عباس، که پند و اندرز خود را بیثمر دید، به سوی ابوعبدالله علیهالسلام بازگشت و طغیان و عناد دشمن را بازگو کرد. اما ناگاه فریاد العطش کودکان را شنید. امواج اندوهبار این سخنان، سیلی سختی بر روان او بود. دیگر توان بردباری نداشت. بر اسب نشست و در حالی که نیزهای در دست و مشک آبی بر دوش داشت به طرف شریعهی فرات حرکت کرد. آوار دشمن آب را محاصره کرده، دستیابی به شط را مشکل میساخت؛ اما خون علی در رگهای عباس میجوشید و غیرت و دلاوری مانعی پیش پای خود نمیشناخت.
چهار هزار نفر محافظان شریعه اطرافش را گرفته، به سوی وی تیراندازی کردند. پور علی چون شیری غران به انبوه سربازان حمله میبرد و آنان را به عقب میراند. گاهی صدای شمشیرها و زمانی آوای نیزهها به گوش میرسید. ابهت سیمای عباس و قامت بلند او هراس در دل دشمن افکنده بود و ظرافتهای مبارزهی او در چپ و راست، کار را بر آنان دشوار ساخته بود. دیری نگذشت که هشتاد تن از محافظان شریعه به خاک افتادند و عباس با دلاوری خویش به شریعه وارد شد.
امواج چین در چین آب و گوارایی شط فرات، یادآور عطش وی شد. سقای کربلا، که خود جگری سوزان از عطش داشت، دست زیر آب برد تا جرعهای بیاشامد، ولی به یاد تشنگی حسین و اهل بیت او افتاد و آب را فروریخت. (1) سپس مشک را پر ساخت، بر شانهی راست خویش قرار داد و رجزخوان به سوی خیمه حرکت کرد.
حرامیان، که انتظار فرصتی داشتند تا عباس را از حرکت به سوی خیمهها باز دارند، ناگهان با فریاد دلیرانهی ماه بنیهاشم مواجه شدند و هراس بر وجودشان پنجه افکند. این ابیات حماسی از لبان دلیر کربلا به گوش میرسید:
یا نفس من بعد الحسین هونی
و بعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین وارد المنون
و تشربین بارد المعین
فالله ما هذا فعال دین
ای نفس، بعد از حسین خوار باش و هرگز نخواهم که بعد از او زنده بمانی.
این حسین است که دل از حیات شسته است و تو آب سرد و گوارا مینوشی؟!
به خدا قسم این شیوهی دین من نیست.
ارادهی چشمگیر و عزم بینظیر سپهسالار کربلا اوجی آسمانی داشت؛ عزیزترین هدیه را، که از جان گرامیتر میداشت، با خود حمل میکرد و به یاد صورت برافروخته کودکان پیش میرفت. صدای سیه سرشتان پلید
بلند شد: اگر آب به خیمهها برده شود دیگر نمیتوان با حسین جنگید… عباس را محاصره کنید… مشک را نشانه گیرید….
با این فریاد شوم، هجوم گرگان و ددان به سوی عباس بیشتر و بیشتر شد. سربازان دشمن در چپ، راست، روبهرو و پشت سرش قرار گرفتند. آنان که علمدار کربلا را نمیشناختند گمان بردند که کار تمام شده و با این محاصره عباس از پای در میآید. اما قهرمان نینوا از روبه صفتان باکی نداشت؛ ضربات آنان را دفع میکرد و با زمزههایی حماسی دشمن را دور میساخت:
وقتی مرگ مرا به سوی خود میخواند، از آن هراسی ندارم تا اینکه پیکرم در میان دلیرمردان به خاک افتد، جان من فدای جان پاک مصطفی باد! من عباس هستم، کارم سیراب سازی تشنگان است و در روز نبرد از شر دشمن هیچ ترس ندارم (2).
1) العباس، ص 163 – 162؛ منتهی الآمال، ص 455؛ نفس المهموم، ص 337.
2) لا ارهب الموت اذا الموت رقیحتی اواری فی المصالیت لقانفسی لنفس المصطفی الطهر وقاانی انا العباس اغدوا بالسقاو الا اخاف الشر یوم الملتقی.(العباس، ص 163؛ نفس المهموم، ص 334 تا 337(.