یکی از راههای شناخت منزلت والای ابوالفضل علیهالسلام و صفات گرانقدر او، احادیث پیشوایان دین و ائمهی اطهار علیهمالسلام است، که عارف به ضمائر بندگان و واقف به شخصیت وجودی هر فرد میباشند. اما افسوس که بسیاری از این احادیث، به دست یغمای روزگار رفته و در حال حاضر از آنها نام و نشانی نیست. از جمله شیخ صدوق در «خصال» ج 1 ص 35 بعد از ذکر روایت حضرت سجاد سلام الله علیه در شأن ابوالفضل علیهالسلام اظهار میدارد که تمام آن حدیث را در باب فضائل عباس علیهالسلام در کتاب مقتل الحسین سلام الله علیه نقل میکند. و ظاهر امر آن است که در آنجا روایات بسیاری، در مناقب قمر بنیهاشم علیهالسلام آورده است، اما متأسفانه به سبب فقدان کتاب مزبور، آن اخبار هم به دست ما نرسیده است، و این مسألهای شگفت نیست، که بسیاری از آثار و کتب ارزشمند ما به وادی فنا رفته است.
به هر حال، ممکن است که از آن احادیث، این حدیث باشد که در
»عمدة الطالب» از عالم بزرگ، ابینصر بخاری، دانشمند نسب شناس، آورده شده که از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که فرمود:
کان عمنا العباس بن علی نافذ البصیرة، صلب الایمان، جاهد مع أبیعبدالله، وابلی بلاء حسنا، و مضی شهیدا.
عموی ما عباس بن علی علیهالسلام بصیرتی نافذ و بینشی عظیم، و ایمانی شدید داشت؛ در محضر امام حسین علیهالسلام جهاد نمود و (در راه حضرتش) جانبازی و ایثاری تمام نمود و شهید درگذشت.
همچنین با توجه به زیارتی که حضرتش به شیعیان خود آموخته، و دارای سند صحیح و متفق علیه علمای شیعه است، ما به مقام بزرگ ابوالفضل العباس علیهالسلام که دست کمی از مقام معصومین علیهمالسلام ندارد، آشنا میشویم.
امام جعفر صادق علیهالسلام در فراز نخست سلام اذن ورود حرم قمر بنیهاشم علیهالسلام میفرمایند:
سلام الله و سلام ملائکته المقربین و أنبیائه المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهداء و الصدیقین، الزاکیات الطیبات فیما تغتدی و تروح علیک یا ابن أمیرالمؤمنین:
سلام خدا و سلام فرشتگان مقربش، و سلام پیامبران مرسل و بندگان شایستهاش و سلام تمامی شهداء و صدیقان، سلامهائی پاک و طیب، در صبحگاهان و شامگاهان بر تو باد ای فرزند امیرالمؤمنین.
در اینجا امام علیهالسلام به سرچشمهی سلام الهی که رحمت بیپایان و عنایات تمام نشدنی اوست، به سلام ملائکهای که شاهد ارجمندی مردان بزرگ در ملأ اعلی و عالم قدساند، به سلام پیامبرانی که تمامی افعال و رفتارشان بر اساس رضا و وحی خداوند است و به سلام صلحا و شهدا که پیرو راستین انبیاء و اوصیایشان بوده و یا به مشاهدهی حقایق عالم غیب نائل آمدهاند علاوه بر معرفت و شناختی که از مقام و فضل و بزرگواری آن حضرت دارند، اشاره میفرماید، چرا که همگی این مقربان درگاه حق متعال با دعا و طلب
رحمت و سلام و تحیت بر ابوالفضل علیهالسلام است که به بارگاه الهی تقرب میجویند، زیرا که میدانند این امر بهترین راه برای رسیدن به لقای محبوب لایزال است، و بدین لحاظ میباشد که این سلامهای آنان به نص حدیث، پاک و طیب به شمار میرود.
