جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در جمع اصحاب

زمان مطالعه: 10 دقیقه

موکب شکوهمند حسینی به نزدیک کربلا می‏رسید، در حالی که جوانمردان و مدافعان شرف از خاندان رسالت و اصحاب برگزیده‏ی حضرت سیدالشهداء علیه‏السلام غرق سرور و نشاط بودند؛ و این از آن رو بود که می‏دانستند خداوند متعال، نعمتی عظیم بدانان ارزانی فرموده و شهادت آنان را سبب بقای دین و نابودی بدعت و انحراف مقرر نموده است.

آری، آنان – که رضوان الهی نثارشان باد – بواسطه‏ی نیات صادقه‏ای که حضرت حق بدانان عطا فرموده بود، در سیر الی الله خود از هیچ فراز و نشیبی و از خبر هراس انگیز بی‏وفایی و بازگشت مردم بیم نداشتند، و سینه را سپر بلا می‏ساختند؛ چرا که می‏دانستند موهبتی بزرگ نصیبشان شده است که جز مقربان درگاه الهی بدان نائل نیایند. و از این رو با خاطری آسوده و قلبی مطمئن، هر تیر و ضربتی را به جان خریدند و هر مقدار که در شدت و سختی بیشتری قرار می‏گرفتند، بیشتر گل رویشان می‏شکفت، و هر چه که ظالمان به ظلمت نشسته بیشتر بر آنان می‏تاختند، ستاره‏ی وجودشان فزونتر پرتوافشانی می‏کرد. شاعر عرب در این باره نیکو سروده است:

و مذ أخذت فی نینوی منهم النوی‏

ولاح بها للغدر بعض العلائم‏

غدا ضاحکا هذا و ذا متبسما

سرورا و ما ثغر المنون بباسم (1).

و آنگاه که در نینوا بار انداختند و برخی علائم نیرنگ کوفیان آشکار گشت؛

یکی را می‏دیدی که در خنده است و دیگری در تبسم و سرور، و حال آن که راهیان مرگ بر سیمایشان نشان از نشاط نیست.

از آن جمله بریر بن خضیر با عبدالرحمان انصاری، در شب عاشورا، به شوخی و ملاعبه پرداخت. عبدالرحمان گفت: این هنگام باطل پردازی نیست. بریر گفت: به خدا قسم قوم من می‏دانند که از جوانی تا به حال من از بیهوده‏گری به دور بوده‏ام، اما از آنچه که در انتظارمان است در سرور و نشاطم؛ به خدا سوگند که بین ما و در آغوش گرفتن حورالعین جز اینکه اینان تیغ بران بر ما برکشند فاصله‏ای نیست، و من دوست داشتم که هم اکنون بر ما شمشیر برمی‏کشیدند (2).

همچنین حبیب بن مظاهر را خندان یافتند. یزید بن حصین به او گفت: این چه هنگام خنده است؟ حبیب گفت: کجا بهتر از اینجا برای سرور؟ در حالی که میان ما و در آغوش گرفتن حورالعین جز شمشیر این طاغیان فاصله‏ای نیست (3).

و شگفتا از نشاط عابس بن ابی‏شبیب شاکری، که چون در دشت خون و شهادت درآمد و مبارز طلبید، خصم از آنجا که می‏دانست او دلاوری یگانه است، از رویارویی با او احتراز می‏ورزید. عابس چون چنین دید، زره و کلاه خود را به گوشه‏ای پرتاب کرد و بار دیگر آن قوم دغا را به پیکار خواست. اما باز آن روبه صفتان در کمینگاهها خزیده و جرأت مبارزه‏ی رویاروی نداشتند؛ اما فرصت را غنیمت شمرده و با سنگ و تیر پیکر پاکش را خستند، تا اینکه پیکانی بر قلبش نشست و جوی خونی دیگر روانه‏ی دریای خون شد. و این انبساط خاطر و سرور نبود مگر به واسطه‏ی یقین او به رسیدن به وصل محبوب و نعیم پایدار او.

