جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

در نشستی با علم‏کش و طوق‏کش‏های قدیم

زمان مطالعه: 2 دقیقه

گفت‏وگو با عباس جغدی، حاج اصغر عباسی‏کیا، علی فکوری‏زاده، شعبان قاسم نصیر و ناصر عباس خبازان.

س – آقای عباس جغدی این طوق چه زمانی حرکت می‏کند؟

ج – این طوق شب عاشورا حرکت می‏کند، چلوار هم به آن آویزان است.

س – منظور از چلوار چیست؟

ج – پارچه‏ای است که مردم قسمتی از آن را برای شفا می‏برند.

س – اضافه بر علامت طوق چه چیزهایی دارد؟

ج – سپر، شمشیر، شیر و کلاخود.

س – آیا علامت این چیزها را ندارد؟

ج – علامت تیغه دارد.

س – هر علامتی چند تیغه دارد؟

ج – پنج تیغه، نه تیغه، هفت تیغه و بیست و پنج تیغه داریم.

س – آقای حاج اصغر عباسی‏کیا در چه ایامی از این طوق استفاده می‏کنید؟

ج – در شب تاسوعا، در روز عاشورا، این طوق قبل از شهادت طیب از ری، قیام، چهارراه مولوی، سبزه میدان، گلوبندک و میدان اعدام می‏گذشت و بعد به تکیه می‏رسید و طوق را آنجا زمین می‏گذاشتند.

س – حالا مسیر کجاست؟

ج – حالا حاج شیخ حسن عبدالهی مسیر را تعیین می‏کند.

س – آقای علی فکوری‏زاده چه افرادی می‏رفتند زیر طوق، آیا زنده‏اند؟

ج – عباس جغدی شعبان علی، حاج اصغر آقا، ناصر آقا و خودم.

س – از تاریخچه طوق آیا اطلاعی دارید؟

ج – سی و دو سال پیش طوق ساخته شده، قبل از سال 1340 به دست مرحوم طیب حاج رضایی افتاد بعدها شیخ حسن عبدالهی آن را خرید.

س – آقای شعبان قاسم نصیر! وزن طوق چقدر است؟

ج – معلوم نیست، زمان طیب خان سبکتر بود، اما حالا شیرها اضافه و سنگین‏تر شده است.

س – آقای عباس جغدی! آیا از این طوق خاطره‏ای دارید؟

ج – پسرم اسمش ناصر بود، طوری مریض شده بود که دکترها جوابش کرده بودند. استکان آب کردم و به طوق زدم، یک قاشق به پسرم دادم، شفا یافت و همه، لباس‏هایش را تکه تکه کردند.

س – حالا چه آرزویی دارید؟

ج – عشقم این بود طوق بخرم.

س – آقای حاج اصغر عباسی‏کیا! درباره‏ی طوق چه خاطره‏ای دارید؟

ج – سال 1338 که زیر این طوق بودم، یکی از فامیل‏هایم حصبه گرفته بود، یکی از کفن‏ها را جدا کردم و بردم برایش و شفا یافت. سه چهار سال است که دیگر نمی‏توانم طوق بردارم. پیر شده‏ام.

س – آقای فکورزاده! شما چطور؟

ج – پایم به شدت درد می‏کرد، دکتر رفتم، فایده‏ای نداشت، آمدم دست به دامان طوق شدم و شفا یافتم و از آن به بعد همیشه زیر این طوق می‏روم.

س – چند سال است که طوق برمی‏دارید؟

ج – پانزده سال.

س – آقای شعبان قاسم نصیر! شما چه خاطره‏ای دارید؟

ج – روز عاشورا با آن که پایم شکسته بود، رفتم زیر طوق و گفتم: یا ابوالفضل العباس! و خوب شدم.

س – آقای ناصر عباس خبازان! شما چطور؟

ج – دخترم فلج شد هر جا که رفتم جوابم کردند، از طوق شفایش را گرفتم و هنوز هم طوق می‏کشم.