جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

گدای عاشق

زمان مطالعه: 2 دقیقه

گویند فقیری به مدینه به دلی زار

آمد به در خانه‏ی عباس علمدار

زد بوسه بر آن درگه و استاد مؤدب‏

گفتا به ادب با پسر حیدر کرار

کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم‏

بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار

هر سال در این فصل از این خانه گرفتم‏

بر خرجی یک ساله خود هدیه بسیار

گفتا به زنان ام‏بنین مادر عباس‏

با سوز دل سوخته و دیده‏ی خونبار

کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید

بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار

خود سائل هر ساله‏ی عباس من است این‏

عباس دل‏آزرده شود گر برود زار

دادند بدو زیور و زر آنچه که می‏بود

از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار

سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد

بگذاشت زغم گریه‏کنان چهره به دیوار

گفتند همه هستی این خانه همین بود

ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار

آن سائل دل‏باخته با گریه چنین گفت‏

کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار

بر من در این خانه گدائی است بهانه‏

من عاشق عباسم، نی عاشق دینار

من آمده‏ام بازوی عباس ببوسم‏

من در پی گل روی نهادم سوی گلزار

هر سال زدم بوسه بر آن دست مبارک‏

هر بار شدم محو رخ صاحب این دار

یک لحظه بگویید که عباس بیاید

باشد که برم فیض از آن چهره دگربار

ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون‏

گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار!

ای عاشق دلسوخته ای محو رخ دوست‏

ای سائل دلباخته ای طالب دیدار

دستی که زدی بوسه جدا گشت زپیکر

ماهی که تو دیدی به زمین گشت نگون‏سار

آن دست کز او خرجی یک ساله گرفتی‏

شد قطع زتیغ ستم دشمن خونخوار

سر بر سر نی، دست جدا تن به روی خاک‏

لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله‏ای از نار

این طایفه هستند در این خانه سیه‏پوش‏

این خانه بود در غم عباس عزادار

این مادر پیری که قدش گشته خمیده‏

سر تا به قدم سوخته چون شمع شب تار

این مادر دلسوخته‏ی چار شهید است‏

گردیده دوتا قامتش از ماتم آن چار

این مادر عباس همان ام‏بنین است‏

دادند بنینش همه جان در ره دادار

سوگند به آن مادر و آن چار شهیدش‏

بگذر زگناه همه ای خالق غفار

تا شیعه نگردیده هلاک از غم عباس‏

»میثم» تو عنان سخن خویش نگهدار