18- سرور گرامی جناب آقای حاج آقا تقی اشعری قمی حفظه الله گفت:
آن موقعی که ماشین ما خراب شد و در آن کوههای سخت کرمانشاه و مهران – که یک طرف کوههای سر به فلک کشیده و طرف دیگرش دره عمیق و گودال عظیم بود – راننده گفت: لاستیکهای ماشین خراب شد، و دیگر راه نمیرود. من شما را به اولین روستا میرسانم و شما را پیاده میکنم تا خودتان با مینیبوس خود را به مهران برسانید.
نشست پشت فرمان تا ما را به روستا ببرد، ناگهان دیدیم که در آن بیابان برهوت و آن پیچاپیچ یک اتوبوس خالی آمد و ایستاد و ما را سوار کرد و به سلامت به شهر مهران رساند.
من گفتم: در آن موقعی که ما در مرز مانده بودیم به حضرت عباس علیهالسلام متوسل شدم تا شما برسید. از طرف دیگر شنیده بودم که ماشین شما خراب شده از آن حضرت خواستم که شما را به سلامت برساند.
بدانید آن ماشینی که در آن بیابان برهوت آمد و خالی بود و شما را سوار کرد، من یقین دارم که حضرت عباس علیهالسلام آن ماشین را فرستاده بودند، تا شما را سوار کند و به مقصود برساند.