یکی از خادمان حرم حضرت عباس علیهالسلام کرامتی را این گونه نقل مینماید:
مردی از همسایگان خانهاش، بعد از آن که وضعش خوب بود، روزگار بسیار سخت از نظر مالی سپری میکرد. پس از چند روزی ناپدید میشود. جویای حال او شدند.
گفتند: خانهنشین شده است.
آن مرد میگوید: من به دیدن او رفتم و جویای حال او شدم. از او خواستم همراه من به حرم حضرت عباس علیهالسلام بیاید و به آن بزرگوار متوسل شود و به هنگام زیارت از آن حضرت طلب روزی کند.
به اتفاق هم به زیارت حضرتش رفتیم و پس از ادای مراسم زیارت، مردی
بلند قامت آمد و سلام کرد و کنار همان مرد نشست و گفت: شما فلان، فرزند فلان نیستی؟
گفت: چرا.
گفت: آیا مرا میشناسی؟
گفت: نه.
گفت: من فلانی فرزند یکی از دوستان پدرت – در سالهای 1950 میلادی – هستم. شما طلبی قدیمی از پدرم دارید، من در عالم رؤیا پدرم را مشاهده نمودم که از من خواست طلبی که بر ذمه پدرم دارید، و آنچه پدرم از پدر شما قرض کرده بود، بپردازم.
سپس مبلغی پول به او داد و از حرم و صحن خارج شد.
پس قلب همسایهام مسرور شد، فردای آن روز همسایهام برای خرید کالا به بغداد رفت و کارش روز به روز رونق و پیشرفت نمود و وضع عقب افتادگی او رو به پیشرفت شد. (1).
1) همان مصدر ص 33.