جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

عمویم عباس را دعوت می‏کنم

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

2- سند: مداحی حاج محمود کریمی در نیمه‏ی شعبان سال 1380 ش.

روزی حضرت ابوالفضل علیه‏السلام در پشت نخلی پنهان شدند تا حضرت علی‏اکبر علیه‏السلام را از نظر شجاعت امتحان نمایند. حضرت صدایشان را تغییر دادند تا علی‏اکبر علیه‏السلام او را نشناسد و خطاب کردند: می‏خواهم با تو جنگ کنم، آیا حاضری؟

آقا علی‏اکبر علیه‏السلام فرمودند: بلی با شما جنگ می‏کنم.

حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام خطاب کرده و فرمودند: بدان که ما 2 نفر هستیم، آیا با ما جنگ می‏کنی؟

آقا علی‏اکبر علیه‏السلام فرمودند: بلی.

حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام تعداد نفرات را افزایش دادند، تا فرمودند، ما یک لشکر هستیم، آیا باز حاضری با ما بجنگی؟

آقا علی‏اکبر علیه‏السلام فرمودند: بلی، ولی با این شرط که من هم عمویم عباس را دعوت کنم.

کودکان نسبت به عمو بسیار حساس هستند، او را در عالم خود پهلوان می‏دانند. هر اتفاقی که بیفتد معمولا به عمو می‏گویند، در شام که سر مبارک حضرت ابوالفضل علیه‏السلام روی نیزه بود، کودکان هرگاه که به نیزه نگاه می‏کردند حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام چشمان خویش را می‏بست.

حضرت رقیه علیهاالسلام به عمه گرامیشان حضرت زینب علیهاالسلام فرمودند: چرا هر وقت ما به عمو نگاه می‏کنیم، چشمانشان را می‏بندند؟ مگر با ما قهر هستند؟

حضرت زینب علیهاالسلام می‏فرمایند: عزیزم! ایشان چون نتوانستند برای شما آب بیاورند، احساس شرمندگی می‏کنند.