جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

درختی که روز عاشورا خون می‏گرید

زمان مطالعه: 3 دقیقه

حجت‏الاسلام علیزاده که خود به زیارت امامزادگان عین علی و زین علی علیهماالسلام رفته‏اند و درختی را که در ایام شهادت امام حسین علیه‏السلام خون می‏گرید، دیده‏اند. این جریان را در رمضان 1421 ه. ق برای خبرنگار مؤسسه‏ی بقیة الله الأعظم علیه‏السلام این چنین تعریف کردند:

در ماه محرم سال 1418 ه. ق به همراه چند نفر از جمله حجت‏الاسلام قدیریان برای شرکت در مجالس روضه به تهران رفته بودیم. بعد از اتمام روضه‏های دهه‏ی اول شب دوازدهم محرم بعد از جلسه‏ی ساعت یازده شب برای رفتن به طرف ترمینال، کنار خیابان ایستاده بودیم که یک ماشینی با سرعت زیاد آمد و جلو ما ترمز کرد. راننده پیرمردی بود که با صدای بلند و خشنی گفت: بفرمایید بالا.

وقتی سوار شدیم گفتیم: می‏خواهیم به مشهد برویم.

راننده گفت: کاش می‏توانستم شما را تا مشهد ببرم. شما را تا میدان انقلاب می‏برم.

همین طور که می‏رفت گفت: آقایان! می‏خواهید برویم کربلا؟

من گفتم: از خدا می‏خواهیم برویم (با خودم فکر کردم منظورش زیارت حضرت شاه عبدالعظیم حسنی است که ثواب زیارت امام حسین علیه‏السلام را دارد(.

گفتم: حرم شاه عبدالعظیم حسنی می‏رویم؟

گفت: نه تا به حال شما به این جا نرفته‏اید. حتی خیلی از اهالی تهران هم این جا را نمی‏شناسند.

با سرعت تمام رفت در محله‏ی پونک. کوچه پس کوچه‏های زیادی را طی کرد. محله‏های قدیمی بود و دیوارها هنوز گلی بود. باغ‏هایی در اطراف بود. وارد یک باغ شدیم که حرم امامزادگان عین علی و زین علی بن علی بن الحسین علیهماالسلام بود.

ایشان گفتند: این امامزادگان در سن نوجوانی شهید شده‏اند و خیلی سریع به زوارشان حاجت می‏دهند و زود زیارت کنید، چون دیروقت است تا برویم.

وقتی داخل صحن رفتیم، یک درخت بزرگی بود. زیر آن چند نفر زن و مرد نشسته بودند و پارچه و دستمال‏هایی پهن کرده بودند.

من دیدم این درخت خون گریه می‏کند و مقداری خون روی شاخه‏ی آن جاری است و قطره قطره روی زمین می‏ریزد که مردم تبرکا می‏بردند و همه از این کار عجیب در حزن و اندوه فرورفته و بعضی‏ها همه گریه می‏کردند. واقعا فضای روحانی بود. همان آقا ما را طرف دیگر صحن برد و گفت: این درخت امسال اولین بار است که گریه می‏کند و تازه شروع کرده و هنوز کسی خبر ندارد.

ما رفتیم و لمس کردیم چون دست رسید. حتی بنده دستمالی داشتم آن را روی خون می‏گذاشتم مقداری کشیدم که این همان دستمال است.

متولی آنجا می‏گفت: این درخت بزرگ هر سال گریه می‏کند، از روز تاسوعا و یا عاشورا و گاهی هم در بعضی از شهادت‏های ائمه اطهار علیهم‏السلام. ولی آن درخت امروز به خاطر شهادت حضرت سجاد علیه‏السلام شروع به گریه کرده است.

ما امامزادگان را هم زیارت کردیم. من از امامزادگان حاجتی هم خواستم، ولی با خود گفتم: من متوجه نمی‏شوم که این‏ها حاجت مرا دادند یا نه. لذا یک حاجت دیگری خواستم که زود معلوم شود که مستجاب می‏شود یا نه. حاجتم این بود که برای ما یک وسیله‏ی خوب و راحت و زود فراهم کنند که به مشهد برویم. چون آن شب خیلی دیروقت بود و در آن ایام شهادت، ماشین برای مشهد مشکل گیر می‏آمد.

وقتی به ترمینال رسیدیم، به محض این که وارد شدیم، یک راننده‏ی اتوبوس داد می‏زد: مشهد، مشهد. حتی یک مسافر هم نداشت.

من به او گفتم: ما به مشهد می‏رویم، ولی تا شما ماشین را پر کنید باید تا صبح معطل شویم.

گفت: نه اگر آمدید، آمدید وگرنه من می‏روم.

به محض این که سوار شدیم حرکت کرد و خیلی هم راحت و سریع‏تر ما را به مشهد آورد. متوجه شدیم که گفته‏ی آن آقا که می‏گفت: این حضرات خیلی خوب و زود حاجت انسان را می‏دهند، درست است.

این زیارت بسیار لذت‏بخش بود که من بعدا چند بار هم به زیارت این امامزادگان رفتم و مرا مورد لطف و عنایت قرار داده‏اند. خداوند را شکر می‏کنیم که چنین پناهگاه‏هایی برای ما قرار داده که با توسل به این‏ها به سوی خودش تقرب جوییم.