جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

توسل به قمر بنی‏هاشم (2)

زمان مطالعه: 2 دقیقه

آقای حجت‏الاسلام جلالی چند کرامتی را این گونه نقل کرد:

1- آقای بهشتی و آقای مطهری در زندان بودند و در دستگیری اول بود، همیشه می‏گفتند: خدایا! چه کنیم تا نجات پیدا کنیم، چند نفر هم از انقلابی‏ها با ما بودند و دعای توسل می‏خواندیم و می‏گفتیم: خدایا! چه کنیم از دست ساواک راحت شده و در شهرها پراکنده شویم. نماز می‏خواندیم، ولی آبی نبود. تیمم می‏کردیم، سپس به دعا مشغول شدیم، همه‏ی ائمه را صدا می‏زدیم و گریه زیاد می‏کردیم.

یک وقت آقای مطهری گفت: آقایان! کلید مشکل‏گشا حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام است، هر که صوت خوب دارد به علمدار کربلا توسل کند.

یک نفر، چند بیت شعر خواند؛ همه گریه و ناله زدیم، یک وقت آقای مطهری گفت: آقای بهشتی! بیا برویم بیرون و فرار کنیم.

آقای بهشتی گفت: بند زندان قفل زده شده و بیرون زندان هم نگهبان دارد.

یک وقت آقای مطهری قفل را گرفته با صدای بلند گفت: خدایا! ما برای حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام گریه کردیم. سه روز به محرم مانده است. آیا این قفل بالاتر از عباس علیه‏السلام است.

دست برد به قفل و باز شد. گفت: بچه‏ها! بیایید برویم.

همه می‏ترسیدند، من رفتم بیرون زندان، دیدم نگهبان تکیه به دیوار کرده و خواب رفته است. گفتم: یا اباالفضل! بقیه با شماست.

حرکت کردیم از داخل رودخانه عبور کردیم. نصب شب بود، آقای بهشتی با لباس زندان درب یک خانه را زد مردی آمد، جریان را به او عرض کردیم.

خوشحال شده وارد خانه شدیم، همه لباس شخصی داشتیم به او گفتیم: ما را به حوزه علمیه شاه عبدالعظیم ببر، آنجا لباس هست.

بالاخره ما را به حوزه رساند و خداحافظی کرد و رفت. بعد از شش ماه اعلامیه‏ی امام آمد که بر همه واجب است که جنایات شاه را به گوش مردم برسانند. دوباره به تهران برگشتیم دو ماه تبلیغ نمود دوباره به زندان گرفتار شدیم، باز توسل به حضرت قمر بنی‏هاشم علیه‏السلام نمودیم تا انقلاب شد. الحمد لله همگی از دست ستم شاهی نجات پیدا کردیم.