اما بنا به روایت ابنقولویه، در «کامل الزیارة» و الزاکیات الطیبات آمده است. که در این صورت مقصود، عنایات خاصهی خداوند متعال است به قمر بنیهاشم علیهالسلام که به دعای کسی و اسباب عادی حاصل نشده و تنها انبیاء و جانشینانشان و شهدا و صدیقین بهرهمند از آن مقامند؛ مقامی که از آن هر ولیی از اولیای حق نیست و فقط شامل خاصان درگاه الهی که غرق در جذبهی عالم ملکوت و وارسته از تمام تعلقات، و فانی در ذات حق سبحانه و تعالی هستند، میشود.
از طرف دیگر، امام صادق علیهالسلام در زیارت سرور مظلومان، اباعبدالله الحسین علیهالسلام میفرمایند:
سلام الله و سلام ملائکته فیما تروح و تغدو و الزاکیات الطاهرات لک، و علیک سلام الملائکة المقربین و المسلمین لک بقلوبهم و الناطقین بفضلک…» (1).
سلام خدا و سلام فرشتگانش آن هنگام که شب مینمائی و صبح را بسر میبری بر تو باد؛ سلامهائی پاک و مطهر. و بر تو باد سلام ملائکهی مقرب و آنان که به دلهایشان تسلیم تواند و سخنگوی فضائلت میباشند…
با توجه به این زیارت، که شبیه زیارت حضرت عباس علیهالسلام میباشد، برای ما روشن میشود که منزلت قمر بنیهاشم علیهالسلام، شبیه مقام سیدالشهداء صلوات الله علیه است.
سپس امام علیهالسلام در ادامهی زیارت سردار کربلا میفرمایند:
أشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحة لخلف النبی المرسل:
شهادت میدهم که نسبت به جانشین رسول اکرم (امام حسین علیهما و آلهما
السلام) در مقام تسلیم بودی، حضرتش را تصدیق نمودی، و در شأن وی وفا ورزیدی و خیرخواهی کردی.
در اینجا برای ابوالفضل علیهالسلام، مقام تسلیم را که از رفیعترین مقامات سالکین و راهیان کوی محبوب یگانه؛ و گرانقدرتر از مرتبت رضا و توکل میباشد، برشمرده است؛ زیرا اعلی مرتبهی رضایت هر فردی، از خدای تعالی این است که محبوب و خواستهی حضرت حق سبحانه و تعالی محبوب و موافق طبع او باشد؛ و بنابراین، طبع در این منقبت ملحوظ است؛ و نیز بالاترین مراتب توکل آن است که آدمی خود را چنان در اختیار مشیت پروردگار قرار دهد که گویی پیکری بیجان در دست غسال است به طوری که هیچ ارادهای جز ارادهی خدا نداشته باشد، که در اینجا شخص متوکل، فاقد اراده است. اما صاحب تسلیم از خود که هیچ، برای هیچ چیز دیگر در عالم، وجودی نمیبیند؛ او طبعی ندارد که موافق مشیت حق باشد یا مخالف، و نه نفسی که برخوردار از اراده باشد یا نباشد؛ بلکه او خیمه در ساحت قدس زده و از خود و همهی تعلقات رسته است. و این مرتبت که فوق مقام توکل، و آن فوق مرتبهی رضاست، جز به بصیرتی نافذ و وصول به برترین مراتب یقین – همان مرتبهای که امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا:
اگر پردهها به کنار رود، به یقین من افزوده نمیشود، – حاصل نمیگردد.