و عجبا از برخی تاریخ نگاران که در روایات کربلا، به تحریف حقایق پرداخته و بر این گرانمایگان دلیرمرد، اتهاماتی بربسته‏اند که انسان را همی شرم آید و وجدان پاک از پذیرفتن آنها سرباز می‏زند. از جمله گویند:

یاران سیدالشهداء علیه‏السلام در روز عاشورا به حدی ترسان و نگران بودند که هر مقدار در سختی و تنگنای بیشتری قرار می‏گرفتند، اندامشان می‏لرزید و رنگ از رخسارشان می‏پرید، و تنها در آن میان حسین علیه‏السلام سیمایش چون ماه تابان می‏درخشید!! (4).

و این نیست مگر شعبه‏های خشم و کینه که از سینه‏ی اینان شعله می‏کشد، و بر اساس عناد خود با اهل بیت علیهم‏السلام تاریخ را دگرگون می‏سازند. و این بعد از آن است که چون نتوانستند به سالار شهیدان سلام الله علیه خط انحرافی بربندند، اصحاب و اهل بیت آن حضرت را هدف تیرهای تهمت خود قرار دادند. همانان که مولایشان درباره‏شان فرمود:

من اصحابی بهتر از اصحاب خود و خاندانی بهتر و باوفاتر از خاندان خویش نمی‏شناسم (4).

من همه را آزمودم و همه را دلیر و سربلند یافتم، آنان چنان جانبازی نمودند و از هستی خویش گذشتند که بیش از انس طفل شیرخوار به سینه‏ی مادر، خواهان مرگ هستند (5).

و شخص آگاه، نیک می‏داند که این تاریخ پردازان چه در درون دارند و چه هدفی را دنبال می‏کنند…

و شگفت‏تر، سخنی دیگر است که آن را «محفر» (ظاهرا از سپاه عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه) نقل می‏کنند که به یزید گفت:

ما بر آنان تاختیم و آنان از صولت ما در تپه‏ها و حفره‏ها پنهان می‏شدند (6).

بر دهانت خاک باد ای رذل عنصر! گوئی که چشمانت به کوری

نشسته بود که ببینی چگونه در آن هنگامه‏ی هولناک، طالبان شهادت، در راه دین مبین بدون هیچ ترس و بیمی سر و جان می‏باختند؛ تا آنجا که کار چنان بالا گرفت که دلیرمردیهای اصحاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام در جنگ صفین و دیگر وقایع و جنگهای گذشته از خاطرها رفت، و در مجالس کوفه شجاعت آنان زبانزد همگان گردید (7).

آری ای یار یزید! گوئی که هول و ترس عاشورا بر تو غلبه کرده و خود هم نمی‏دانی که چه می‏گوئی! یا اینکه بر تو سختی بسیاری وارد شده و به ورطه‏ی فراموشی افتاده‏ای!

اما اگر وقایع کربلا را از خاطر برده‏ای، آیا ناله‏ی بیوه زنان و اشکهای یتیمان کوفه را که سراسر فضای کوفه را فرا گرفته بود نیز فراموش کرده‏ای، که این ناله‏ها همه از آن رو بلند بود که آن برگزیدگان الهی با شمشیرهای آهیخته‏ی خود، شوهران و پدران آنها را که دشمنان خدا و رسول خدا بودند، به درک فرستاده بودند!

اما به لحاظی سخن تو مقبول است ای سرباز یزید شرابخوار! چرا که هنگامی به به عرصه‏ی کارزار رسیدی که از آن دلیران به خون خفته، کسی را روح در پیکر نبود که به حیات ننگینت خاتمه دهد…

دشمن صادق بسان عمرو بن حجاج است که درباره‏ی نیات پاک و اخلاص و جانبازی یاران سیدالشهداء علیه‏السلام – چون خواست که در روز عاشورا قومش را علیه آنان تحریک کند – گفت:

آیا می‏دانید با چه کسانی در نبردید؟ با دلیر مردانی تکاور و صاحبان هوش و فراست؛ با قومی که در جستجوی مرگ‏اند، و با اینکه اندک‏اند هیچیک از شما با آنان پیکار نمی‏کند مگر آنکه به خاک و خون می‏غلطد. به خدا قسم اگر جز از طریق سنگباران آنها بخواهید با ایشان بجنگید، همگی شما را از دم تیغ خواهند گذراند.

