جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

می‏روم نزد پدرت علی بن ابی‏طالب

زمان مطالعه: 2 دقیقه

یکی از افراد فاطمیه‏ی تهران از مرحوم پدرش نقل کرد و گفت:

در حدود سال 1950 میلادی پدرم به زیارت حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام مشرف شد، هنگامی که وارد ایوان طلا شد، طبق عادت همیشه، دید زنی نزد ضریح بلند گریه می‏کند و پیوسته حضرت اباالفضل علیه‏السلام را می‏خواند که فرزندش را – که ماند قطعه گوشتی بیش نبود – شفا دهد و مادرش پیوسته در حال گریه و زاری بود.

پدرم نزد آن زن رفت و جریان را سؤال نمود.

آن زن گفت: فرزندم هم چنان که ملاحظه می‏نمایی به حرم امام حسین علیه‏السلام بردم. من یقین داشتم که خداوند او را شفا خواهد داد و درمان خواهد کرد. من فرزندم را یک هفته به ضریح آن بزرگوار بستم و اثری از شفا ندیدم.

پدرم گفت: من به حرف‏های آن زن گوش دادم و او ناراحتی خود را در مورد فرزندش اظهار می‏کرد. بعد از آن که حرف‏هایش را زد، دیدم گریه می‏کند و رو به

حضرت عباس علیه‏السلام نموده و می‏گوید: اگر شما و برادرت امام حسین علیه‏السلام حاجت مرا ندهید، نزد پدرتان علی بن ابی‏طالب علیهماالسلام می‏روم و شکایت می‏کنم.

آن طفل را هم چنان به ضریح بسته بود، آن زن برخاست و فرزند خود را واگذاشت که برای خرید چیزی به بازار برود و برگردد که فرزندش را برای طلب شفا از حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام به نجف ببرد. وقتی از بازار آمد و آنچه می‏خواست خرید، من پیوسته مراقب او بودم.

ناگاه زنی، غیر از زن مذکور – که آن زن هم فرزندی مریض داشت که به ضریح حضرت اباالفضل علیه‏السلام بسته بود – دیدم که باسرعت و مضطرانه می‏دود و به آن زن می‏گوید: فرزندت خوب شد، برگردد اباالفضل علیه‏السلام دست خود را بر آن گذاشت و خوب شد و همه چیز او به حال اول بازگشت.

وقتی مادرش آمد و دید فرزندش در کمال صحت و سلامت است؛ صورتش برافروخته شد. مردم ریختند و لباس‏های او را برای تیمن و تبرک می‏بردند.

کلیددار حرم آمد و او را از دست مردم گرفت و همه این کرامت را به چشم خود دیدند و بر منکرش لعنت باد.