2- حاج جواد زرگر گوید:
در بغداد رفیقی داشتم اما از صابئه (یعنی صبی مسلک(. هنگامی که به بغداد رفتم به محل کارش – که در خیابان نهر میباشد و بسیاری از زرگرهای صبی
مسلک در آنجا هستند – رفتم و با هم غذا خوردیم.
روزی با من تماس گرفت و گفت: حاج جواد ان شاء الله! فردا به کربلا میآیم و نزد تو غذا خواهم خورد. من لوازم پذیرایی را آماده کردم. او قبل از ظهر رسید و به منزل رفتیم. غذا میل نمود و مقداری استراحت کرد. پس از آن گفت: آقای حاج جواد میخواهم با هم به زیارت حضرت عباس علیهالسلام برویم.
من با شنیدن این حرف خود را آماده نمودم و به اتفاق هم به مرقد مطهر حضرت عباس علیهالسلام رفتیم. سپس به منزل برگشتیم و او خواست به شهر خود برگردد. هر چه خواستم که او را قانع کنم که بماند قبول نکرد. او را به گاراژ (ترمینال) رساندم و خودم به خانه برگشتم. در این فکر بودم که این زرگر صبی مسلک به چه سبب به زیارت حضرت عباس علیهالسلام آمد.
بعد از یک هفته به بغداد آمدم و به سراغ رفیقم یعنی همان مرد صبی رفتم. تا در مورد زیارتش سؤال نمایم. پس از چند لحظه نشستن در مغازهاش، گفت: چرا نمیپرسی که چرا به زیارت حضرت عباس علیهالسلام آمدهام؟
گفتم: دین من و دین شما قائل به وجود خداوند علی قدیر است و خداوند اولیای صالحین دارد و حضرت عباس علیهالسلام یکی از صالحان و اولیا میباشد.
گفت: صحیح است، ولی سبب زیارتم این است که به ناراحتی قلبی خیلی شدید مبتلا شدم. به بیمارستان منتقل شدم و پس از آزمایش کامل پزشکان متخصص گفتند: زندگی شما با خطر مرگ روبهرو است.
یادم آمد از این که هنگامی که شما از همه جا مأیوس میشدی طلب شفا از خداوند به واسطهی حضرت عباس علیهالسلام مینمودی و خداوند دعایتان را مستجاب مینمود.
من هم همان را گفتم که شما میگفتید و آنچه که شما انجام میدادی من هم
انجام دادم. پزشکان دوباره مرا آزمایش کردند و بهبودی مرا دیدند تا روز چهارم گفتند: سلامتی خود را بازیافتی و میتوانی بیمارستان را ترک کنی و به سر کار بروی.
بالاخره از بیمارستان مرخص شدم و فقط یک روز در خانه ماندم و سر کار و شغل خود رفتم. همین که احساس راحتی نمودم، به زیارت حضرت عباس علیهالسلام آمدم تا از عنایتش که مرا از خطر مرگ نجات داد، تشکر نمایم. و این به برکت توسل به آن بزرگوار کرامتی از جانب خداوند متعال بود.