شیوهی دیرینهی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و سیرهی امیرالمؤمنین علیهالسلام دوری از درگیری و روی آوردن به گفتگو بود. حسین علیهالسلام، که پیروی از جد و پدرش را افتخار خود میدانست، بر آن بود تا در سایهی مذاکره، جوانههای انصاف و مهربانی در بیابان خشک کربلا بروید و صحرای تفتیدهی نینوا ثمرات شیرین هدایت و رستگاری به بار آورد. از این رو پیشنهاد گفتگو برای فرماندهی سپاه دشمن فرستاد. (1).
عمر سعد قبول کرد و سخن حسین علیهالسلام را طلیعهای برای آرمان خویش دانست تا از این رهگذر به «بیعت» حسین بن علی دست یابد، خرامان و شادان به سوی دارالحکومه برود، «حکم حکومت» وی را بدون ریختن قطرهی خونی دریافت کند و دنیایی آباد و آخرتی نیک به دست آورد.
برخی از اصحاب با حسین علیهالسلام همراه شدند و از میان آنها دو نفر با حضرت به خیمه وارد شدند. یکی عباس علیهالسلام و دیگری علی اکبر علیهالسلام (2)، یکی سیمای «علوی» داشت و دیگری رخسار «محمدی«.
گویا دست تقدیر این دو را معین ساخت تا نمایندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و علی مرتضی علیهالسلام در مذاکرهی نینوا باشند و خون خدا را یاری کنند تا راه بر هر بیراههای بسته شده، بهانهای برای بیبهانگی نباشد.
عمر سعد، که دل در گرو سیم و زر داشت و ریاست و حکومت را آرمان مقدس! خویش میدانست، در ورای حیرت و سرگردانی به سر میبرد. گاهی سخن دل و زمانی فرمان عقل را میشنید. او که به خوبی از کودکی با حضرت آشنا بود، راه حسین را راهی آسمانی میشمرد، اما توان چشم پوشیدن از «مقام» را در خود نمیدید.
با هم به خیمهی مذاکره میرویم تا از سخنان امام و منطق عمر سعد آگاه شویم:
ابوعبدالله علیهالسلام نیم نگاهی به پسر سعد کرد، از او خواست که خود را از بند فرماندهی سپاه ابنزیاد رهایی دهد و از این دام فریبنده خلاصی یابد. عمر سعد که در حال و هوایی دیگر بود، گفت:
– میترسم خانهام خراب شود.
امام فرمود: خانهای برایت میسازم.
– زمینهایم را از من میگیرند.
– بهتر از آن را از دارایی خویش در حجاز به تو میدهم. (3).
…
امام، شخصیت پسر سعد را آکنده عشق مال و مقام دنیا دید، از ادامهی گفتگو منصرف شد و همراه با مشاورین خود به خیمهها بازگشت.
1) ارشاد مفید، ص 212؛ خون خدا، ص 12؛ مقتل الحسین علیهالسلام، ص 248 – 247.
2) مقتل الحسین علیهالسلام، ص 248.
3) کامل ابناثیر، ج 3، ص 284، تاریخ طبری، ج 4، ص 313، اعیان الشیعه (ده جلدی) ج 1، ص 599؛ مقتل الحسین علیهالسلام، ص 248.