جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

دکترها بچه‏ام را جواب کرده‏اند

زمان مطالعه: 4 دقیقه

خلق می‏داند که در بهداری قرب حسین‏

دردها را بیشتر عباس درمان می‏کند

1- کتابی است به نام «خصائص العباسیه» چاپ قدیم در نجف اشرف. در آن کتاب یکی از کرامات و معجزات قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام این‏گونه آمده:

در یکی از شهرهای هندوستان زن شیعه‏ای نقل می‏کرد:

یکی از هندوها همسایه‏ی ما بود. در یکی از عصرها بچه‏ی مریضش را کشان کشان طرف خانه‏اش می‏آوردند. از آنجائی که همسایه‏ی ما بود، پیش او رفتم و گفتم: چی شده مادر!

گفت: بچه‏ام را دکترها جواب کرده‏اند و الآن بچه را به خانه می‏بریم.

زن شیعه می‏گوید: دلم به حال این مادر سوخت، همین که گفت: بچه‏ام را جواب کرده‏اند اسم آقا ابالفضل علیه‏السلام به مغزم جرقه زد. گفتم: مادر! ما هم طبیبی داریم، این بچه‏ات را نزد طبیب ما ببر. او دارو می‏دهد و – ان شاء الله – خوب می‏شود گریه نکن!

گفت: بیا الآن ببریم.

گفتم: نه، شما بچه را به خانه ببرید، تا استراحتی بکند، من نصف شب می‏آیم و بچه‏ات را نزد طبیب خودمان می‏بریم، چون طبیب ما نصف شب مریض را معاینه می‏کند.

زن قبول کرد و بچه را به خانه‏ی خود برد.

من نصف شب به حسینیه‏ای که به نام نامی علمدار امام حسین علیه‏السلام بود، آمدم. چون من مجاور حسینیه بودم، درب حسینیه را باز کردم که کسی نفهمد زن هندو وارد عزاخانه‏ی امام حسین علیه‏السلام می‏شود.

من آن خانم را کمکش کردم و با هم بچه را کشان کشان وارد حسینیه کردیم. در هندوستان، افغانستان و مناطق جاهای دیگر مرسوم است که علم و پرچمی به نام قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام در وسط حسینیه نصب می‏کنند. ما این بچه را آوردیم و چند مرتبه پیرامون علم طواف دادیم و همان جا پهلوی علم خواباندیم.

وقتی این بچه خوابید، به مادرش گفتم: مادر! بریم بخوابیم، وقتی صبح زود – که ان شاء الله – آمدیم این بچه را صحیح و سالم از اینجا می‏بریم.

مادرش را برای خوابیدن بردم، خودم دلم طاقت نیاورد، برگشتم درب حسینیه را کمی باز کردم، رو به علم قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام کردم و عرض کردم: یا اباالفضل! مرا نزد این زن هندوستانی شرمنده نکن! من به او گفتم: دکتر ما خیلی حاذق است. ای قمر بنی‏هاشم! به عظمت مادرت زهرا علیهاالسلام شفای این بچه را از خدا بخواه که من بتوانم طرف مادرش نگاه کنم.

اینها را عرض کردم و رفتم و خوابیدم. وقتی صبح از خواب بیدار شدم و نماز صبح را خواندم، قلبم اطمینان پیدا کرد که شفای این بچه را مولایم از خدا گرفته

است، به همین جهت مستقیم به در خانه‏ی مادرش آمدم و با هم آمدیم و وارد عزاخانه‏ی امام حسین علیه‏السلام شدیم.

ناگاه دیدیم بچه صحیح و سالم شده و علم عباس علیه‏السلام را در بغل گرفته است و یا عباس می‏گوید.

مادرش بالای سرش آمد و گفت: بچه جان! خوب شدی؟

گفت: الحمدالله، خوب شدم.

گفت: چه دارویی بود که این طبیب برایت داد؟

پسر گفت: داستان عجیبی دارم، همین که شما مرا آوردید و در اینجا گذاشتید و در را بستید و رفتید، لحظاتی گذشت، دیدم اطراف این علم کرسی‏های نورانی گذاشته شد، آقایان مجلل و نورانی بالای این کرسی‏ها قرار گرفتند. آقایی از همه مجلل‏تر نشسته بود.

آقای دیگری از جایش بلند شد و خدمت آن آقای جلیل‏القدر آمد و به او سلام کرد. بعد از سلام عرضه داشت: یا جداه! یا رسول الله! امشب مهمان داریم، مهمان ما بیگانه است، ولی این زن شیعه ما را به عظمت مادرمان زهرا علیهاالسلام قسم داده است، شما دعا کنید که خداوند این جوان هندوستانی را شفا عنایت کند.

در این هنگام دیدم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دست‏ها را به دعا بلند کرد که در حق این جوان دعا کند، ناگاه فرشته‏ای نازل شد و گفت: یا رسول الله! عمر این جوان به آخر رسیده، دعا نکنید!

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رو به طرف قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام کرد و فرمود: عباس جان! الآن فرشته‏ای نازل شد و گفت: برای این جوان دعا نکنید که عمرش به آخر رسیده است.

تا قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام این حرف را از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شنید، اشک مبارکش جاری شد و فرمود: یا جداه یا رسول الله! حالا که این طور شده این بچه خوب

نمی‏شود، پس شما دعا کنید که این لقب باب الحوائجی را از عباس بردارند و دیگر به عباس باب الحوائج نگویند.

تا این حرف را قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام گفت: دیدم فرشته‏ای دوباره نازل شد و گفت: ای پیامبر خدا! حقت سلام می‏رساند و می‏فرماید: ما نمی‏خواهیم اشک عباس جاری شود، دعا کنید، خداوند عمر دوباره برای این جوان عنایت کرده است.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دست‏ها را به دعا بلند کرد و آقایان دیگر هم دست‏ها را به آمین بلند کردند و این آقایی که واسطه من بود، دیدم دست‏هایش را به دعا بلند نکرده است.

از یکی از آقایان سؤال کردم: چرا این آقایی که واسطه‏ی من بوده دست‏ها را بلند نکرده است؟

آن آقا فرمود: جوان! تو او را نمی‏شناسی، او قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام است که در روز جانسوز عاشورا دست‏هایش را از بدن جدا کردند. او دست در بدن ندارد.

وقتی دعای پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تمام شد، دیدم من مرضی ندارم و در خود احساس درد نمی‏کنم و این آقایان از نظر من ناپدید شدند.

بعد از این جریان همه‏ی خانواده‏ی او مسلمان شدند و الآن هم نسلشان در هندوستان باقی است و اینها را هندوهای عباسی می‏گویند. این هندوهای عباسی هر سال برای سیدالشهداء علیه‏السلام و قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام عزاداری دارند.

»یا کاشف الکرب عن وجه الحسین علیه‏السلام اکشف کربی به حق أخیک الحسین علیه‏السلام«.

و السلام علیکم و رحمة الله

28 سفر الخیر 1427 فروردین 1385

با عرض احترام، سید محمد جعفر صدر