1- سند: جناب آقای حجةالاسلام و المسلمین رحیممؤذن زاده در هیئت
دو طفلان مسلم شب 21 رمضان 84. ضمناً CD سخنرانی این مجلس به صورت تصویری موجود است.
پهلوانی به نام قنبر که بسیار قدرتمند بود، عاشق دختر پادشاه حبشه میشود. پادشاه حبشه به او میگوید: اگر میخواهی با دختر من ازدواج کنی شرطش آن است که سر مبارک آقا حضرت علی علیهالسلام را برایم بیاوری.
قنبر به این قصد راهی مدینه میگردد، وقتی به حوالی مدینه میرسد، باغبانی را گرم کار میبیند. به او نزدیک میشود و میپرسد: ای باغبان! آیا تو علی علیهالسلام را میشناسی؟ میتوانی آدرس او را به من بدهی؟
باغبان میپرسد: با ایشان چه کار داری؟
قنبر قضیه را به او میگوید:
باغبان میفرماید: اگر چنین قصدی داری اول با من مبارزه کن، اگر بتوانی مرا شکست دهی. پس بدان علی علیهالسلام را نیز شکست خواهی داد و آنگاه به مرادت خواهی رسید.
قنبر از باغبان سؤال میکند: سلاح جنگی تو چیست؟
باغبان میفرماید: همین بیلی که دارم.
قنبر – که به زور خود خیلی مغرور بود – خندهای کرد و گفت: با این بیل میخواهی به مبارزهی من بیایی؟
باغبان میفرماید: آری، تو را به سلاح من چکار به مبارزهات بپرداز.
آنگاه باغبان و قنبر به مبارزه میپردازند در همان مبارزه اول باغبان قنبر را به زمین کوبیده، بیل را در گلوی قنبر میگذارد. باغبان به قنبر میفرماید: برخیز!
قنبر میگوید: ای باغبان! من از جا برنمیخیزم مگر این که خود را به من معرفی کنی.
باغبان میفرماید: من امیرالمؤمنین علی علیهالسلام هستم.
قنبر میگوید: یا علی! من تسلیم هستم و میخواهم همین الآن مسلمان شوم و به دین شما درآیم.
آنگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام شهادتین را به او یاد میدهد. قنبر هم شهادتین را میگوید، و مسلمان میشود.
سپس به آقا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میگوید: من میخواهم غلام شما باشم.
امام به او میفرمایند: به حبشه برو و دین اسلام را تبلیغ کن.
قنبر میگوید، آقاجان! آخر عدهی آنها زیاد است، امکان دارد مرا بکشند.
آقا میفرماید: هیچ نترس، هر وقت به مشکلی برخورد کردی بگو: «خلصنی یا علی» من به کمک تو میآیم.
قنبر به حبشه میرود، پادشاه حبشه میپرسد: چرا دست خالی برگشتی؟
قنبر قضیه را میگوید: آنگاه پادشاه حبشه را به دین اسلام دعوت میکند.
وقتی پادشاه حبشه ملعون میبیند که قنبر مسلمان شده، دستور قتل او را صادر میکند. قنبر همان لحظه فریاد میزند: «خلصنی یا علی«.
در این حین اسب سواری که مولای متقیان امیرمؤمنان علیهالسلام بوده، آمده و قنبر را از دست پادشاه حبشه نجات میدهد.
قنبر رو به آقا میکند و میگوید: آقاجان! من یک روز با شما بودم، احساس میکنم قدرتم دو برابر شده است.
آقا حضرت علی علیهالسلام خطاب به قنبر میگوید: تو یک روز با من بودی چنین احساسی داری، حال ببین پسرم عباس که تمام فنون جنگی را به او آموزش دادهام و عمری در کنارم بوده است، چه قدرتی دارد؟!
یا کاشف الکرب عن وجه الحسین علیهالسلام اکشف کربی بحق اخیک الحسین علیهالسلام.