یکی از بستگان عمهام کرامتی را این گونه نقل میکرد:
در حدود سال 1690 میلادی زنی از اهل هند، ساکن کربلا همیشه امام حسین علیهالسلام را زیارت میکرد، ولی حضرت اباالفضل علیهالسلام را کمتر – یا اصلا – زیارت نمیکرد. بر این کار اصرار داشت و میگفت: به دلیل این که ابوالفضل علیهالسلام پسر امالبنین علیهاالسلام است و پسر فاطمهی زهرا علیهاالسلام نیست.
پس از مدتی یک روز با فرارسیدن ماه محرم در مجلس روضه امام حسین علیهالسلام در یکی از محلههای کربلا به نام «سلومیه» شرکت میکند. پس از پایان مجلس روضه و قبل از غروب آفتاب، به طرف منزل خود به راه افتاد، ناگاه بر او راه گرفته میشود، از راه دیگر میرود. راه را گم میکند و بنا میکند به گریه کردن و فریاد زدن و کمک میطلبد.
تاریکی شب بر همه جا سایه انداخته بود، در آن هنگام اسب سواری را مشاهده مینماید، از او میپرسد: ای مادر! برای تو چه شده؟
میگوید: راه را گم کردهام و من زنی هستم و نمیدانم چه کنم.
اسب سوار بزرگوار او را راهنمایی مینماید و او خوشحال میشود و تشکر مینماید. و قبل از این که اسب سوار از او جدا شود، به او میگوید: هرگاه به منزل رسیدی، میروی و کسی را که فرزند زهرا علیهاالسلام نیست، زیارت میکنی.
آن زن هندی میفهمد که او حضرت عباس علیهالسلام است، فوری به زیارت آن بزرگوار میرود و حضرتش را زیارت مینماید و توبه مینماید و بعد از آن همیشه حضرت اباالفضل علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام را زیارت مینماید. (1).
1) همان مصدر ص 231.