جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

با خدا پیمان می‏بندم

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

جناب آقای وحید مبشر گوید:

یکی از صبح‏های جمعه‏ی زمستان 1384 هجری شمسی خانواده‏ای از تهران به منزل ما آمدند، دختری داشتند که مبتلا به سرطان بود – فکر می‏کنم سرطان خون داشت – داخل اتاق منتظر بودند و مجلس روضه تازه شروع شده بود. وقتی آقا تشریف آوردند، آنها نیز دختر خود را که 11 – 10 ساله بود، نزد آقا (آیت‏الله مبشر) آوردند و داستان سرطان دختر و جواب کردن دکترها را گفتند.

حضرت والد به آن دختر فرمودند: شما با خدای خود عهد ببند که:

اولا از این به بعد، همیشه نمازهایت را اول وقت بخوانی.

دوم این که هر وقت ازدواج کردی در منزلت هر ماه روضه حضرت اباالفضل علیه‏السلام خوانده شود.

تا ایشان اسم مبارک حضرت اباالفضل علیه‏السلام را برد، افرادی که در اتاق نشسته

بودند و به صحبت‏ها گوش می‏کردند، هم‏چنین آن دختر خانم و خانواده‏اش گریستند. خود آقا نیز گریه‏اش گرفت. به طوری که تا چند دقیقه همه فقط گریه می‏کردند.

آن دختر خانم گفت: با خدا پیمان می‏بندم.

سپس مداح‏ها شروع به خواندن روضه‏ی حضرت اباالفضل علیه‏السلام نمودند و آن خانواده رفتند.

حدود یک ماه بعد، آن خانواده تلفنی خبر داد که به عنایت حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام دخترشان شفا گرفته است.

بسم الله الرحمن الرحیم

با درخواست دانشمند محترم خدمتگزار مکتب اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام حجت‏الاسلام و المسلمین آقای شیخ علی ربانی وفقه الله لمرضاته امیدوار هستم و از درگاه خداوند خواهانم که بر عمر و عزت شما بیفزایند، بحق محمد و آله الطاهرین. کراماتی که برای شما ارسال می‏دارم از عربی به فارسی ترجمه شده است: