سید محمد صالح مهدی ضیاءالدین چنین نقل مینماید:
اواخر رمضان سال 1424 هجری بود، من در صحن حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام بودم، پیش از اذان صبح بود، پیرمردی از زایرین ایرانی را دیدم که آثار ورع، صلاح و پایداری در او نمودار بود. او در سجادهی نماز خود نشسته بود و منتظر نماز جماعت بود. در این اثنا مردی از هم کاروانیان او آمد که دست پسربچهی فلجی را گرفته بود، و از خادمان حرم مطهر خواهش کرد که از آب علقمه – آبی که در کنار قبر حضرت عباس علیهالسلام است – برای فرزندش بیاورند، وقتی آب آوردند و آن طفل از آن آب نوشید، او به صف نمازگزاران رفت.
بعد از پایان نماز، آن پیرمرد بر فراز منبر رفت و سخن از واقعهی کربلا به میان آورد و مجلس را ختم به مصیبت طفل شیرخواره نمود.
پدر پسربچه فلج، برای فرزندش التماس دعا کرد.
آن پیرمرد هم چنان که بر فراز منبر بود، بچه را بر دست گرفت و او را بلند نمود و از حضرت عباس علیهالسلام طلب شفا نمود، و خدا را به حق طفل شیرخواره امام حسین علیهالسلام قسم داد.
لحظاتی چند نگذشت که آن پسربچه – که مانند چوب خشکیده بود – حرکت نمود. آرام آرام پایش را حرکت داد. تا جایی که به طور کلی شفا گرفت. مردم از این برکات خوشحالی کردند و میخندیدند و برای تبرک لباسهای او را میربودند.
سید کاظم، مؤذن حضرت عباس علیهالسلام او را از دست آنها نجات داد و به خارج صحن انتقال داد.