السلام را برای طائفه‏ام یادآور شدم، اما پسرانم مرا دروغگو خواندند.

امام علیه‏السلام فرمود:

دع الناس یذهبون حیث شاؤوا و کن معنا: (9).

مردم را واگذار هر جا می‏خواهند بروند، اما تو با ما باش.

در اینجا باید بپرسید اگر این روایات و دیگر نمونه‏های بسیار آنها موجب بزرگداشت شیعه نسبت به آن شعائر شده است، پس چرا این ایمان آنان مورد طعن و افترا قرار می‏گیرد؟ مگر گناه ایشان چیست؟ آیا کار خالد یا دیگری منشأی صحیح دارد، اما کار ایشان بدون منشأ و سرچشمه است؟ اهل انصاف کجایند؟

آری، سر این داوری ایشان در مورد شیعه که آنان را ریاکار و خودنما و اهل بدعت و ضلالت معرفی می‏کنند، نیست مگر آنکه برپا داشتن این شعائر، آشکار ساختن مظلومیت اهل البیت علیهم‏السلام و رسوا ساختن اعمال دشمنان ایشان است؛ همان دشمنانی که ستم را بر امامان شیعه سلام الله علیهم اجمعین گستردند و جاهلیت نخستین را بر جامعه‏ی اسلامی حاکم ساختند. ابن‏کثیر به این راز اعتراف نموده و می‏گوید: «هدف شیعه از این اعمال تنها این است که دولت بنی‏امیه را رسوا سازند، زیرا وی (امام حسین علیه‏السلام) در دولت ایشان کشته شد«. (10).

در این صورت واضح است که [در نزد ابن‏کثیر و امثال او] عملی که لازمه‏ی آن پلید شمردن کردار ستمگران است، مورد رضای حضرت حق نبوده و رسوا ساختن آن سرکشان و جباران که سرور جوانان اهل بهشت را کشتند و آیین توحید را به بازی گرفتند، باعث تقرب به درگاه ایزد منان نمی‏شود.


1) الصحاح، المصباح، القاموس، معجم البلدان.

2) بغداد فی عهد العباسیین، ص 146.

3) اللئالی المصنوعة، تألیف سیوطی، ج 1، ص 198.

4) أعلام النبوة، ماوردی، ص 53؛ الخصائص الکبری، تألیف سیوطی، ج 2، ص 125.

5) قرب الاسناد.

6) احزاب، 21.

7) کامل الزیارات، باب 40، ص 117 با اندکی اختلاف.

8) کامل الزیارة، ص 326.

9) همان کتاب، ص 143.

10) البدایة و النهایة، ج 8، ص 202.