اما دربارهی عناوین سه گانهی «تصدیق و وفا و خیرخواهی«، شک نیست که امام علیهالسلام منظورشان آن میباشد که ابوالفضل علیهالسلام از والاترین درجات آن برخوردار بوده است، چرا که از تسلیم وجودی او سرچشمه مییافت. و تصدیق او چون نسبت به حجت زمان و نهضت حضرتش سلام الله علیه در آن هنگامهی خطیر بود، همان مقام حقالیقین است؛ و همچنین است وفا و خیرخواهی او. زیرا وفای یک فرد نسبت به فرد دیگر، همانگونه که ممکن است به خاطر برادری و خویشاوندی و دوستی باشد، امکان دارد که به سبب معرفتی تمام نسبت به کسی که خداوند رعایت حق و حرمت او را بر امت واجب ساخته نیز
باشد. و از آنجا که امام صادق علیهالسلام بالاترین مراتب سالکان راه خدا را – که آن مقام تسلیمی است که لازمهی آن، مرتبت منیع حق الیقین است – برای ابوالفضل علیهالسلام برشمرده است، لاجرم اعمالی که از او صادر شده بر اساس تصدیق و خیرخواهی بوده، و آن ایثار گریش در راه برادر نه از آن رو انجام گرفته که امام حسین علیهالسلام برادرش یا فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله است، بلکه آن تسلیم و تصدیق و وفا و خیرخواهی که با جانبازی خود آنها را اثبات نمود، نبود مگر بدین خاطر که سیدالشهداء علیهالسلام امام واجب الطاعه بود و باید فرمایش او را به سر و جان پذیرفت. و این منزلتی است عظیم که عمل بر اساس آن – هر چند که بر پایهی دیگر موارد یاد شده هم باشد مورد تقدیر است – جز توسط صاحبان نفوس قدسیه که به درجهی عصمت نائل آمدهاند انجام نپذیرد.
تأیید بر این مطلب، آمدن عبارت «برای جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله» به دنبال آن سه منقبت است، چرا که اگر قمر بنیهاشم علیهالسلام بدان نیت عمل نمیکرد و اگر منظور امام این معنا نبود، میفرمود: «برای برادرت«، یا «برای حسین علیهالسلام«، «یا برای فرزند امیرالمؤمنین علیهالسلام«؛ پس این تعبیر که «برای جانشین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنان نمودی«، تنها نشانگر آن است که ابوالفضل علیهالسلام بدان علت که برادرش امام واجب الطاعه بود، در راهش جانبازی نموده است. و این صفتی است که جز صاحبان بصیرت و دارندگان همت بلند و بلند آوازگان کرامت و حریت بدان دست نیازند.
سپس از اینکه امام علیهالسلام تنها حضرتش را در میان سایر شهیدان به این خطاب مخاطب فرموده که:
لعن الله من جهل حقک، و استخف بحرمتک.
خدا لعنت کند آن را که حق تو را نشناخت و حرمت تو را پاس نداشت.
پی میبریم که سایر شهدا به این میزان از فضیلت دست نیافتهاند هر چند هر کدام را حق و حرمتی بسزا ثابت است، و تنها زادهی امیرالمؤمنین علیهماالسلام است که معارفش وسیعتر و ایمانش پایدارتر بوده، از این رو او را بر عهدهی دین و امت حقی برجاست که قابل انکار نیست، و با توجه به
این دو حق است که جاهل به حق او و هر کسی که حرمتش را پاس نمیدارد مستحق لعن و نفرین گردیده است. آری، شهدای دیگر هر چند در جانبازی و فداکاری راه اخلاص پیمودند و این عمل آنان از طهارت درون و معرفت به حق امام علیهالسلام سرچشمه میگرفت و از همین رو حقوق و احترام ویژهای دارند، ولی حق و حرمت عباس علیهالسلام را در این میان والایی و اوجی دیگر است، که او در راه جانبازی و فداکاری برای برادرش امام مظلوم علیهالسلام از هیچ دریغ نورزید و این مقام شامخ برای او ثابت است و این – به تصریح امام صادق علیهالسلام – به جهت بینش عمیق و صلابت ایمان حضرتش میباشد.
سپس امام صادق علیهالسلام در زیارت داخل حرم قمر بنیهاشم علیهالسلام میفرمایند:
أشهد و اشهد الله أنک مضیت علی ما مضی به البدریون:
گواهی میدهم و خدا را گواه میگیرم که تو همان راهی را که جنگاوران و شهدای بدر رفتند پیمودی.
