معرفت این عالم فرزانه و شور و شوق جاودانهی این اندیشمند فرهیخته،
او را بر آن داشته که با ژرف نگری زیبا فرزندان شهید امالبنین را به چهار رکن استوار کعبه تشبیه کرده و با سفر به چشمهی خورشید، حرارت سوزندهی آن را بدین داغ جانسوز تشبیه کند. برگزیدهای از این اشعار عرشی بدین گونه است:
چشمهی خور در فلک چهارمین
سوخت ز داغ دل امالبنین
آه دل پردهنشین حیا
برده دل از عیسی گردون نشین
دامنش از لخت جگر لالهزار
خون دل و دیده روان ز آستین
مرغ دلش زار چو مرغ هزار
داده ز کف چار جوان گزین
اربعة مثل نسور الربی(1).
سدره نشین از غمشان آتشین
کعبهی توحید از آن چهار تن
یافت ز هر ناحیه رکنی رکین
قائمهی عرش از ایشان به پای
قاعدهی عدل از آنها متین
یاد ابوالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقهی ماتم نگین
اشک فشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زیبا قرین
ناله و فریاد جهانسوز او
لرزه درافکنده به عرش برین
کای قد و بالای دل آرای تو
در چمن ناز بسی نازنین
تیر کمانخانهی بیداد زد
دیدهی حق بین تو را در کمین
چهار جوان بود مرا دلفروز
والیوم اصبحت و لا من بنین (2).
نام جوان مادر گیتی مبر
تذکرینی بلیوث العرین (3).
چون که دگر نیست جوانی مرا
لا تدعونی ویک امالبنین (4) (5).
1) این شاعر خردمند در شعر خود با اقتباس برخی از مصرعهای امالبنین، آتشی افزون در دلها به پا کرده است، معنای این مصرع بدین قرار است: چهار نفر چون کرکسان کوهسار بودند که کشته شدند و رگ حیات آنان قطع گردید.
2) امروز صبح کردم در حالی که دیگر پسری ندارم.
3) مرا به یاد شیران بیشه میاندازید.
4) دیگر مرا امالبنین نخوانید.
5) سردار کربلا، ص 380 و 381؛ چهرهی درخشان قمر بنیهاشم، ص 163 و 164؛ العباس، ص 223.