2- حضرت حجتالاسلام آقای سید احمد حجازی گلپایگانی این کرامت را نقل کرد:
آنهایی که در عراق زندگی میکردند، کرارا و مرارا دیدهاند که یهود و نصارا به حرم اباالفضل العباس علیهالسلام میآیند، حاجت میگیرند و میروند اعتقاد هم به اباالفضل علیهالسلام ندارند!
آقایی که در مشهد زندگی میکند، برایم نقل کرد:
شب جمعه با خانوادهام وارد کربلا شدیم. گفتم: اول به حرم حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام برویم بعد به حرم امام حسین علیهالسلام.
به حرم حضرت اباالفضل علیهالسلام رفتیم، وقتی که داخل حرم شدیم، دیدم زن عربی را با زنجیر به ضریح بستهاند. و این مثل درنده به مردم میپرد. اینها میترسیدند، بیچارهها – مردم – به دیوارهای حرم میچسبیدند و به این نگاه میکردند و به حالش گریه مینمودند. فقط یک عربی ایستاده، میگفت: یا بوفاضل! یا بوفاضل!
یک چیز عربی هم میگوید، اینها هم نمیفهمند، چه میگوید.
پیش کفشکن – که رفیقم بود – آمدم و گفتم: چه قصهای است؟
گفت: اباالفضل علیهالسلام از این مشتریها زیاد دارند. بندهی خدا! این عرب، شوهر این زن است. این زن دیوانه شده، خدمت اباالفضل علیهالسلام آورده میگوید: زود باش تا فردا صبح شفایش بده، اگر شفا ندادی من میدانم با پدرت علی علیهالسلام چکار کنم.
گفتم: عجب بیادب است!
گفت: نه! نه! اینها این طور حرف میزنند و حاجتشان را هم میگیرند. میگویی، نه، برو فردا صبح بیا.
با قاطعیت! – سبحان الله –
به حرم امام حسین علیهالسلام رفتیم، اذان صبح را گفتند، نمازمان را خواندیم و به عجله برگشتیم. وقتی که آمدیم، دیدم از زنجیرها خبری نیست، زن خوب شده، شفا پیدا کرده، مقابل ضریح نشسته و با اباالفضل علیهالسلام راز و نیاز میکند. پیش کفشکن آمدم.
گفت: نگفتم برو فردا صبح بیا، میخواهی یک چیزی به تو بگویم که تعجب کنی؟
گفتم: چه؟
گفت: اینها جفتشان سنی هستند؛ هم زن و هم شوهر. اینجا آمدند، میگویند: «یا بوفاضل» بعد هم میگوید: اگر شفا ندهی، میروم شکایت تو را به بابایت علی علیهالسلام میکنم! و اباالفضل علیهالسلام دست رد به سینهاش نمیزند.