جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

علی موسوی گرمارودی

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

ابوالفضائل

ای سرو بلند باغ ایمان‏

وی قمری شاخسار احسان‏

دستی که ز خویش وانهادی‏

جانی که به راه دوست دادی‏

آن، شاخ درخت با وفایی است‏

وین، میوه‏ی باغ کبریایی است‏

رفتی که به کشتگان دهی آب‏

خود گشتی از آب عشق، سیراب‏

آن آب ز کف غمین فرو ریخت‏

وز آب دو دیده با وی آمیخت‏

برخاست ز بار غم خمیده‏

جان بر لبش از عطش رسیده‏

بر اسب، نشست و بود بیتاب‏

دل، در گرو رساندن آب‏

ناگاه یکی دو روبه خرد

دیدند که شیر آب می‏برد

دستان خدا ز تن جدا شد

وان قامت حیدری، دو تا شد

بگرفت بناگریز، چون جان‏

آن مشک، ز دوش خود، به دندان‏

جان در بدنش نبود و می‏تاخت‏

با زخم، هزار نیزه می‏ساخت‏

چون عمر گل، این نشاط کوتاه‏

تیر آمد و مشک بر درید، آه‏

چون سوی زمین خمید آن ماه‏

عرش و ملکوت بود، همراه‏

تنها نفتاد بو فضائل‏

شد کفه‏ی کائنات مایل‏

هم برج زمانه بی‏قمر شد

هم خصلت عشق بی‏پدر شد (1).


1) آینه‏ی ایثار، ص 309.