9- آقای سید حسین سید هاشم آل طعمه کرامتی را از یکی از مردم بصره این گونه نقل کرد:
حاج شاکر حامد حوران گوید: من در سال 1376 هجری قمری در دوره ابتدایی در دبستان «حمران البلد» مشغول تحصیل بودم. معلم در حال تدریس
بود، ناگاه درس را قطع کرد و پرسید: چرا عباس، ابو رأس الحال است، مگر کله ابوالفضل تنور آتش است.
خلاصه، با این بیان به حضرتش جسارت نمود.
حاج شاکر گوید: من از جا بلند شدم و گفتم: آتش برای تو و پدرت میباشد.
معلم خشمگین شد و کلاس کناری رفت تا از معلم کلاس کناری چوبی بگیرد و مرا کتک بزند.
معلم آن کلاس از دادن چوب خودداری کرد و او را سرزنش و توبیخ نمود. استهزا کننده مقام حضرت قمر بنیهاشم ابوالفضل العباس علیهالسلام با ناامیدی و شرمندگی به کلاس برگشت و اینگونه وانمود کرد که اعتنایی به من ندارد.
پس از پایان وقت کلاس به طرف خانه روانه شدم؛ ولی از جسارت آن معلم – که خود را در سلک آموزگار قرار داده بود – غم و اندوه و ناراحتی وجود مرا فراگرفت. شب هنگام وقتی به رختخواب رفتم، شنیدم که گویندهای در خواب به من میگفت: چرا متأثر و ناراحتی؟ اهمیت نده، اعتنا نکن، ما همه چیز را میدانیم از این دو تا دوی دیگر منتظر باش.
گویا آن شخص حضرت اباالفضل العباس قمر بنیهاشم علیهالسلام بود.
من پیوسته روزهای هفته را از دوشنبه تا دوشنبه دیگر میشمردم و منتظر کرامت حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام بودم تا این که باخبر شدم آن معلم جسارت کننده وقتی طبق معمول به شکار رفته بود، تفنگی که برای صید پرندگان در اختیار داشت، میخواست آن را به شانه خود بیندازد، ناگاه به اعجاز، گلولهای در میرود و به مفصل و شانهی او اصابت میکند و آنها را از هم جدا میکند.
او را به بیمارستان منتقل کرده و مورد جراحی قرار دادند؛ ولی نتیجهبخش
نبود، چهار مرتبه مورد عمل جراحی قرار گرفت؛ ولی نتیجه نداد.
به همین حال ماند تا به حقیقت شیعه و مقام حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام پی برد.
ما تجربه کردیم در این دیر مکافات
با آل علی هر که درافتاد ور افتاد