جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

راننده بندر عباس و سرازیری با بیست تن بار

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

2- راننده‏ای می‏گفت:

با بیست تن بار در حرکت بودم، ناگاه در سرازیر متوجه شدم که ترمز ماشین از کار افتاده است. گفتم: یا قمر بنی‏هاشم! ماشین بیمه‏ی شماست، ماشین هیچ، اما در این سرازیری اگر از مقابل ماشین دیگری بیاید چه کنم؟ ای پسر ام‏البنین! من هر سال 15 شبانه روز در آشپزخانه شما خدمت می‏کنم. اگر هر چه قدر درآمد داشته باشم، از اول تا سوم امام حسین علیه‏السلام دنبال کار نمی‏روم، آیا سزاوار است خودم با بار در ته این دره سقوط کنم؟ یا باب الحوائج؟

راننده گفت: یک وقت دیدم 10 متری پیچ، یک نفر بالای بلندی ایستاده می‏گوید: حاج ابوالقاسم! بزن کنار.

من سر از پنجره بیرون آوردم، گفتم: سرعت زیاد است، نمی‏توانم.

یک داد محکم زد و گفت: به تو می‏گویم اباالفضل علیه‏السلام دستور داد، عجله کن.

گفت: با همان سرعت زدم کنار، هیچ آسیبی به بار نرسیده بود. به بالای بلندی رفتم تا از آن آقا تشکر کنم، دیدم کسی نیست، رفتم زیر ماشین دیدم لوازم ترمز سالم است، باز صدایی از بالای بلندی آمد، حاج ابوالقاسم! آقا می‏فرماید: روغن، داخل جعبه ترمز بریز و زود حرکت کن.

کاپوت را بالا زدم، دیدم پمپ ترمز روغن نداشت. باز رفتم بالا کسی را ندیدم متوجه شدم این از عنایات اباالفضل العباس علیه‏السلام است.