شعارهای شعور افروز اخلاص و شجاعت عباس همچنان وی را به خیمهها نزدیک میکرد که انبوه دشمن راه را بر او بستند و نبرد تن به تن شدیدتر
شد. در این هنگام یزید بن رقاد جهنی به کمک حکیم بن طفیل، پشت درخت خرمایی به کمین نشست و دست راست عباس را از بدن جدا کرد. حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و ضمن حمله به سپاه عمر سعد، چنین رجز خواند:
والله ان قطعتم یمینی
انی احامی ابدا عن دینی
و عن امام صادق الیقین
نجل النبی الطاهر الامین
به خدا قسم، اگر دست راست مرا قطع کنید، همانا من از حمایت دین خود دست برنمیدارم و از پای نمینشینم. از امامی که به یقین رسیده است و از نوهی پیامبر پاک امین علیهالسلام حمایت خواهم کرد.
حکیم بن طفیل، که در پشت درخت خرما به کمین نشسته بود با شمشیر، ضربهای به دست چپ عباس علیهالسلام وارد کرد. علمدار کربلا، که سقوط بیرق را نشانهی شکست لشکر حسینی میدانست، علم را به سینه چسبانید تا هر چه بیشتر در اهتزاز بماند.
دشمنان، که از صولت و شهامت عباس ایمن شده بودند، ناجوانمردانه به او نزدیک شده، وی را محاصره کردند و با هجومی روبه صفتانه باران تیر به سوی او روانه ساختند. در این هنگام تیری به مشک نشست و آبها به زمین ریخت. تیری دیگر به سینهی مبارک عباس خورد و تیری نیز به چشم شریفش فرورفت. در این حال، ناجوانمردی پلید به ابوالفضل حمله کرد و با عمودی آهنین سر آن حضرت را خونآلود ساخت. تاب و توان از عباس گرفته شد و تنها فریاد برآورد:
»علیک منی السلام یا اباعبدالله.» (1).
سلام و درود من بر تو، ای اباعبدالله.
امام حسین علیهالسلام چون صدای عباس را شنید به سان عقابی خود را به برادر رسانید. ابوالفضل علیهالسلام در خاک غلتیده، انبوه تیر بر بدنش نشسته بود. خون پاکش نینوا را گلگون ساخته بود. تیر در چشم داشت و آه بر لب؛ نه دستی تا در مقابل برادر اظهار ادب کند و نه توانی که به استقبال حسین بشتابد.
امام برادر خود را چون سرو خرامانی میدید که چیزی جز شاخههای شکسته از او باقی نمانده است؛ درخت تنومند سی و چهار سالهای که شاخههای آن با تیغ دشمن به زمین افکنده شده است. شیر بیشهی ایمان دیگر نه صولتی داشت که در دل دشمن ترس اندازد و نه چشمی که خشمگینانه به دشمنان اهل بیت علیهمالسلام بنگرد (2).
حسین علیهالسلام، با مشاهدهی پیکر غرق در خون توان از دست داد، گریست (3) و فرمود:
»الان انکسر ظهری و قلت حیلتی و شمت بیعدوی.» (4).
هم اکنون کمرم شکست، چارهام رو به کاستی رفت و دشمن زبان به
سرزنشم گشود.
نشان رنج و مصیبت در سیمای او نمایان شد، نالهای جانسوز سرداد، با دلی شکسته و چشمانی اشکبار به سوی خیمهها روان شد، ولی نزدیک خیمهها اشکهایش را با آستین پاک کرد تا اهل حرم سرشک دیدگانش را مشاهده نکنند (5) و نگران نشوند.
1) العباس، ص 163.
2) سردار کربلا، ص 290.
3) نفس المهموم، ص 337 – 335؛ منتهی الآمال، ص 456 – 455.
4) العباس، ص 163؛ مقتل مقرم، ص 338.
5) همان، ص 339 – 338؛ سردار کربلا، ص 291.