در اینجا تشبیه به بدریون برای تقریب اذهان به بصیرت نافذ حضرت ابوالفضل علیهالسلام است، زیرا مجاهدان بدر از چنان بینش و بصیرتی برخوردار بودند که علیرغم ضعف خود و کمی نفرات و تجهیزات، و در حالی که دو اسب – یکی از آن مرثد بن ابیمرثد غنوی و دیگری از آن مقداد بوده – و هفتاد شتر – که دو نفره یا سه نفره سوار میشدند – بیشتر نداشتند (2)، با سران شرک رویاروی شده و همگی – جز تعداد اندکی که قلبشان زنگار گرفته بود – با قوت ایمان و سلاح بصیرت در زیر پرچم نبوت به استقبال مرگ رفته و شمشیرهای قریش را درهم شکسته و و دلیرانشان را به خاک نشاندند، و با امداد سه هزار از ملائکه (3) آنان را یا کشتند، و یا اسیر کردند و یا آواره ساختند؛ و بدین ترتیب به اولین پیروزی که پایههای اسلام را قوی و توانمند ساخت نائل آمدند.
اما در شهیدستان کربلا جنگ چهرهای دیگر داشت و دریای خون بود که موج میزد؛ و به گفتهی شاعر عرب:
و للأخطار وجه مکفهر
یشیب لهوله المردی الغلام
تری الأبطال من فرق سکاری
یدار من الردی فیهم مدام
هنگامههای خطرناک چهرهای عبوس و هول انگیز دارد آنگونه چهرهای که از رعب و ترس آن پسران نورس پیر میشوند.
در آن هنگام دلیران را میبینی که از خوف و هراس مستند، و این شراب مرگ است که در میان آنان گردش داده میشود و مستشان میسازد.
و در کربلا پیروان جبههی حق، بدون انتظار هیچ امداد الهی و بدون چشمداشت هیچ نیروی ذخیرهای، با عطشی جانگداز و نالهی اهل حرم از پشت سرشان، با سعهی صدر و دلهائی آرام بر لشکر عظیم کفر حمله برده و کوههای آهن را از جا برکندند. و آن نفوس پاکیزه، در این پیکارشان تسلی نمییافتند مگر اینکه شجرهی ملعونهی بنیامیه را از بیخ و بن برکنند، و در این راه خون خود را نثار کردند تا چون مایعی سوزان آتش به خرمن هستی آن دشمنان دین اندازند.
و تاریخ گواهی میدهد که بنیامیه بعد از واقعهی عاشورا، به فلاکت و بدبختی افتادند و سرانجام بعد از مدت زمانی، آثار ننگینشان از صحنهی روزگار محو گشت. و به این ترتیب واضح است که عاشورا، آن جاهلیت دومی را که به دست امویان شکل میگرفت درهم پیچید و پیروزی و تجدید حیاتی دیگر از آن اسلام ساخت، [که فرمودهاند:
الاسلام نبوی الحدوث و حسینی البقاء:
اسلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشأت گرفت و از حسین علیهالسلام بقا یافت. (مترجم(]
و سیدالشهداء علیهالسلام هم به همین مطلب اشاره میفرماید آن هنگام که از کربلا به بنیهاشم مرقوم فرمود:
من لحق بنا منکم استشهد، و من تخلف لم یبلغ الفتح (4).
هر که از شما با ما پیوست شهادت در انتظارش است، و هر که نپیوست به فتح و ظفر دست نمییابد.
در اینجا مقصود امام علیهالسلام از فتح، آثار نهضت مقدسش میباشد که پایههای کفر و الحاد را در هم شکست و خار و خاشاک باطل را از راه شریعت مطهر زدود، و با تحمل رنج و شکنجهای فراوان، دین جدش را احیا نمود.
و خوانندهی نیک اندیش با پیجوئی و کنکاش در واقعهی کربلا به خوبی آگاه میشود که قمر بنیهاشم بعد از برادرش سیدالشهداء علیهماالسلام شخصیت درجه دوم نهضت عاشورا میباشد و این سردار بود که از دیگر یاران حضرتش سلام الله علیه حفاظت و امداد مینمود.
