جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ای داد – کمرم شکست

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

نقل کرده‏اند: لقمان حکیم به مسافرت رفت و سفرش طول کشید.

وقتی از مسافرت آمد، کنیزش گفت: لقمان کجا بودی؟ دیر آمدی.

لقمان! بابایت مرد.

لقمان گفت: راست می‏گویی؟ ای داد که رشته‏ی زندگی ما پاره شد.

به خدا! تا بابا زنده است این بچه‏ها دور هم هستند، همین که بابا می‏میرد هر کدام یک طرف می‏روند.

کنیز گفت: لقمان! باز هم دیر آمدی.

لقمان گفت: چه شده؟

کنیز گفت: مادرت هم مرد.

لقمان گفت: راست می‏گویی؟ ای داد! خانه‏ای که مادر ندارد چراغ ندارد، نور ندارد.

یک وقت صدا زد: لقمان! باز هم دیر آمدی.

گفت: چه شده؟

کنیز گفت: برادرت هم مرد.

لقمان گفت: ای داد! کمرم شکست.

آی زن و مرد! یک وقت دیدند حسین علیه‏السلام دستش را به کمر گرفت، صدا زد: عباس! الآن کمرم شکست. (1).

صلی الله علیک یا اباالفضل؛ ده مرتبه بحق العباس یا الله!


1) و لما قتل العباس قال الحسین علیه‏السلام: الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی، (بحارالانوار ج 45، ص 42(.