عمر سعد گفت: سخنی به راست گفتی، من ندیدم که کسی را به نبرد

اعزام دارم و مردی از آنان به جنگ با وی برنخیزد (8)؛ و اگر هر یک از شما به تنهائی به میدان رود جان سالم به در نخواهد برد (9).

به یکی از سربازان عمر سعد گفته شد: وای بر تو! آیا خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله را به قتل رساندید؟ گفت:

ما در نبرد با کوهها مواجه بودیم، و اگر تو هم آنچه ما شاهد بودیم، می‏دیدی همان کار را می‏کردی، گروهی بر ما حمله کردند که چون شیر ژیان بودند و با شمشیرهای سهم آگین خود به میمنه و میسره‏ی لشکر زده و تکاوران ما را به خاک و خون می‏کشیدند. آنان به استقبال مرگ می‏رفتند، امان ما را نمی‏پذیرفتند، به مال دنیا رغبتی نداشتند و خواهان ریاست و سلطنت نبودند. و اگر لحظه‏ای ما از آنان باز می‏ایستادیم، احدی از ما را زنده نمی‏گذاشتند پس ما چه می‏توانستیم کرد، ای بی‏مادر!؟ (10).

و نیز گواه صبر و پایداری آنان در برابر دشمنان، سخن کعب بن جابر است، که چون بریر بن خضیر را کشت، «نوار» همسر کعب یا خواهرش وی را سرزنش نموده، گفت: بر کشتن فرزند فاطمه یاری دادی و سرور قاریان قرآن را به قتل رساندی! سوگند که کاری بس بزرگ و ناهنجار بجای آوردی؛ به خدا سوگند که هرگز با تو سخن نگویم. کعب ابیاتی سرود که بنا به نقل طبری در تاریخ خود (ج 6، ص 247) چنین است:

و لم ترعینی مثلهم فی زمانهم‏

و لا قبلهم فی الناس اذ أنا یافع‏

أشد قراعا بالسیوف لدی الوغی‏

ألا کل من یعطی الذمار مقارع‏

و قد صبروا للضرب و الطعن حسرا

و قد نازلوا لو أن ذلک نافع‏

و از آغاز جوانی تا حال، همانند آنان را چه در زمان خودشان و چه پیش از آنان، ندیده بودم.

به هنگام کارزار، سلحشورترین شمشیر زنان بودند؛ آری، هر که از ناموس و

حرم خویش دفاع کند، سلحشور است.

آنان با سر و بدن برهنه هر گونه ضرب شمشیر و نیزه را به جان می‏خریدند، و اگر سودمند می‏دانستند از اسبها نیز پیاده می‏شدند.

حال با این ترتیب باید پرسید کدامیک از آنها، دچار اضطراب شده بود تا اندامش به لرزه درافتد؟

آیا زهیر بن قین است که نزد حضرت اباعبدالله علیه‏السلام آمد و اجازه‏ی نبرد خواست و گفت:

أقدم هدیت هادیا مهدیا

فالیوم ألقی جدک النبیا

ای هادی امت و مشعل هدایت، آیا اجازه می‏فرمائی که پیش بتازم و به پیشگاه جد بزرگوارت، رسول اکرم صلی الله علیه و آله باریابم؟

یا ابن‏عوسجه است که در آخرین لحظات حیات چشم از خون گشود و به حبیب بن مظاهر وصیت کرد که دست از یاری سیدالشهداء علیه‏السلام بر ندارد؟ و گوئی که بلا و شکنجهائی که به جان خریده برای اثبات فداکاریش کافی نبوده است.