همانگونه که شخص محقق، با نگرشی دقیق و به ایثارگران جبههی حق درمییابد که آنان علیرغم آنکه نسبت به مجاهدان جنگ بدر، امید کمتری به مدد و کمک رسانی داشتند، و بلکه باید گفت هیچ امیدی نداشتند، از تعداد کمتری برخوردار بودند و در سختی و تنگنای بیشتری قرار داشتند، با این حال چنان شجاعت و جانبازی از خود نشان دادند که تاریخ از خود به یاد ندارد. و این علاوه بر آن است که در اینجا دشمن از نفرات و تجهیزات بسیار فزونتری برخوردار بود، چرا که آنان زیر نظر دولتی متحد و نیرومند جنگ میکردند که به آنان نیرو و پشتیبانی میرساند. به خلاف غزوهی بدر که دشمن گروههائی از قبائل گوناگون عرب بودند که آنان را کینه و نخوت علیه اسلام متحد ساخته بود و احتمال بسیار میرفت که با مغلوب شدن آنها، اتحادشان از هم گسسته شود، زیرا قریش از آنجا که تصور مینمود مسلمانان عدهای ضعیف و ناچیزند و به آسانی در معرض نابودی، اندیشهی کمک رسانی بعدی از دیگر قبائل را نکرده بود.
بنابراین مشخص است که روز عاشورا اصحاب سیدالشهداء علیهالسلام در تنگنا و شدت بیشتری قرار داشتند و رنج و شکنج فزونتری بر آنان وارد شده
است؛ و مسلم است که پاداش و فضیلت هر مجاهدی به اندازهی مشقتی است که تحمل میکند، و از این رو شهدای کربلا برتر از شهدای بدرند.
اما سخن امام سلام الله علیه در تشبیه شهدای کربلا به سلحشوران بدر – همانگونه که قاعدهی تشبیه است – موجب برتری آنان بر ایشان نمیشود و حضرت آن مثل را، برای تقریب ذهن بیان داشتهاند، چنان که خدای متعال فرموده است:
مثل نوره کمشکوة فیها مصباح… (5).
نور او بسان چراغدانی میباشد که در آن چراغی است.
در صورتی که نور الهی کجا و چراغ و چراغدان کجا! اما از آنجا که چشمها یارای دیدن آن نور اقدس را ندارند و تنها بصیرتها میتوانند بدان دست یازند، خداوند سبحان آن مثل را برای تقریب اذهان زده است؛ که در این کلام امام علیهالسلام نیز همین منظور رعایت شده است.
شاهد بر این امر، ادامهی زیارت است که حضرت سلام الله علیه میفرمایند:
فجزاک الله أفضل الجزاء و أکثر الجزاء و أوفر الجزاء و أوفی جزاء أحد ممن وفی فی بیعته و استجاب له دعوته و أطاع ولاة أمره:
پس خداوند برترین و بیشترین و وافرترین و کاملترین پاداش کسی را از میان آنان (مجاهدین و شهدای در راه خدا) که به پیمانشان وفا نمودند، دعوت او را پذیرفتند و از ولی امر خود اطاعت کردند، به تو ارزانی فرماید.
در حالی که اگر در میان مجاهدان، فردی فضل و بهرهای فزونتر از عباس علیهالسلام داشت، این دعا یا این سخن، کلامی بیهوده و خارج از میزان عدل بود، و منزه است کلام معصوم که چنین باشد!
بنابراین مشخص است که هیچیک از ایثارگران جبههی حق، از سردار کربلا فضیلت و پاداش بیشتری نداشته و از وفای فزونتری برخوردار نبودهاند، مگر ائمهی معصومین علیهمالسلام که به دلیل دیگری از این عموم خارجند.
در اینجا ابوالفضل علیهالسلام از منزلت دیگری برخوردار است که امام صادق علیهالسلام آن را ویژهی وی بر شمرده است، آنجا که میفرماید:
أشهد أنک قد بالغت فی النصیحة، و أعطیت غایة المجهود، فبعثک الله فی الشهداء، و جعل روحک مع أرواح السعداء، و أعطاک من الجنان أفسحها منزلا و أفضلها غرفا:
شهادت میدهم که محققا تو در خیرخواهی، سر حد تلاش را نمودی و نهایت کوشش را انجام دادی. پس خداوند تو را در جمع شهدا، و روحت را با ارواح نیکبختان قرار داد و وسیعترین منزل و برترین غرفه را در بهشت به تو ارزانی فرمود.
در اینگونه موارد مقصود از «مبالغه» رسیدن امر به حدود لازمهی آن است، و این معنی در استعمالات عرب و محاورات آنان بسیار رائج است. و شک نیست که هر یک از شهدای کربلا، در طریق جانبازی بس مبالغه و تلاش نمودند و در آنچه برایشان واجب بود کوتاهی نورزیدند، و بر این امر شواهد بسیاری از اقوال و افعال آنان است که متذکر آنها نمیشویم.
از طرف دیگر مسلم است که کار نیک از لحاظ کمیت و کیفیت، به مقدار معرفت انسان سنجیده میشود. از این رو است که آن که از مقام رفیعی در معرفت برخوردار است و بر بلندای ایمان نشسته، لاجرم باید بیشترین تلاش خود را در آن هنگام نماید، و هر مقدار هم که نبرد به درازا کشد او باید به بهترین وجه، در عمل، معرفت خود را به خدا و حجت زمان اثبات سازد.
این در مورد جهاد ظاهر بود، اما دربارهی جهاد باطن هم چنین فرد گرانقدری میبایست پیوسته با نفس اماره در ستیز بوده، شوکت نفسش را درهم پیچد، حملههایش را دفع نماید و بر این مرکب سرکش لجام تقوا زند. همچنان که باید آن را به طاعت پروردگار ریاضت دهد و نفس را در طول حیات خود، به لوازم مشکل آن ملزم سازد.
البته در این دو پیکار درونی و بیرونی، عمل باید همراه با صفات ارزشمندی چون قصد قربت و اخلاص که منبعث از محبت به ذات حق و
معرفت شایستگی خداوند برای طاعت و عبادت، و شناخت نعم الهی که واجب است شکر آنها را ادا نمود، و بر اساس خشیت خداوند که از عظمت او در قلب پدید میآید و امثال این ویژگیهای نفسانی باشد.
کوتاه سخن: همانگونه که مراتب ایمان و معرفت متفاوت است، مراتب عمل هم گوناگون است و بینش صاحب هر کردار در عملش سنجیده میشود.
با توجه به این سخنان، شک نیست که هر یک از شهیدان دشت نینوا هر چند که منتهای جانبازی و ایثار را نموده باشد، اما شهید علقمه از آنجا که بصیرتش نافذتر، علمش فزونتر، ایمانش پایدارتر، گسترهی کردارش وسیعتر، هدفش والاتر و حدود وجودیش فراتر میباشد، بدین خاطر است که امام صادق علیهالسلام او را با خطاب «مبالغه در خیرخواهی» ستودهاند. و این فضیلتی، مختص به قمر بنیهاشم علیهالسلام است، چرا که آن مراتب بلند یاد شده در دیگر شهدای همرزم او یافت نمیشود.
و بسا که به سبب این مراتب سه گانه است که حضرتش را حقی بر دین و امت لازم آمده و حرمتی غیر قابل انکار ثابت گردیده است، و شایستهی این گشته که امام علیهالسلام در اذن ورود خطاب به وی بفرمایند:
لعن الله من جهل حقک و استخف بحرمتک:
خدا لعنت کند کسی را که حق تو را نشناسد و مقام تو را سبک بشمارد.
در اینجا درجهای عظیمتر و مقامی منیعتر سردار کربلا دارد که امام صادق علیهالسلام در زیارت خود میفرمایند:
و رفع ذکرک فی العلیین:
خداوند یاد تو را در ملأ اعلی بلند ساخت.
و این از آن رو است که احیاگر اسلام: ابوالفضل العباس علیهالسلام آن گونه در راه دین جانبازی نمود که با فرق غرقه به خون، به لقای الهی شتافت و به شهادتی نائل آمد که ساکنان عالم قدس: پیامبران، معصومین علیهمالسلام، ملائکهی مقربین، حور و ولدان و ارواح مقدسهی مؤمنین و مؤمنات را غرق شگفتی
و اعجاب نمود، و او در حالی به سوی آنان عروج نمود که آن ارواح پاکیزه با چهرههائی شکفته او را به سعادت جاودان و نعیم ابدی مژده میدادند.
