جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

یا قمر بنی‏هاشم انتقام مرا بگیر

زمان مطالعه: 2 دقیقه

حضرت حجت‏الاسلام آقای حسین مقامی گوید:

حدود 46 سال پیش در کربلا، روزی با بچه‏ها بازی کردم، آن موقع من تقریبا زیر 10 سال داشتم، بچه عربی را زدم. پدر آن بچه آمد و با «موگوار» – که آن چرمی است دستی و سر آن نیز تیز است – بر سر من کوبید و از سر من خون سرازیر شد و به منزل پیش مادرم گریه‏کنان دویدم و گفتم: آن مرد عرب با موگوار بر سر من زد.

مادرم بدون درنگ عبای خود را سر کرد و به حرم حضرت اباالفضل علیه‏السلام روانه شد.

مادرم گفت: خدمت اباالفضل علیه‏السلام رفتم و گفتم: یا قمر بنی‏هاشم! اگر انتقام من مظلوم را از این مرد که این جور با موگوار به سر بچه‏ی من زده است و در خون می‏غلتد، گرفتی که گرفتی، و اگر من برگردم منزل و انتقام مرا از او نگرفته باشی و آن مرد به سزای عمل خود نرسیده باشد، من تمام زندگی‏ام را جمع می‏کنم و از کربلا به ایران خواهم رفت.

این را گفتم و از حرم به منزل برگشتم، وقتی درب منزل رسیدم، دیدم اطراف منزل شلوغ است، مردم متوجه شدند که من از حرم ابالفضل علیه‏السلام برمی‏گردم.

آن مرد آمده بود که پرمیس را روشن کند و به آن تلمبه زیاد زده بود و آن

منفجر شده بود، می‏خواست آن را به بیرون پرت کند که به بشکه نفت اصابت کرد و منفجر شد، می‏خواست خاموش کند که دست‏های او سوخت و عیال آن هم در آتش سوخت و او را به «مستشفی الحسینی» – که درمانگاه، یا بیمارستان است – منتقل کردند. زن در بیمارستان جان سپرد و دو دست مرد هم سوخت.

از آن روز به بعد دیگر آن عرب‏ها با ما کاری نداشتند و به ما اذیت و آزاری نمی‏رساندند، چون که مادرم شکایت آنها را به اباالفضل علیه‏السلام کرد و آنها از اباالفضل علیه‏السلام بسیار بیمناک و ترس دارند.