یاابوثمامه‏ی صائدی است؟ که در آن عرصه‏ی خون و شمشیر در سیر الی‏الله هیچ چیز برای او مهم نبود جز نماز، که چون وقت آن فرا رسید به امام حسین علیه‏السلام عرضه داشت: جانم به فدایت می‏بینم که دشمن به شما نزدیک شده [و چندان از زندگانی ما باقی نمانده است]، و به خدا قسم دوست دارم در برابر شما به خون خود در غلطم و هنگامی به لقای خدا نائل آیم که این نماز را که وقتش نزدیک شده با شما گزارم. امام حسین علیه‏السلام فرمود: نماز را یاد کردی، خداوند از نمازگزاران و ذاکران خود قرارت دهد (11).

یا سعید حنفی است، که چون حضرتش به نماز ایستاد، در مقابل مولای خود، خویشتن را سپر تیرها ساخت و از هر طرف که آن رذل عنصران پیکان پرتاب می‏کردند، بدان طرف خم می‏شد؛ تا اینکه از کثرت جراحات وارده و خون بسیاری که از بدنش رفت در شرف مرگ قرار گرفت (11) و به

سیدالشهداء علیه‏السلام عرضه داشت: آیا در حق شما وفا نمودم؟ و امام فرمود: آری، تو در مقابل من به بهشت قدم خواهی نهاد.

یا ابن ابی‏شبیب شاکری است که در آن حال که شجاعان و دلیران برای حفظ خود، از آسیب جنگ لباس رزم به تن می‏کردند، زره و کلاه خود خویش را به در می‏آورد تا دشمن – که از او در هراس بود – بتواند برای پیکار به او نزدیک شود؟

یا دو صحابه‏ی دیگر از تیره‏ی غفار، که نزد امام حسین علیه‏السلام آمدند و در حالی که می‏گریستند اجازه‏ی نبرد خواستند؟ امام فرمود: چرا می‏گویید؟ به خدا قسم که بعد از ساعتی دیگر چشمانتان [به نعیم جاودان آخرت] روشن می‏گردد. گفتند: ما برخود نمی‏گرییم و بر شما می‏گرییم که اینان شما را احاطه نموده و ما بر دفاع از شما و حرمتان قادر نیستیم؛ که حضرت آنها را مورد تفقد و عنایت خود قرار دادند.

باری، بگذریم، حضرت باقر علیه‏السلام فرمودند:

ان أصحاب جدی الحسین لم یجدوا ألم مس الحدید (12).

همانا اصحاب جدم حسین علیه‏السلام درد آهن را حس نکردند.

چون در این حدیث شریف، دقت و تعمق نمائیم، بر ما واضح می‏شود که تا چه حد این گرانمایگان پایداری داشتند و چگونه نسبت به جراحات وارده، بی‏اعتنا بوده و مشتاق وصل محبوب بودند. و این امر در نزد کسی که محبتش به عشق نشسته و دوستیش به شیدائی کشیده، هیچ شگفت نیست، زیرا که جذبه‏ی معشوق، چنان هوش از سرش برده که دیگر خود را فراموش نموده است.

صاحب «أغانی» گوید: زنی به نام عزت وارد بر کثیر شاعر شد. کثیر در خیمه‏ی خود بود و برای خود تیرهای چندی می‏تراشید. چون نگاهش به وی افتاد، زیبائی او مبهوتش ساخت و خود را فراموش نمود و با آن وسیله‏ی

تیز کننده‏ای که داشت بجای تیز کردن تیر به بریدن انگشتان خود پرداخت، و خون از دستانش جاری بود و او حس نمی‏کرد (13).

اما بهترین نمونه‏ی این خودباختگی، در زندگی حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه‏السلام است که به فرموده‏ی قرآن کریم چون زنان میهمان زلیخا، جمال دلارای او را دیدند دست از ترنج نشناختند و به جای ترنج دست خود را بریدند، و گفتند: تبارک الله! این بشر نیست، بلکه در حسن و جمال به فرشته ماند (14).