آری، عباس علیهالسلام، در آن سیر متعالی خود همراه با نور عصمت، صفای علم، هیبت و عظمت، سیمای جلالت، جمال تقوا، سرور مهر و لطف الهی، فروغ نظر به جمال سرمدی، شکوهمندی طاعت، نیک سیمائی، جانبازی، قرب فداکاری و شکوفائی علم و عمل به لقای خداوند متعال نائل آمد. و یاد او را در آن مجلس ناستودنی قدسیان مقامی بلند و والاست و امام صادق علیهالسلام او را به ویژگی خداوند یادت را در ملأ اعلی بلند ساخت میستایند.
پس غرض امام علیهالسلام از این تعبیر همان است که ما گفتیم، نه صرف صعود یاد و نام حضرتش به عالم قدسیان، که این شایستهی هر انسان صالحی در عالم وجود است و اختصاصی به آنحضرت ندارد. بلکه تمام شأن و مقام آن است که نام والای حضرتش را بلندی و اوجی باشد که هر دیدهای با نظر اجلال و شکوه بدو نگریسته، با گوش تقدیر و سپاس آن را بشنود و دلها تقدیس او را در خود جای دهند. و اگر مقصود امام علیهالسلام تنها عروج نام و یاد حضرتش به آن عالم قدسی بود، در خطاب خود میفرمود: و رفع ذکرک الی علیین، یعنی: خداوند نام تو را تا عالم قدسیان بالا برد. اما چون مقصود امام علیهالسلام بالا رفتن نام حضرتش در میان سدره نشینان عالم قدس بوده است، عبارت را با «فی ظرفیت مساوی در» ذکر نموده، فرمود: فی علیین.
علامهی مجلسی در مجلد مزار «بحار» ص 165، به نقل از کتاب «مزار» شیخ مفید و «مزار» ابن مشهدی از امام صادق علیهالسلام روایت میکند که در زیارت خود خطاب به ابوالفضل علیهالسلام فرمودهاند:
لعن الله امة استحلت منک المحارم، و انتهکت فیک حرمة الاسلام:
خداوند لعنت کند مردمی را که محارم الهی را در شأن تو حلال شمردند و با کشتن تو حرمت اسلام را زیر پا نهادند.
این کلام شریف ما را به منزلتی عظیم از قمر بنیهاشم علیهالسلام که فوق درجهی عصمت است واقف میسازد، زیرا همانند این خطاب را دربارهی
هیچ یک از شهدای کربلا نمییابیم، با وجود آن که آنان به برترین مرتبهی فضل و برتری رسیدهاند که دیگر شهدا بدان دست نیازیدهاند، تا آن جا که امام علیهالسلام در زیارت نیمهی رجب میفرماید:
السلام علیکم یا مهدیون، السلام علیکم یا طاهرون من الدنس:
سلام بر شما ای هدایت شدگان، سلام بر شما ای پاکان از پلیدی.
همچنان که میفرماید:
طبتم و طابت الأرض التی فیها دفنتم:
شما پاک و طیب هستید و زمینی که در آن دفن گشتید پاک و طیب شده است.
بلکه آن خطاب در مورد علی اکبر علیهالسلام که هیچ شکی در عصمتش نیست وارد نشده است. از اینجا معلوم میشود که عباس علیهالسلام منزلت و مقامی دارد که قریب به مقامات ائمهی اطهار علیهمالسلام است و همانگونه که اسلام بدانان حفظ میشود و با شهادتشان حرمت دین زیر پا نهاده شده، همانطور هم به سبب وجود او اسلام حفظ گشته و با شهید شدنش، حرمت دین از میان رفته است، و این مقامی فوق عصمت است که در مورد آن حضرت انتظار میرود.
1) مجلد مزار بحارالأنوار، ص 148؛ به نقل از کامل الزیارة.
2) شرح نهجالبلاغهی ابن ابیالحدید، ج 3، ص 319 و 320.
3) آل عمران، 124.
4) کامل الزیارة، ص 75.
5) سورهی نور، 34.