جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

امان از «امان‏نامه«

زمان مطالعه: 2 دقیقه

شب دامن سیاه خود را بر صحرا افکند و هر کس در خیمه به کاری مشغول بود که ناگاه سواری سیه‏سیرت از دور نمایان شد، از ظلمت شب استفاده جست و خود را به پشت خیمه‏ها رسانید. نگاهی به اطراف کرد، کاغذ پاره‏ای شوم از لباس خود برون آورد و فریاد زد:

-… کجایند خواهرزادگان ما، کجایند عبدالله، جعفر، عباس و عثمان…؟

صدای او به سان زوزه‏ای وحشتناک بود که از حیوانی درنده‏خو به گوش می‏رسید؛ حیوانی که سر از لانه‏ی تباهی و ظلمت خود برون کرده بود تا فضایل ابوالفضل را برباید و صفات آسمانی مؤمنان را دچار توفان دسیسه و ناجوانمردی کند. اما عباس و برادرانش، که در کوی حسینی قلبی آرام و نفسی مطمئن داشتند و در آغوش اهل بیت علیهم‏السلام درس وفاداری و ایثار فراگرفته بودند، شرمگینانه به امام نگریستند و هیچ سخنی بر لب نیاوردند. باز فریاد شوم پیک ذلت و خواری بلند شد:

– کجایند عباس و برادرانش؟! کجایند…؟

حضرت فرمود:

– سخنش را جواب دهید، گر چه فردی فاسق است.

همگان دریافتند که آن سوار پلید «شمر» است که «جوشن» نامردی بر پیکر دارد و فریاد بی‏وفایی سر می‏دهد. عباس و برادرانش دستور امام حسین علیه‏السلام را بر دیده‏ی اطاعت نهادند، از خیمه بیرون آمدند و گفتند:

چه می‏خواهی؟

شمر پاسخ داد: ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید. به فرمان امیرالمؤمنین یزید گردن نهید و خود را با حسین به کشتن مدهید.

عباس همچون شیری خشمگین شمشیر سخن برکشید و با فریادی رعدآسا فرمود:

– خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا ما را امان می‏دهی و فرزند رسول خدا را امانی نباشد؟ آیا ما را فرمان می‏دهی که طاعت ملعون و ملعون زاده‏ها را گردن نهیم؟!

شمر، که قاطعیت سخن ابوالفضل را دریافت و صلابت ایمان وی را دید، چون گرگی شکست خورده راه اردوگاه یزیدیان پیش گرفت. (1).


1) قمر بنی‏هاشم، ص 44 و 45؛ تذکرة الخواص، ص 142؛ سردار کربلا، ص 212 – 210؛ العباس: ص 107 – 106.