آنجا که این زنان با مشاهده‏ی صورت زیبای یوسف، هوش از سرشان برفت و دست از ترنج نشناختند، دیگر از اصحاب سیدالشهداء علیه‏السلام که زبدگان عالمند شگفت نیست که با مشاهده‏ی مظاهر جمال لایتناهای الهی، و کندن خود از این عالم ناسوت و پر کشیدن به سرای ملکوت و فانی شدن در ولایت سرور ملک وجود، ضربت نیزه و شمشیر را حس نکنند.

این بود فرازهائی از جانبازی یاران سیدالشهداء علیه‏السلام و راز این فداکاریها. اما پیشتاز و پیشاهنگ آنان در این فداکاریها، سردار کربلا و پرچمدار نهضت عاشورا، حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام می‏باشد. همو که در برابر هیاهو و غلغله و شیهه‏ی اسبان و سپاهی که پی‏درپی افزون می‏شد، و در برابر این لشکر چندین هزار نفری یزید پلید – این زاده‏ی میسون مسیحی (معشوقه‏ی معاویه) – که زمین و آسمان را بر او ننگ ساخته بود، هیچ هراسی نداشت.

بجحافل بالطف أولها

و أخیرها بالشام متصل‏

آنان رویاروی لشکریانی در کربلا بودند، که ابتدای آن در نینوا و انتهایش در شام بود.

قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام در جمع آن سیه‏دلانی که عزم آن داشتند که شجره‏ی پاک امامت را از ریشه و بن برکنند و شکوفه‏های آن را پرپر سازند، سیمایش چون ماه تابان می‏درخشید، چرا که برخوردار از بینش و بصیرتی بود

که او را به جانبازی در راه وصل محبوب می‏کشاند. و این در حالی بود که می‏دانست اگر برادرش را در آن دشت خون وانهد در رفاه و آسایش خواهد بود.

امام حسین علیه‏السلام در شب عاشورا خطاب به خویشان و یاران خود فرمود:

هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا، فأنتم فی اذن منی، فان القوم لم یطلبوا غیری، و لو ظفروا بی لذهلوا عن طلب غیری، و لیأخذ کل رجل منکم بید رجل من أهل بیتی و تفرقوا فی سوادکم هذا (15).

شب فرا رسیده و هم امشب مرا به شما اجازه است که راه دیار در پیش گیرید، زیرا اینان به غیر من کاری ندارند و اگر به من دست یابند از پی‏جوئی همراهانم منصرف می‏شوند. پس هر یک از شما دست مردی از خاندانم را برگیرید و در این سیاهی شب متفرق شوید.

در اینجاست که عظمت مقام و غیرت و حمیت قمر بنی‏هاشم سلام الله علیه که نشانگر قوت ایمان و مقام معرفت و شجاعت و ثبات حیرت انگیز حضرتش است، رخ می‏نمایاند، و می‏گوید:

ما چنین نکنیم، خداوند بعد از تو ما را زنده ندارد!

دیگر افراد بنی‏هاشم و نزدیکان حضرت هم به این آموزگار معرفت و صاحب بینش و بصیرت، اقتدا جسته و همگی به قربان ساختن خود، در کوی دوست و فدا نمودن هستی خویش در تحت لوای سیدالشهداء علیه‏السلام اعلان نظر نمودند. (16) آری، آنان از زندگی دنیا هر چند که در رفاه و خوشکامی باشد دست کشیدند و در بیکرانه ساحت قدس خیمه افراشتند.

فرزندان عقیل گفتند:

خداوند زندگی بعد از شما را بر ما تیره سازد. ما دست از یاریت برنمی‏داریم تا اینکه با خاندان خود، در راهت جان بازیم.

ابن‏عوسجه گفت:

اگر مرا سلاحی نباشد، برای حمله به دشمن دست به سنگ می‏برم تا اینکه در برابرت به خون خود در غلطم.

