آیتالله حاج شیخ احمد آذری فرمود:
من میخواستم به عراق و نجف اشرف بروم، پدرم اجازه نمیداد، پول هم نمیداد، کتابهای خود را فروختم تا خرج سفر کنم، ولی پدرم اجازه نمیداد و پول هم نمیداد.
خانم برادرم گفت: احمد! دو رکعت نماز برای امالبنین علیهاالسلام بخوان و نذر کن که اگر حاجتم برآورده شد، پنج ریال برای حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام به عشق آن حضرت صدقه میدهم.
من دو رکعت نماز را خواندم، نماز تمام شد، دیدم پدرم آمد و گفت: احمد! میخواهی بروی، برو!
من مکرر این کار را انجام دادهام و نتیجه دیدهام، مجرب و مؤثر است.
از جمله وقتی به نجف اشرف رفتم، مرحوم آقای سید اسدالله مدنی – که معلم و مرشد من بود – مرا از ماندن در نجف اشرف منع کرد.
من چون به قصد ماندن در نجف رفته بودم، ناراحت شدم، زیرا نمیتوانستم به نهی او ترتیب اثر ندهم، سرانجام نماز را برای امالبنین علیهاالسلام خواندم.
فردای آن روز دیدم او آمد و گفت: فلانی! به فکرم آمد که فعلا شش ماه در این جا بمانی. من با خیال راحت در آنجا ماندم. (1).
1) روزنههایی از عالم غیب ص 120.