گرم شور و عشق و مستی عیش و حال
غوطهور در عالم فکر و خیال
پر کشیدم از زمین و از زمان
یافتم خود را در مکانی لامکان
چشم تا میدید انسان بود و بس
از کسی بالا نمیآمد نفس
آدم و حوا و هر چه زادهاند
گوییا در این زمین ایستادهاند
هاتفی در گوش من داد این پیام
عمر دنیا گشته است اینک تمام
روز حشر و محشر و غوغا به پاست
قاضی این محکمه تنها خداست
هر کسی در دست خود یک نامه داشت
نامه را در پیش حاکم میگذاشت
بعد از آن باری تعالی مینوشت
بندهاش اهل جهنم یا بهشت
گشت و نوبت بر من مسکین رسید
نامهام را خواند و اعمالم چو دید
با غضب افکند سوی من نگاه
گفت: تو چیزی نداری جز گناه
خوب میدانی که اینجا برزخ است
جای تو یک گوشهای از دوزخ است
کار خوب و نیک اینجا میخرند
گفت تا من را سوی دوزخ برند
یک نظر تا به جهنم دوختم
از شرار شعلههایش سوختم
ناگهان زیبا رخی از ره رسید
حال زارم چون بدید آهی کشید
تا که آمد دیدهام پرنور شد
یک نگاهم کرد آتش دور شد
من چه گویم از جمال او دریغ
ابروانش چون کمان مژگان چو تیغ
چشمهایش چشمهی آب حیات
میبرد دل از حیات و از ممات
گیسویش مشکین و بد مشک آفرین
سرو قد و مهربان و مهجبین
گوییا حق هر چه قدرت داشته
پای خلق این صنم بگذاشته
چهرهاش پرمهر و چشمش پرعفاف
حوریان گرد رخش غرق طواف
دست بر سینه به پیشش جبرئیل
دور او حلقه زده نوح و خلیل
موسی و عیسی پیاش آیینهدار
حق کند بر شاهکارش افتخار
اوست دریا خلق پیشش چون نم است
هر چه گویم از جلال او کم است
پیش آمد تا مرا افسرده دید
این چنینم خسته و پژمرده دید
اشک در چشمان پرمهرش شکفت
رو به حق بنمود و با دلدار گفت
پور موسی با تو صحبت میکند
ضامن آهو شفاعت میکند
خوب میدانی که من دردی کشم
جور این بدکار را من میکشم
گرچه او با نامهای بد آمده
چند باری را به مشهد آمده
ریزهخوار بزم خوانم بوده است
چند روزی میهمانم بوده است
آمده صد بار بر من رو زده
پیش ایوان طلا زانو زده
گنبد و گلدستهام را دیده است
کفشداری مرا بوسیده است
گر چه صد بار آبرویم را برده است
آب سقاخانهام را خورده است
مادرش او را به عشقم زاده است
به کبوترهام دانه داده است
خوب میدانم که خوش کردار نیست
لیک دیدم بهر زهرا علیهاالسلام میگریست
گرچه از خوبان تو جامانده است
بارها خود را سگ من خوانده است
تا توانست احترامم کرده است
بعد هر مجلس سلامم کرده است
من نمیخواهم که تنهاتر شود
پیش خوبان تو رسواتر شود
او به عشق من تمام عمر زیست
غافل از حالش شدن انصاف نیست
لطف کن پروردگار جرم بخش
نمرهی بد را به اربابش ببخش
پس ندا آمد بهشت از هست توست
بخشش و عفو خطا در دست توست
تو برای من عزیزی دلبری
هان تو صاحب اختیار محشری
هر که را خواهی ببر با خود بهشت
ای تو جنت آفرین زهرا سرشت
گفته بودم از ازل روز نخست
اختیار محشرم در دست توست