سعید حنفی گفت:

آیا تو را وانهیم؟! نه به خدا سوگند چنین نکنیم، تا پروردگار بداند که ما سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله را در مورد شما اجرا نموده‏ایم. و اگر من بدانم کشته می‏شوم، سپس زنده شده و باز به قتل رسم، و بعد از آن بدنم را بسوزند و خاکسترم را بر باد دهند، و این امر هفتاد مرتبه تکرار گردد، دست از تو برنمی‏دارم تا در برابرت شربت مرگ سرکشم. و چگونه چنین نکنم و حال اینکه یکبار کشته می‏شوم و در برابر، سعادت جاودانه‏ای در پیش دارم که پایانی ندارد.

سپس دیگر اصحاب نیز، سخنانی بدین مضمون، در جانبازی و ایثار بیان کردند.

فأجادوا الجواب و اخترطوا البیض‏

اهتیاجا الی جلاد الأعادی‏

و انثنوا للوغی غضاب اسود

عصفت فی العدی بصرصر عاد

حرسوه حتی احتسوا جرع الموت‏

ببیض الظبا و سمر الصعاد

سمحوا بالنفوس فی نصرة الدین‏

و أدوا فی الله حق الجهاد

پاسخ بسیار نیکو دادند و برای حمله‏ور شدن به سوی دشمنان، شمشیرهای خود را تیز کرده، سبکبال تاختند.

چون شیرهای خشمگین بر سپاه اعداء تاختند، و چون تندبادی که بر قوم عاد و ثمود وزید بر دشمنان تاختند.

شمع وجودش را حفاظت کردند تا هنگامی که با تیغهای آبدیده و نیزه‏های نیلگون شربت شهادت نوشیدند.

نقد جانشان را در راه یاری دین در طبق اخلاص نهادند و حق جهاد را ادا کردند.

بعد از این که حضرت اباعبدالله الحسین علیه‏السلام، نیت صادقانه و

اخلاص آنان را مشاهده نمود، ایشان را به فردا خبر داد و فرمود:

من و شما همگی، و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار، کشته می‏شویم، و تنها سجاد علیه‏السلام زنده می‏ماند، زیرا او پدر امامان است.

سپس حضرتش حجاب عالم ناسوت از مقابل چشمانشان برگرفت و آنان نعیم بهشت و منازل خود را در آخرت ملاحظه نمودند (17).

و این امر از قدرت الهی امام علیه‏السلام و تصرف و ولایت او شگفت نیست و مورخین نظیر آن را در مورد ساحران فرعون نقل می‏کنند، که آن هنگام که ایمان آوردند و فرعون تصمیم به قتلشان گرفت، منازل خود را در بهشت مشاهده کردند (18).


1) از قصیده‏ی شیخ صالح کواز حلی؛ و نیز گفته شده سروده‏ی تمیمی است.

2) تاریخ طبری، ج 6، ص 241. مثیر الأحزان، تألیف ابن‏نما، ص 27. بحار، چاپ کمپانی، ج 10، ص 241.

3) رجال کشی؛ نفس المهموم، ص 127.

4) تاریخ طبری، ج 6، ص 254 و 238.

5) الدمعة الساکبه، ص 325.

6) تاریخ طبری، ج 6، ص 264.

7) مناقب ابن شهرآشوب.

8) تاریخ طبری، ج 6، ص 249.

9) مقتل محمد بن ابی‏طالب.

10) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابی‏الحدید، ج 1، ص 307.

11) تاریخ طبری، ج 6، ص 251 و 252.

12) خرائج راوندی.

13) أغانی، ج 7، ص 37.

14) یوسف، 31.

15) تاریخ طبری، ج 6، ص 238. مثیرالأحزان، ص 26.

16) طبری، ج 6، ص 239. ارشاد شیخ مفید.

17) خرائج راوندی. اسرار الشهاده، ص 400.

18) أخبار الزمان، ص 247.