جناب مستطاب حضرت حجتالاسلام و المسلمین عالم متقی و پرهیزکار آقای حاج سید مجید موسوی زنجانی از پدر بزرگوارشان «حاج سید حسن موسوی زواجری زنجانی» که از علمای ربانی و مشهور بود، نقل میکند:
در مجلسی از زیارت حضرت اباالفضل علیهالسلام سخن به میان میآید، آن ایام، راه عتبات عالیه مسدود بوده؛ پدرم در میان تعجب حاضرین از مشرف شدن پیاده
ایشان که با پای پیاده به زیارت رفتند سخن به میان آورد و گفت:
من در ایام جوانی سال 1305 ه. ش به همراه عموزادهام برای دیدن یکی از اقوام و صلهی رحم، به یکی از قریههای اطراف رفته بودیم. در بازگشت چون جوان بودیم و پرشور، تصمیم گرفتیم مسابقهی اسب دوانی بگذاریم. با سرعت شروع به تاختن نمودیم.
ناگهان اسب من شیههای کشید و پاهایش را بلند کرد و مرا چند مرتبه عقبتر محکم به زمین انداخت. سر و صورتم شدیدا مجروح شده بود و بیهوش و بیحال افتاده بودم. بعد از چند ساعت که به هوش آمدم، عموزادهام را بالای سرم دیدم که مرتب مرا صدا میزد. با کمک وی به قریه خود برگشتیم.
حال من روز به روز وخیمتر میشد. بر اثر ضربهی وارده، دندههایم شکسته بود و جراحات عارضه مرا بیمار و ناتوان ساخته بود، به گونهای که شبها از شدت درد نمیتوانستم بخوابم و خوراک من، روزانه فقط یک فنجان شیر بود. توان حرکت نداشتم و مدت شش ماه همیشه در بستر بودم و خواهرم از من پرستاری میکرد.
برادرزادهای داشتم 12 ساله که هر روز به دیدن من میآمد، یک روز که پیش من آمد متوجه شدم مثل هر روز نیست؛ وقتی جویا شدم.
گفت: شنیده که بزرگترها با هم صحبت میکردند و میگفتند: افسوس! سید حسن پسر خوبی است؛ ولی او زنده نخواهد ماند.
او این را گفت و گریه کرد، وی را با تنقلات آرام کردم، ولی گفتهاش مرا به فکر انداخت. مقابلم آینهای روی دیوار بود، از برادرزادهام خواستم آن را به من بدهد. وقتی به آن نگریستم، زردی رخم و ضعف جسمیام نیز مرا به این نتیجه رساند که آنچه این بچه نقل میکند، درست است.
این مسأله مرا بسیار ناراحت کرد. همان جا بود که به علمدار کربلا متوسل شدم. عرض کردم: یا اباالفضل العباس! من ذاکر حضرت اباعبدالله علیهالسلام و شما هستم، نذر میکنم اگر شفا پیدا کنم، پیاده به زیارت شما و آقا امام حسین علیهالسلام بیایم.
همان شب خوابم برد، وقتی بیدار شدم، خواهرم را دیدم که از بیرون میآید و مهیای نماز است. طبق شبهای پیش، گمان کردم که خواهرم برای نماز شب وضو گرفته، چون هر شب به خاطر ناراحتی و درد چندین بار از خواب بیدار میشدم و دیگر خوابم نمیبرد. و هر بار از خواهرم میپرسیدم: چه قدر به صبح باقی مانده و او برای این که من آرام بگیرم میگفت: حسن جان! دیگر چیزی نمانده است.
اما در کمال تعجب متوجه شدم که خواهرم برای نماز صبح آماده شده؛ و من تمام شب را خوابیده بودم و از ناراحتی و درد اعضای بدنم هم خبری نبود. تا جایی که این توان را در خود میدیدم که بتوانم برخیزم.
آن روز به کمک خواهرم از جا برخاستم، حتی از غذایی که او برایم مهیا نموده بود، میل کردم. کمکم با چوب دستی از منزل خارج میشدم. همان ایام بود که چاووشها در محلههای ده ندا میزدند و برای سفر کربلا از افراد ثبت نام مینمودند.
من هم در کاروان نام نویسی کردم. زمان حرکت، مادرم به علت ترس از رنجوری من و ضعفی که به دلیل شش ماه بیماری به من عارض شده بود، از رفتن من ممانعت میکرد و میگفت: من شیرم را حلالت نخواهم کرد. نرو، راه سخت است و من میترسم.
اما به هنگام حرکت کاروان دامان داماد را گرفتم و گفتم: مادر جان! کاروان در حرکت است، اما اگر تو رضایت ندهی، نخواهم رفت.
مادرم نگاهی به من کرد و گفت: حال که مهیا شدهای، برو خود حضرت ابوالفضل علیهالسلام نگهدارت باشد.
بالأخره من راهی شدم و علیرغم اصرار بستگانم که اسب خود را همراه ببر تا هرگاه خسته شدی بر آن سوار شوی؛ ولی من نپذیرفتم. در راه همیشه جلو کاروان و حتی جلوتر از ساربانها پیشاپیش همه حرکت میکردم، تا به کربلا رسیدیم و من به زیارت آقایم امام حسین علیهالسلام و حضرت عباس علیهالسلام مشرف شدم و توفیق یافتم که نذرم را ادا نمایم. من در حین این سفر شریف حالم کاملا خوب شد و سلامتی و قوای جسمانیام را با عنایت و کرامت حضرتش بازیافتم.
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور محترم سرور عزیز و بزرگوارم حضرت حجتالاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ علی ربانی خلخالی سلام عرض مینمایم.
غرض از مزاحمت بنا به امر حضرت عالی در مورد کرامات و معجزات حضرت اباالفضل العباس علیهالسلام که خواستید در جلد پنجم کتاب با محتوای «چهرهی درخشان قمر بنیهاشم اباالفضل العباس علیهالسلام» به چاپ برسانید. با مدتی تأخیر و خلف وعده و شرمندگی موفق شدم چند کرامت را به محضر شما مروج دین مبین اسلام و خادم افتخاری حضرت عباس علیهالسلام تقدیم نمایم، تا اگر صلاح دیدید در مجلد پنجم به چاپ برسانید و در آخر قصیدهای از شاعر و مداح اهلبیت علیهمالسلام جانباز عزیز و گرامی آقای حاج علیاصغر سرکاری آرانی را به محضر مقدس آقا اباالفضل علیهالسلام تقدیم میکنم – ان شاء الله – مورد عنایت حضرت مهدی علیهالسلام قرار گیرد از حضرت عالی هم تشکر میکنم.
رفسنجان، 26 / 3 / 1384 – با تقدیم احترام – علیاصغر هادوی مداح